شهر یک مجموعۀ به هم پیوستۀ زنده است. در بستر این فضای زنده دیزاین معنا پیدا میکند. مردم ساکن شهر، مسافران، ادارات، ماشینها، کارخانهها، درختها، آب، هوا، حیوانات و خلاصه آنچه در شهر وجود دارد، ماهیت شهر را میسازد. گرافیک دیزاین، که بخشی از دیزاین است، هم وقتی مفهوم دارد که ارتباط پویایی با همۀ این عوامل داشته باشد. من تأکید بسیار زیادی دارم بر اینکه دیزاین اگر در ارتباط با مردم نباشد، فقط زیبایی است. توجه داشته باشید که دیزاینرها تنها خالق زیبایی نیستند. دیزاینرها تسهیلکنندۀ زندگی و روابط پیچیدۀ شهری در جهان معاصر هستند. مثال ملموسی بزنم: مشهد یک شهر گردشگری در ایران محسوب میشود. اما گردشگران آن با اصفهان یا شیراز متفاوتند. به همین دلیل برنامهریزی شهریِ مشهد، و پیرو آن دیزاین برای مشهد، باید بر پایۀ فضای فرهنگی مشهد و در نظر گرفتن روحیات گردشگران انجام شود. (در گفتوگوی منتشر شده در روزنامهٔ دنیای اقتصاد، سال ۱۳۹۶، به نقل از وبسایت رسمی ساعد مشکی)
برچسب: زیبایی
زیبایی: در این صفحه سخن معماران با موضوع زیبایی قرار گرفته است. برای مشاهدهٔ دستهبندیهای بیشتر به صفحهٔ اصلی وبسایت گفتار معمار سر بزنید.
همهٔ معماران دوست دارند بنای یادمانگونه بسازند، تا از طریق آن سبکی را تولید و برندی را بازتولید کنند. اما من علاوه بر آن به معماری حاشیه علاقهمندم، معماری فقر، معماریِ نداری. معماری بومی مدیترانه نمایندهٔ نخستین علاقهای است که به هرگونه معماری موجود داشتم. خیلی قبلتر، وقتی هنوز شروع به ساختن نکرده بودم، نمونهای از آن را در ایبیزا دیدم، همینطور در شمال افریقا، همینطور در آلمریا در جنوب اسپانیا، همینطور در یونان. این نوع معماری اساساً یک چیز است، نوعی معماری بدوی مخصوص مدیترانه. بعد از آن در پی کشف ریشههای این نوع معماری برآمدم. راه جنوب را بیشتر پیش گرفتم که نهایتاً معماری کویر را یافتم، و همچنین نامعماری طبیعت را. ساختمایهشان سنگ است، انرژیشان باد است و جنگ باد و سنگ به تولید ماسه میانجامد.
این سیاحتی بود از نواحی مدیترانهای به افریقا، به قلمرو عناصر خالص و کمینه. این محیط مردمان طوارق است که هر فرم سادهای را از گردآوری ساختمایههای در دسترس، در میانهٔ صحرای بزرگ افریقا میسازد؛ آن هم بر مبنای طرز خاصی از اندیشه و زندگی که بسیار با فلسفهٔ حیات ما متفاوت است. من این را بسیار میپسندم و به یک معنا، از حیث فرهنگی، نوعی زندگی سطح بالاست. بسیار مینیمال، بسیار ساده، و بسیار فقیرانه؛ چرا که معماری یادمانگونه همیشه با تجمل {=لاکشری} در پیوند است. به نظر من، تجمل و زیبایی دو مفهوم متمایز و متفاوت هستند. (در گفتگو با Thomas Jeppe، منتشر شده در وبسایت SSENSE در سال ۲۰۱۷)
در دوران کارم تجربیات جالبی داشتم، بسیاری از آثار من به خاطر موفقیتی که خودشان به دست آوردند در قسمتهای مختلف دنیا اجرا شدند. من بیشتر به تجربهٔ مثبت کارهای خودم متکی هستم. باید به مردم اجازه بدهیم که خودشان خانههای خودشان را بسازند. مردم خودشان زیبایی را دوست دارند و این بافت است که نفس میکشد و زنده است. کارگاههایی که در دل بافت قرار دارد باعث میشود که مردم و بچههای این شهر ببینند که اینها چطور کار میکنند، صنعتگران و کارگران کار میکنند و با کار و زندگی آشنا میشوند.
