
منصور فلامکی
محمد منصور فلامکی، متولد سال ۱۳۱۳، پژوهشگر، استاد دانشگاه و معمار ایرانی است.کافی نیست که بگوییم پیشینیان ما چقدر قشنگ گفتهاند، باید آنچه گفتهاند را تجزیه و تحلیل کنیم.
ما این استمرار اندیشهمان را دست هوا و هوس ندادهایم، بلکه دست تاریخمان دادهایم. در تاریخ ما خیلی خبرها است. یکی از افتخاراتم این است که به عنوان معمار به سراغ عزیزالدین نسفی از عرفای سده هفتم هجری قمری رفتم. اندیشهپردازی نسفی در زمینه معماری، زایش فضا، خلق فضا و فهم فضا، اینقدر ناب است که هنوز آدمها باید صبر کنند تا در زمینه علمی او را درک کنند. او از فضای علمی جلوتر است. یکی از نظریات فلسفی دربارهٔ حس او را در کنگرهٔ بینالمللی هیکا حدود ده سال پیش بردم و ارائه کردم. آنجا توضیح دادم که او حس را چگونه آفریده.
برای فرنگیها حیرتآور بود که بدانند یک نفر صدها سال پیش توی ایران، آمده و حس و تجربه را به این شکل تحلیل کرده و حس برون را در مقابل حس درون آورده و یک فضای فوقالعاده عظیم در زمینه نظریهپردازی حس ساخته است. فرنگیها وقتی در مقابل حسی که نسفی توصیف کرده، کم میآورند و نمیتوانند به هیچ نقطهٔ مثبتی برسند، نام دریافتشان را میگذارند حس ششم که وجود خارجی ندارد. در حالی که در تعریف نسفی این حس تعیینکنندهٔ فکر آدمیان است.
هزار هزار از این نکتهها داریم که اگر بنشینیم و بکاوییم به چیزهای عجیبی از فرهنگمان میرسیم. مولانا بیپایان است. در کلیات شمس نکاتی پیدا میکنید که حیرتآور است. پر شمارند از اینها و اگر بتوانیم نهاد این اندیشهها را پیدا کنیم و به زبان امروزی ببینم، کار حیرتآوری کردهایم. نیاییم فقط بنشینیم بگوییم به به چقدر قشنگ گفته است. نه! آنچه گفتهاند را تجزیه تحلیل کنیم تا خود را به دانش جهانی متصل کنیم. معلوم نیست ما عقبتر از دیگران باشیم. (در گفتگوی منتشر شده در وبسایت هنرآنلاین، سال ۱۳۹۹)
معماری فراوردهای است بسیار پر رمز و راز. از یک سو علاقهمندی و عطوفت انسانها را به نمایش میگذارد و رشد آنها را موجب میشود و از سوی دیگر ارزشهای اجتماعی و مدنی را قدر مینهد و از این راه نمیخواهد وجه تمایز آدمیان را زیاده بنمایاند. معماری، پاسخگوی نیازهای روزمره آدمیان نیز هست و در این راه، هیچ معماری را به ویژه در میان معماران قدیمی ایرانی نمیتوانیم بیابیم که خواسته شهروندان را کاهش دهد. سوای اینها، هر اثر معماری هنگامی جای خود را به خوبی مییابد که بتواند برای کسانی که از درون و از بیرون با آن سروکار دارند، زیبایی بیافریند؛ زیباییهایی با شکلها و ترکیبها و تناسباتی بدیع.
البته مسائل دیگری در راه خلق یک اثر معماری وجود دارند که راه به محاسبات و به مجموعه ارتباطات کاربردی، مانند مقاوم بودن و مرفه بودن معماریها می برند. این گونه مسائل را ما باید موضوع آموزش قرار دهیم. در این زمینه، جای سخن گسترده است و این جا نیازی به تشریح دیده نمیشود. معمار باید فیزیک و تکنیک بداند و باید محاسبههای اصلی و اولیه مربوط به استحکام بنا را بلد باشد. در عین حال باید بتواند منظومههای تأسیساتی درونی و مجاور اثر معماری خود را محاسبه و ترسیم کند. وی باید بتواند سطوح کمینه و بیشینه برای کاربردهای متداول در خانهها، در مدرسهها و در بیمارستانها را بداند و در این زمینهها و مشابه و مکمل اینها، برایش کلاس درس گذاشته شود.
