زیبایی نیویورک در این است که میتوانی بروی به ویلیامزبرگ و یهودیهای حسیدی را در کنار افریقایی-امریکاییها بببینی. ممکن است اینها همدیگر را دوست نداشته باشند، اما یاد گرفتهاند که چگونه با یکدیگر مدارا کنند. نیویورک از بسیار مردم متفاوت با دینهای متفاوت تشکیل شده است.
افزایش جمعیت جهان مردم را مردم را ناچار به زندگی در کنار یکدیگر میکند و این امر جهان را تغییر خواهد داد. پس به جای بالا بردن دیوارها، ایجاد حصارها و جدا کردن مردم، باید آنها را کنار یکدیگر جمع کنیم.
انسانها در همهجای دنیا تقریباً نیازهای اساسی یکسانی دارند. دسترس داشتن به مکانی موقر، زیبا و حقیقی آرمان جهانی مدرنیسم است که حالا در شکلی تازه بروز یافته است.
آنچه معماری را جذاب میکند -و همچنین از تغییرات سریع آن جلوگیری میکند- این است که اساس معماری بر انباشت خاطره است، انباشتی که تا حد زیادی در ناخودآگاه آدمی قرار دارد. میتوانیم شهر را با ذهن انسان قیاس کنیم. ما همگی {همچون شهرها} لایههای بسیار از تاریخ ناپیدا را با خود حمل میکنیم، اما فقط به نوک این کوه یخ دسترس داریم.
خاطره در آینده بسیار مهمتر {از امروز} خواهد شد. اطلاعات -که میشود آن را از طریق گوگل و کلیک کردن بدست آورد- اهمیتی ندارد، معنا مهم است. معنای اساسی را نمیشود از اطلاعات نتیجه گرفت. (در گفتوگوی منتشر شده در شمارهٔ ۱۲۳ مجلهٔ Frame در سال ۲۰۱۸، به نقل از نسخهٔ تلخیص شده در وبسایت این مجله)