در شهرهای جدید که ما کارگاههایمان و کارخانههایمان کیلومترها با خانههایمان فاصله دارند، بچهها معنی کار کردن را نمیفهمند. شهری زنده است که در آن کار و زندگی با هم باشند، تا جایی که حس اینها از هم جدا نشود. حتی بچهها، بتوانند ادراک این عملکردهای مختلف را از دست ندهند با وجود اینکه زشت است، ولی زنده است و نفس میکشد. بچههای یک شهر باید کارگاههای ساختمانی را ببینند که چطور روی سنگ کوبیده میشود، چطور آجر پرتاب میشود، چطور همه اینها ساخته میشوند، و إلا هیچ ادراکی از فضا و تعلقی نسبت به آن ندارند. (در گفتگو با پریسا شاهمحمدی، ترجمهٔ پریا معمار، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۴۹، سال ۱۳۸۴)
با یک نگاه تاریخی این مرحله از معماری ایران را میتوان با دورهٔ بعد از جنگ جهانی دوم اروپا مقایسه کرد. دورهای است که نیاز کمّی و عجله در ساختمان مشخصهٔ اصلی آن است. اگر با این دید واقعبینانه به فعالیتهای ساختمانی پانزده سال اخیر نگاه کنیم، نظرمان منصفانه خواهد بود. اما خوشم میآید که باز هم با تمام مضیقهها هرجا فرصت بوده، برخی معماران ایرانی نمکی به کار افزودهاند. برای بازدیدکنندهای مثل من گشت و گذار در تهران یا اصفهان جالب است. اینکه اینجا و آنجا شاهد احیای صنایعی مثل گچبری یا آینهکاری و اشارههایی به مُثُل معماری گذشتهٔ ایران باشد.
اما واضح است که باید مسیر اصلی معماری در ایران واقعاً تکانی بخورد. نمیتوان تا ابد با تکیه به ایدئولوژیهای فرسودهٔ اول قرن {بیستم}، مثلاً کارکردگرایی، دیوار ساخت و سپس دیوارها را بزک کرد. امروز بعد از آنکه در ایران از نظر کمّی به ناچار با سرعت زیادی ساختمان شده است، باید به خودمان بگوییم که دیگر موقع آن رسیده که معماری ما از دور باطل جهان سومی بیرون بیاید.
منظورم را دقیق بگویم؛ ما هیچ اجباری نداریم که همیشه با ده سال تأخیر تجربههای جهان غرب را تکرار کنیم. اگر تصمیمگیرندگان که بودجهها را در اختیار دارند به معمارانی مراجعه کنند که حیطهٔ عملشان فرهنگی هنری باشد و نه وراجی ایدئولوژیک، اگر از معمار کار خودش را بخواهند و زیبایی و زندگی در رأس تقاضا باشد، نه طومار گزارشها و نوشتههای عبث، آنوقت معماران ایرانی مجبور خواهند بود که به خود بیایند و به کار اصلی معماری بپردازند. (در گفتگوی با فریار جواهریان، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۱۵، سال ۱۳۷۳)
به نظر من این هرج و مرج {در شهرهای ما} زاییدهٔ تحول بیمقدمهٔ معماری ماست. تا چهل سال پیش ما یک روش قدیمی ساختمانی داشتیم و کمابیش با اصول کهن و دیرینه (مخصوصاً در مورد مساکن و منازل) عمل میکردیم که به طور کلی عبارت بود از در نظر گرفتن جهت ساختمان و ایجاد بادگیر و حوضخانه و تناسب قسمتهای خالی (یعنی پنجرهها) با قسمتهای پر ساختمان (یعنی دیوارها) و قطر دیوارها و طرز بنای سقفها و ایوانها و سایهبانها و شکل باغچه و حیاط و انتخاب درختها و غیره.
تمام این جزئیات بنا بر مطالعات مفصل و تجربیات چندین صد ساله انجام میگرفت و معماران ما به جایی رسیده بودند که هدف خود یعنی ایجاد زندگی راحت برای صاحب کار را تأمین میکردند. در گذشته موضوع زیبایی نیز در معماری ما منطقی بود. تناسب و رنگ مصالح که در نما و در داخل بنا به کار میرفت و همآهنگی آنها با هم و جزئیات گچبری یا آجرکاری و برجستگیها و فرورفتگیها و تطبیق آنها با نور طبیعی (مخصوصاً در طهران که درخشندگی آفتاب کوچکترین برجستگی را نمایان میسازد) و بازی حجمهای هندسی و مخصوصاً سادگی این اشکال تمام مسایلی بودند که معماران ما (حتی در خانههای کوچک) به آنها سخت توجه داشتند.