در مقابل آنچه هماکنون گفتیم، زیبایی، وقار، فرهیختگی، صلابت و دلپذیری موضوع درس نیستند، اما موضوع شناخت، غور و سنجشاند. این نکتهای اساسی است که باید در زمینهاش توافق شود تا وضعیت دانشکدههای معماری پرشمار امروزی ما بهبودی یابد. همگان میدانند که هنر موضوع آموزش نیست، بلکه موضوع شناخت و تبادل نظر است. حال، این که آثار هنری تا چه اندازه در برگیرنده و هادی عشق به زیبایی و به الهیاتاند، موضوعی دیگر است که باید جداگانه مورد بحث قرار گیرد. مهم این است که معماران نباید خیال کنند که رمز و راز دستیابی به زیبایی را باید فیلسوفان و ناقدان هنر فراگیرند. محفل کارشان فضایی دیگر است و شیوهٔ درست کارشان نه آن چیزی است که امروزه در بسیاری از مدارس معماری ما روی می دهد. هنر را موضوع آموزش نگیریم، موضوع تفاهم بگیریم بین آن شی، فراوردهها و آدمها. در این جا یک فضایی دیگر مطرح است و این فضا دائما در حال تغییر است. (در گفتگو با زهرا آرامون، منتشر شده در مجلهٔ رشد آموزش هنر، ش ۲۶، سال ۱۳۹۰)
ما یک اصطلاح خوب داریم؛ همیشه مسکن و مأوا با هم به کار رفته. مأوا محفلی است که خانهای با خانههای دیگر گفتوگو دارد. آدمها صدای همدیگر را میشناسند و میشنوند و… . این اتفاق دیگر رخ نمیدهد اما تمام این وجه را نیز نباید بر عملکرد مدیران متمرکز کنیم. بخش اصلی به متخصصان باز میگردد. ما به مقیاس شهر و به قیاس تکتک خانهها مقصریم. ما باید ایدههای درست مقیاس شهری را مطرح میکردیم. این که خانههای سنتی را بدهیم و آپارتمان تحویل بگیریم وجه میانهاش هرگز توسط معماران مطالعه نشده است. و بردن هویت انجام شده است. در مورد باغهای ایرانی هم که مهمترین تجربهٔ باغسازی جهان است باغهای ایرانی نیز این مسئله صدق میکند که بدون مطالعه باغها را دادهایم و پارک شهر تحویل گرفتهایم. (در گفتگو با حورا پورجعفر، منتشر شده در مجلهٔ آزما، ش ۱۱۳، سال ۱۳۹۴)
صالحترین شخصی که میتواند به نگهداری درست ساختمان بپردازد همان کسی است که درون و پیرامون آن میزید. کوتاهی ساکنان و شاغلان در ساختمانهای گونهگون کشور ما در رفغ نارساییهای آنها امری غریزی و ذاتی نیست بلکه زادهٔ شرایطی است که بازار رابطههای مالی – اقتصادی و اداری – مدیریتی و جو تصنعی و ملتهب اجتماعی – ساختمانی فراهم آورده است.
از دیدگاه ما جدایی یا فاصلهٔ معماری از معمار را از راه آگاهانه مسئول کردن مردم به نگهداشت درست آنچه دارند میتوان از میان برداشت. برای این امر خطیر میتوان به ساکنان و شاغلان، مالکان و صاحبان، ابزارهای لازم فنی – اقتصادی – اجتماعی داد و همزمان با این تدبیر که راه مشارکت مستقیم شهروندان را در ساخت و نگهداشت ساختمانها هموار میکند بازار سرمایهگذاری در عرصه و اعیان را از سودجویان داخلی کوردلی که از تجربههای جهانی همین بازار تغذیه میشوند زدود.
