به طور کلی مردم دو دسته هستند؛ آنها که حرف می‌زنند و آنها که عمل می‌کنند. من از دستهٔ دوم هستم، یعنی معتقدم که عمل انسان است که افکارش را بیان می‌کند. شما الان رامبراند را نمی‌بینید و نمی‌توانید با او حرف بزنید، اما آثارش وجود دارد و با شما صحبت می‌کند. من وقتی کارهای این هنرمند را می‌بینم در برابرش زانو می‌زنم. بنا بر این آنچه باقی می‌ماند عمل انسان است. اما نکته‌ای که وجود دارد این است که عمل باید به گونه‌ای باشد که اگر باعث افتخار و احترام نیست، لااقل مایهٔ شرمساری نشود. من خدا را شکر می‌کنم که اگر خدمتی از دستم نیامده، لااقل اسباب شر هم نبوده‌ام. به قول ادیب پیشاوری: وجود من که در این باغ حکم خاری داشت / هزار شکر که در پای هیچکس نخلید. من در عین این که روی ذوق خودم کار می‌کنم، سعی کرده‌ام کارم مردمی باشد. چرا که دیدم من کفش همین کفاش را می‌پوشم و نان همین نانوا را می‌خورم، پس باید چیزی را به او بدهم که مدیونش نباشم. در واقع ما به این مردم زحمتکش بدهکار هستیم. به همین علت بود که مجسمه‌هایم را رنگ می‌زدم در حالی که به‌طور منطقی نباید این کار را می‌کردم. ولی می‌خواستم این کفاش، این نانوا و این افراد زحمتکش هم کارم را درک کنند و از آن لذت ببرند. در این رابطه نه‌تنها نمایشگاه آثارم را در پایین شهر ترتیب دادم، بلکه سعی کردم بیشتر مجسمهٔ همین افراد رنجدیده و محروم را بسازم. البته مجسمهٔ بزرگان را هم ساخته‌ام نظیر مرحوم دهخدا و ملک‌الشعرای بهار. (در گفتگو با نویسندهٔ کیهان فرهنگی، ش 51، سال 1367)