ولی از تاریخ ورود معماری مدرن بدبختانه ما خواستیم کورکورانه و بیتوجه به سنن و اصول از معماری غربی تقلید کنیم و در نتیجه سبک خودمان را فراموش کردیم و روش اروپایی را هم (آن طوری که از نظر کشور ما باید قابل قبول باشد) به کار نبردیم. به این دلیل معماری ما نه فرنگی است و نه ایرانی. (در گفتگو با فرخ غفاری، منتشر شده در مجلهٔ آرش، ش ۵، سال ۱۳۴۱)
طبیعت پیشبینیناپذیر است؛ درحالیکه ما وقت خود را صرف طراحی پیشبینیپذیر میکنیم تا با پیشبینیناپذیری مقابله کنیم. ما باید رفتار سازه را پیشبینی کنیم، حرکت هوا در ساختمان را پیشبینی کنیم و بازتابهایی که از موارد اول و دوم در ساختمان دریافت میکنیم همراه با نور یا صدا پیشبینی کنیم. اما همزمان با انجام این کار و با هر قدمی که به سوی پیشبینیپذیری برمیداریم ناچاریم زیبایی را طراحی کنیم. بنابراین، باید زیباییشناسیای متناسب با زمانهٔ خود را ابداع کنیم تا بتوانیم بگوییم «این زیباست».
زیبایی در حقیقت غیر خطی است. به همین دلیل ما دوست داریم که یک شعلهٔ آتش یا تلألؤ نور بر روی آب روی دریا یا رودخانه را تماشا کنیم؛ زیرا نمیتوانیم آنچه پیش خواهد آمد را پیشگویی کنیم. و این همان زیبایی طبیعت است. ما احتمالاً در صد سال آینده قدرت محاسباتیای برای محاسبهٔ تکتک دانههای برفی که از آسمان در جایی از کرهٔ زمین سقوط میکند خواهیم داشت؛ اما چنین کاری نخواهیم کرد، چرا که این کار فایدهای ندارد. جادوی طبیعت -پیشبینیناپذیری- همان زیبایی است. این گفتهٔ مشهور که «زیبایی در نگاه بیننده است» فقط برای چیزهای انسانساخت کاربرد دارد. (در گفتگو با Petra Eckhard، منتشر شده در وبسایت دانشکدهٔ معماری دانشگاه گراتس، سال ۲۰۱۹)
معماری و شهرسازی پایدار با طبیعت سازگار است و با آن سر جنگ ندارد. طبیعت را ارج و احترام میگذارد. اگر زمین طبیعی، مثل محلهٔ ما در دربندِ تهران، شیب بسیار زیاد دارد، و درست وسط گسل زلزله واقع شده، معماری پایدار حکم میکند که خانهها هم مثل کوچهها پلهای ساخته شوند و تراکم به خاطر خطر زلزله زیاد نباشد. حال اگر توجه کنید اینجا درست بر عکس شده! تمام محلهٔ زیبای قدیم با خانههای پلهای و شیروانیهای مخصوص ییلاقات را با اجازه شهرداری خراب کردهاند تا هیولاهایی هشت و ده طبقه بسازند. درست روی گسل بزرگ شمال تهران! این کار یعنی ضد پایداری عمل کردن و پول و ثروت را دور ریختن! با شکل و ریختی نامناسب برای شهر.
{…} پس پایداری دقیقاً یعنی هماهنگی و سازگاری با طبیعت. و از همین رو زیبایی و آسایش را نیز با خود میآورد. زیرا آنچه با عقل و درایت همراه است، زیبا نیز هست. (در گفتگو با احمد زهادی، منتشر شده در مجلهٔ معماری و ساختمان، ش ۳۹، سال ۱۳۹۳)
عشق مولود زیبایی است و چشم بصیرتی که از عشق نشئت گیرد ، به هر کجا نظر افکند زیبایی میبیند. ریشههای آشکار و نهان و باطن و ظاهر و مفاهیمِ واژهای زیبایی در فلسفه و هنر و ادبیات سرزمین کهنسال و دیرپای ایران چنان غنی و عمیق و گسترده است که به آسانی نمیتوان به گمانهزنی آن پرداخت؛ مگر به حسب شوق، و آن هم به مثابه کوزهای از بحر.
در اغلب مباحث فلسفی و معنوی، عشق -که خود رابطهٔ تنگاتنگی با زیبایی دارد- ثمرهٔ غایی است؛ اما در فرهنگ معاصر ما، پیوند میان زیبایی و خرد گسسته شده و همراه با آن خلاقیت نیز رنگ باخته است. حال دیگر خرد و زیبایی قرابتی با هم ندارند. هریک راه خود را میرود که سخت خشک و ابزاری است و خالی از جاذبهای ماندگار و در نتیجه جایی هم برای ادغام و همراهی آنها با یکدیگر و تجلی زیبای خلاقیت باقی نمانده است. با نگاهی ساده اما موشكافانه به علوم، فنون و صنایع و هنرها، میتوان دریافت {…} که ماحصل کمالیافته و غایی آنها به زیبایی ختم می شود.