و جز این هیچ تضمینی وجود ندارد که سودجویان در تضمین منافع مادی خویش نفوذ خود را تا حد قانونگذاری گسترش ندهند و تمامی موهبتهای خدادادی کشورمان را هزینهٔ خانهسازی – شهرسازیهای ناسنجیده نکنند. و یادمان باشد که مردم ما درحالیکه تشنهٔ خانهٔ نوساز وانمود میشوند، هیچگونه آموزشی برای تمییز آنچه که میخواهند و سنجش آنچه که دارند با آنچه را که به عالم تصوراتشان دربارهٔ خانه و شهر راه داده شده است ندارند. امروزه مردم ما به خواستههایی خام و تصورهایی ناسنجیده که به عنوان آرمانیشان میشمرند مجهز شدهاند و به دور از اندیشههایی هستند که حفاظت مستمر و بهسازی و مرمتهای دورهای خانه و مدرسه و بازار را همزمان با طراحی و اجرای ساختمان فهم میکنند. (در مقالهای با عنوان «کاربرد اندیشهها در حفاظت ثروتهای ساختمانی ایران» در مجلهٔ معماری و شهرسازی، ش ۱۶، سال ۱۳۷۱)
معماری به انسان اجازه میدهد که هم نظریات خودش را بسازد و حفظ کند و هم آنکه آنها را به سنجش و سایش با کارهای دیگران ببرد و سپس ویژگیهای خویشتن خویش را به میل شخصی خود انتخاب و تعریف کند. شما نمیتوانید به انسانی که آزاد بودن و آزادگی را در اندیشه و در حرکتهای خودش تجربه نمیکند عنوان «معمار» را اطلاق کنید؛ بلکه او تنها یک کارمند متخصص است که میتواند کارهایی را انجام دهد. معمار فردی آزادمند است که آزادگی را مدام به عنوان خصلت در خود پرورش میدهد. {…} من معماری را بر همین اساس پذیرفتم. (در گفتار منتشر شده با عنوان «جایگاه مهندسان کجاست» در ماهنامهٔ طاق، ش ۷۳ و ۷۴، سال ۱۳۹۲)
در معماری معاصر ایرانی یک کوتاهی بسیار جدی یا خیلی چشمگیر داشتهایم و هنوز هم داریم. از زمان انقلاب مشروطیت به این سمت، در سایر رشتههای هنری تمام دانستههای خود را روی کاغذ آوردیم و آنها را بررسی و بحث کردیم. بحث شعر شد، آرامآرام بحث موسیقی و نمایش شد که اینها را به تجزیه و تحلیل بردیم. در زمینهٔ معماری این کار را نکردیم. در این زمینه صبر کردیم. سی، سی و پنج سال از مشروطیت گذشت. در این زمینه معمارهای ما کمتر کار علمی کردند. در جو تازهای که بود، کشور ما میباید دانشگاه، بیمارستان، وزارتخانه و ایستگاه راهآهن درونشهری داشته باشد که قبلا نداشت. ما در آن زمان یعنی در سالهای خیزش هنرها و فرهنگها در کشورمان به معماریمان نرسیدیم و چنان که باید به آن توجهی نکردیم.
