مرتضی ممیز
مرتضی ممیز، متولد سال ۱۳۱۵ و درگذشتهٔ سال ۱۳۸۴، تصویرگر، گرافیست و استاد دانشگاه ایرانی بود.من طرفدار آن گروه از هنرمندانی هستم که مانند بولدوزر عمل میکنند.
من طرفدار آن گروه از هنرمندانی هستم که مانند بولدوزر عمل میکنند. همهچیز را با کار و فشار زیاد از پیش پای خود بر میدارند و سلیقهساز میشوند. میدانید که این عده از هنرمندان چقدر در تاریخ هنر حضور مؤثری دارند. انسانها به دو شکل عمل میکنند؛ یک عمل طبیعی و روزمره. در نتیجه وقتی از آنها میپرسید که چطور عمل میکنید و چطور زندگی میکنید، آنها کمی جا میخورند و نمیدانند چه بگویند. چون به نظر آنها کار مهمی انجام نشده که مستحق چنین سؤالی باشند. آنها به طور طبیعی زندگی کردهاند، کار کردهاند، تولید کردهاند، تولید مثل کردهاند، بعد همهچیز هم سر جای خودش بوده است. چون در آنها یک خط مستقیم بدون گره و پیچ و خم وجود داشته که درونشان را با بیرون پیوند داده است. در واقع همۀ مردم دنیا میخواهند چنین حساب و کتاب روشنی با خودشان و با همه داشته باشند و اگر ندارند جزو آن دستهٔ دوم به حساب میآیند که ذهن و انرژی گرانبهای خودشان را به جای عمل کردن و بولدوزر شدن، صرف محاسبات و نازکبینیهای فراوان میکنند که مستقیمترین راه را پیدا کنند و بالاخره عمرشان را تلف میکنند و راه هم به جایی نمیبرند.
آدم در زندگی دو چیز دارد: یکی زاویهٔ دید یعنی شیوهٔ فکر کردن و دیگری هدف، که آن را بر اساس آن اولی انتخاب میکند. حرفهٔ آدم یکی از وسایل کوشش در میان این دو چیز است. تاکنون هم با چنگ و دندان و مبارزهٔ فراوان کوشیدهام حرفهام را که مهجور و گمنام بوده، مطرح و معرفی کنم. در واقع دارم دربارهٔ این حرفه که همیشه لگدمال شده است، احقاق حق میکنم. امروز شما متوجه شدهاید که کار گرافیک چیزی در مقابل نویسندگی، چاپ، نقاشی، معماری، سینما، تئاتر و غیره کم ندارد. مطلقاً چیزی کم ندارد. بلکه به خاطر ماهیت دسته جمعی کار کردنش و مسئولیتی که در مقابل فرهنگ روزمرهٔ جامعه به عهده دارد کاری است بسیار خطير و مؤثر. (در گفتوگو با ساعد مشکی، منتشر شده در نشریهٔ نشان، ش ۱۰، سال ۱۳۸۵، به نقل از وبسایت شخصی ساعد مشکی)
من هیچ وقت نمیخواهم تعریف خاصی از عکاسی بدهم، چون با این کار عکاسی را محدود میکنیم. عکاسی مثل هنرهای دیگر آن چیزی نیست که ما تا به حال آن را شناختهایم، اگر ما بخواهیم تعریفی برایش قائل شویم باید بر اساس شناختی که تا به حال از آن داشتهایم آن را بیان کنیم، پس به این ترتیب جلوی گسترش معنی و تحول حیات عکاسی را گرفتهایم و محدودش کردهایم. روزگاری پیش میآید که تعاریف بسیار نو و جدید دیگری از عکاسی و کار و تجربه آن مطرح میشود که با تمام شناختهای امروز مغایر است و ما نباید برای کارهایی که ذات زاینده و جستجوگرانه دارند تعریف مشخصی قائل شویم . من برای هیچ چیز تعریف خاصی قائل نیستم. (در گفتگوی منتشر شده در ماهنامهٔ عکس، سال ۱۳۷۵)
در کشورهای پیشرفته دنیا اتفاقاتی میافتد و تلاشها و تحولاتی در زمینههای گوناگون توسط هنرمندان و متفکران انجام میشود. خب اینها قرار نیست به طور کاذب مورد استفاده و الگوی ما قرار گیرند چون ما ممکن است فاقد چنان تجربهها و عملکردهایی باشیم. اما به هر حال به عنوان سوغات یا بازتاب این کوششها در جامعه خودمان میتوانیم به خوبی در این بحثها شرکت و تجربهاندوزی کنیم. به دست دیگران نگاه کردن از آن جهت مفید است که بدانیم آن تجربه چه بازدهی خواهد داشت و ما از نتیجه کار سود ببریم. ما گهگاهی چنین کوششهایی را در جامعه خود سزارین میکنیم، شاید دلیلش آن است که ما وقایع را در جاهایی که جاندارتر است جستجو میکنیم. در واقع حرکتهای آنجا را به عنوان یک الگوی آزمایشی مورد تقلید قرار میدهیم و به آن توجه میکنیم. باید به هر چیزی توجه شود به شرط آنکه دارای یک عینک ویژه خودش باشیم و از ورای آن عینک و از ورای آن چارچوب تجربی خود به قضایا نگاه کنیم، نه اینکه یک مصرفکننده محض باشیم. در مصرف کنندگی به طور طبیعی ما کیفیت اختصاصی خودمان را از دست می دهیم. بنابراین حرکتهایی مانند پستمدرنیزم و غیره دیدگاههای جدیدی است که می تواند مورد توجه ما هم قرار بگیرد و آنها را بررسی کنیم و مثالهای فرهنگی خودمان را در چارچوب پستمدرنیزم محک بزنیم. ولی متأسفانه در خیلی از حرکتهای تقلیدی که از پستمدرن می شود باز همان اشتباههای دوره معاصر را انجام می دهیم. (در گفتگو با ماهنامه عکس، سال ۱۳۷۵)
خوشبختانه انسان همیشه تشنهٔ زیبایی و دانایی است. اما مسئله آن است که با چه ظرفیتی نیازمندیهایش را پیجویی میکند. ظرفیت معنوی ما گنج بادآوردهٔ سنت گذشتهٔ ما نیست. به امید سنتها نشستن نتیجهٔ دلخواه را به وجود نمیآورد. درک درست امروز نگاه آگاهانهای را میسازد تا بتوانیم دقیقتر به تجربیات و سنن گذشتهمان بنگریم و براشتهای دقیقی را انجام دهیم.
در جامعهٔ کنونی ما متأسفانه از سنتها به عنوان تزئینات سطحی زندگی استفاده میشود که این امر به عمق کم ذهنیات ما برمیگردد. بزرگترین مشکل فعلی جامعهٔ ما جهلی است که هنوز برای مبارزه با آن برنامهریزی مطلوب و سنجیدهای نداریم و تنها دلخوشی، اشارات علاقهمندانهای است که برای بحث و گفتوگو دیده و شنیده میشود و همین امر جرقههای امید به زنده ماندن ما است. (در گفتگو با محمد خزایی، منتشر شده در کتاب ماه هنر، شماره ۸۹ و ۹۰، سال 1384)