حال این زیبایی گاه فقط در ظاهری زیبا جلوهگر میشود، و گاه در جوهر اندیشه و عملکردی به غایت مفید و درست و اصیل تجلی مییابد، و گاه نیز هردو را در خود دارد، که معماری میتواند چنین باشد. (در مقدمهٔ مقالهٔ «زیباییشناسی و خاستگاه آن در نقد معماری»، منتشر شده در مجلهٔ هنرهای زیبا، ش ۱۲، سال ۱۳۸۱)
معماری فراوردهای است بسیار پر رمز و راز. از یک سو علاقهمندی و عطوفت انسانها را به نمایش میگذارد و رشد آنها را موجب میشود و از سوی دیگر ارزشهای اجتماعی و مدنی را قدر مینهد و از این راه نمیخواهد وجه تمایز آدمیان را زیاده بنمایاند. معماری، پاسخگوی نیازهای روزمره آدمیان نیز هست و در این راه، هیچ معماری را به ویژه در میان معماران قدیمی ایرانی نمیتوانیم بیابیم که خواسته شهروندان را کاهش دهد. سوای اینها، هر اثر معماری هنگامی جای خود را به خوبی مییابد که بتواند برای کسانی که از درون و از بیرون با آن سروکار دارند، زیبایی بیافریند؛ زیباییهایی با شکلها و ترکیبها و تناسباتی بدیع.
البته مسائل دیگری در راه خلق یک اثر معماری وجود دارند که راه به محاسبات و به مجموعه ارتباطات کاربردی، مانند مقاوم بودن و مرفه بودن معماریها می برند. این گونه مسائل را ما باید موضوع آموزش قرار دهیم. در این زمینه، جای سخن گسترده است و این جا نیازی به تشریح دیده نمیشود. معمار باید فیزیک و تکنیک بداند و باید محاسبههای اصلی و اولیه مربوط به استحکام بنا را بلد باشد. در عین حال باید بتواند منظومههای تأسیساتی درونی و مجاور اثر معماری خود را محاسبه و ترسیم کند. وی باید بتواند سطوح کمینه و بیشینه برای کاربردهای متداول در خانهها، در مدرسهها و در بیمارستانها را بداند و در این زمینهها و مشابه و مکمل اینها، برایش کلاس درس گذاشته شود.
در مقابل آنچه هماکنون گفتیم، زیبایی، وقار، فرهیختگی، صلابت و دلپذیری موضوع درس نیستند، اما موضوع شناخت، غور و سنجشاند. این نکتهای اساسی است که باید در زمینهاش توافق شود تا وضعیت دانشکدههای معماری پرشمار امروزی ما بهبودی یابد. همگان میدانند که هنر موضوع آموزش نیست، بلکه موضوع شناخت و تبادل نظر است. حال، این که آثار هنری تا چه اندازه در برگیرنده و هادی عشق به زیبایی و به الهیاتاند، موضوعی دیگر است که باید جداگانه مورد بحث قرار گیرد. مهم این است که معماران نباید خیال کنند که رمز و راز دستیابی به زیبایی را باید فیلسوفان و ناقدان هنر فراگیرند. محفل کارشان فضایی دیگر است و شیوهٔ درست کارشان نه آن چیزی است که امروزه در بسیاری از مدارس معماری ما روی می دهد. هنر را موضوع آموزش نگیریم، موضوع تفاهم بگیریم بین آن شی، فراوردهها و آدمها. در این جا یک فضایی دیگر مطرح است و این فضا دائما در حال تغییر است. (در گفتگو با زهرا آرامون، منتشر شده در مجلهٔ رشد آموزش هنر، ش ۲۶، سال ۱۳۹۰)
زیبایی فرشتهٔ الهامی است که با همهکس سخن میگوید. شایسته نیست کسی را که زندگیاش از زیبایی خالی است آدمیزاد بنامیم. هر اثر هنری که زیبایی را اظهار نکند ارزش آن را ندارد که یک اثر هنری قلمداد شود. معماری هنری است که زمینهای کلی ایجاد میکند شامل احساس زیباییشناسانه در فضا. و تنها آن زمان است که معماری میتواند به محیط زندگی تبدیل شود.
زیبایی همواره چراغ هدایت من بوده است. (در گفتگو با Christian Narkiewicz-Laine در سال ۱۹۸۱، منتشر شده در وبگاه رسمی مصاحبهکننده)