بعدها یعنی در حدود هفتاد و چند سال پیش، دانشکدهٔ هنرهای زیبا را درست کردیم. این اولین مدرسهای بود که معماری را به صورت مدرن آموزش میداد. یعنی مدرن دیدن معماری را به دانشجویان یاد میداد. بنیانگذار و مدیر اصلی آن فرانسوی بود و معماری ما را هم میشناخت و از جمله آثار معماری را که خودش ایجاد کرده بود، موزهٔ ایران باستان بود که هنوز یکی از موفقترین نمونههای معماری مدرن ایران بهشمار میرود که متکی بر گذشتهٔ آن ساخته شده است. ولی او معلم خوبی برایمان نبود. چون از او بهتر کسی را نمیشناختند، او را در راس یک مدرسه قرار دادند. وی فارغالتحصیلان دیگری از فرانسه آورد. آنان نیز چیزهایی که یاد گرفته بودند به دانشجویان و بعدها به خود من نیز گفتند. آنچه آمد برای این است که باید میگفتم و این داستان تا امروز ادامه دارد. ما کاوشهای معماری ایرانی را به صورت علمی هنوز انجام ندادهایم. (در گفتگو با زهرا آرامون نویسندهٔ مجلهٔ رشد آموزش هنر، ش 26، تابستان سال 1390)
حق نداریم وقتی دربارهٔ باغ ایرانی صحبت میکنیم نسبت به مباحث فنی دیگری که در زیرردهٔ باغ وجود دارند بیتفاوت بمانیم. اینها را به عنوان یک بخش باید جدی بگیریم. زیرا که اگر اینها نباشند باغی وجود نخواهد داشت. شرط عقل است که از تخصصهای میانی که در مجموع باغ را شکل میدهند نیز باید یاد کرد مثل باغدار، باغبان، مقنی و… . امروزه قلمرو باغ در گیاهشناسی و زیستشناسی قابل مطالعه هستند. {…} زیبایی قضیه در این است که ایرانیهایی که باغ را شکل دادهاند تفاهم معنوی داشتهاند که زیباترین وجه شکلدهنده به باغ است. در میان آنها، آخر سر کسی که مسئولیت طراحی باغ را به عهده داشته ـ حالا میخواهید اسمش را معمار بگذارید ـ او رنگ درختها، دیگرپذیری آنها، حمایت آنها از یکدیگر را به اندازههای متفاوت حساب کرده است. برای این کار بالاخره یک نفر لازم است، او میتواند معمار نباشد. {…}
همه میدانند که از لحظهای که آن گروه از آدمها که بر اساس تفاهمی بین حرفهها و رشتههایشان وجود داشت باغ را شکل دادند، آن باغ متعلق به خود آنها نبوده است. باغ متعلق به همه است، نه به شخص. ظاهرا باغ را یک نسل به وجود میآورده ولی همان باغ متعلق به نسل بعد است. حالا اگر بخواهیم از این نگاه به اسطوره برویم میتوانیم. ایرانیان شاید اولین قومی بودند که دانستند که فقط بخش اندکی از عمر زندگی روی زمین از آن آنهاست. (در گفتگو با فرامرز طالبی نویسندهٔ مجلهٔ موزهها، ش 41، زمستان سال 1383)
بیایید به معماری آرامتر نگاه کنیم. معماری اصلاً آن فراوردهٔ سفتشدهای نیست که به صورت یک ساختمان درمیآید. اگر ما به دانشجویان بگوییم معماریِ یک ساختمان چیزی است که از ساختمانی که ملموس است درمییابند یا میفهمند درست است و اگر بگوییم یک ساختمان جلوهای معمارانه دارد که میتواند در مقیاسهای متفاوت فهم شود – یعنی یک ساختمان را از دور ببینیم یک معنا میدهد و از نزدیک، معنای دیگری دارد – حرفمان درست است. ساختمان از جمله ابزارهایی است که معماری به آن متوسل میشود. معماری خیلی پیچیدهتر و مرموزتر از آن است که ما خیال میکنیم و در روزمرگی با آن روبهرو هستیم.
من به مناسبتی مربوط به نوشتن کتابی، تا جایی که توانم اجازه داده به سراغ نظامی گنجوی و «هفت پیکر» وی رفتهام، به این قصد که بعضی نکات که معماران فرصت ندارند ببینند، من برایشان بنویسم و بازگو کنم. نظامی خیلی گذرا در مصرعی بیآنکه بر آن تأکید کند، با کمال آرامش و فروتنی، مانند هزاران نکته و حکمت فاخر دیگر برایمان میگوید: «اگر انسان بخواهد به راز برسد، باید پرده از رمز بردارد». رمز پوشانندهٔ راز است به وسیلهٔ پردهای خاص. حالا به نظر من اگر آدمیزاد بلد باشد معمارانه فکر کند – نه همانند کسانی که معماری را ساده میبینند و به جای آن ساختمان میسازند – یعنی بلد باشند اجزا، عناصر، چوب، آهن و گچی که موجودیت هنری را تحقق میبخشند، زیر کاوش شخصی خودشان ببرند و با نگرشی انتزاعی اینها را ببینند، یعنی صرفاً به کاربردهای روزمره و مکانیکی آنها نگاه نکنند و بتوانند به عمق قضایا بروند و بتوانند به ساز و کاری که آن بنا را به وجود آورده است، نه به صورت ساختمان، بلکه اثر یا قطعهٔ هنری و مانند یک اثر موسیقیایی، یک سعر و … بنگرند، به خیلی از معناها و مفهومهایی میرسند که متعالیاند. پرقدر هستند و به انسان امکان میدهند که در جهان معناهای ناب و زیبایی دست یابند. (در گفتگو با زهرا آرامون نویسندهٔ مجلهٔ رشد آموزش هنر، ش 26، تابستان سال 1390)
اگر شیراز ارزشمند است صرفاً به دلیل اماکن کاملاً استثنایی مذهبی، فرهنگی نیست. به دلیل وجود بناهایی هم هست که فرهنگ این شهر را بیش از هزار سال پیش تا کنون زنده نگه داشتند و فکر و سخن و رفتار و کرداری را در آن ترویج دادهاند که اگر بافت تاریخی از بین برود و آدمهایش را نیز از آن بیرون کنند، این فرهنگ هم نابود میشود. این مردم کجا بروند؟ «معالی آباد»، بیغولهای که تا بخواهد طعم شهری به خود بگیرد پنجاه تا هفتاد سال زمان نیاز است. تازه اگر رنگ شهری هم به خود بگیرد خیابانها و گذرهایی دارد که در همه شهرها هست و نشانی از شیراز قدیمی و بومی ندارد. (در گزارش منتشر شده در پایگاه خبری هنرنیوز، سال 1393)
یادمان باشد که مردم ما در حالی که تشنهٔ خانهٔ نوساز وانمود میشوند، هیچگونه آموزشی برای تمییز آنچه که میخواهند و سنجش آنچه که دارند با آنچه که به عالم تصوراتشان دربارهٔ خانه و شهر راه داده شده است ندارند. امروزه مردم ما به خواستههایی خام و تصورهایی ناسنجیده که به عنوان آرمانیشان میشمرند مجهز شدهاند و به دور از اندیشههایی هستند که حفاظت مستمر و بهسازی و مرمتهای دورهای خانه و مدرسه و بازار را همزمان با طراحی و اجرای ساختمان فهم میکنند. (در مقالهٔ «کاربرد اندیشهها در حفاظت ثروتهای ساختمانی ایران» در سال 1371)
در فرهنگ مکتوب ما به نظریهسازی معماری چندان پرداخته نشده است. در بهترین شرایط یک نفر به شکل شفاهی ادعا میکند که چیزی میداند. ما هم نظر وی را میپذیریم و عیبی هم ندارد. اما وقتی نظریهٔ وی سنجیده میشود گرفتار مشکل میشویم. یک سخن در حد تعریف معماری باید بتواند شامل خیلی از گذرها و مطالب باشد و در عین حال که به معماری به عنوان یک شیء کوچک فکر میکند باید بتواند مسائل کلان معماری را هم پوشش دهد. معمار در عین حال که معماری را فرآوردهٔ دست معمار میداند باید اثرش برای دیگران هم قابل تفسیر باشد و خودش هم حتما بداند که تا وقتی انسانی نباشد که معماری را بفهمد عملا آن معماری وجود خارجی ندارد. (مصاحبهٔ منتشر شده در کتاب اندیشهٔ معماران معاصر ایران، سال ۱۳۸۹)