چارلز جنکس | Charles Jencks
چارلز جنکس، متولد 1939 و درگذشتهٔ 2019، معمار منظر، نظریهپرداز و تاریخنگار معماری اهل امریکا بود.سنتگرایان و مدرنیستها یک وجه مشترک دارند؛ هر دو کثرتگرایی را سرکوب میکنند.
سنتگرایان و مدرنیستها یک وجه مشترک دارند؛ هیچیک از این دو گروه کثرتگرایی را خوش ندارند و هر دو آن را سرکوب میکنند. حکمهایی را که لوکوربوزیه صادر کرده در نظر آورید: «سبکها دروغاند… عصر ما سبک خود را روز به روز تعیین میکند». یعنی سبک واحدی بر مبنای صنعتی کردن و زیباییشناسی ماشین. یا این وحدتگرایی را با هنجارهای شاهزاده چارلز برای هماهنگسازی مقایسه کنید. او وقت حمله به طرح اولیهٔ گسترش گالری ملی لندن همان تقاضای مدرنیستها برای یکدستی را به زبانی دیگر تکرار کرد: «اگر کل میدان ترافالگار را میکوبیدید و کار کل مجموعه را با یک معمار واحد از نو شروع میکردید، بهتر میتوانستم این نوع برخورد مبتنی بر تکنولوژی برتر را درک کنم. اما طرحی که پیشنهاد شده مثل دملی است غولآسا بر صورت دوستی بسیار عزیز و خوشسیما.» معنای ضمنی این حرف با آن کنایهٔ گزندهاش این است که چندین و چند تا از این دملها هم پذیرفتنیاند، به شرطی که وحدت زیباییشناختی داشته باشند.
معیار هماهنگی در سبک در کار معمارانی که مورد علاقهٔ شاهزادهاند -کوئینلن تری و لئون کریر– همانقدر رعایت میشود که در کار مدرنیستهای متأخر و نومدرنیستها. در ساختمان بیمهٔ لویدز در لندن، بانک هنگکنگ، مؤسسهٔ عرب یا کلاهفرنگیهای شبیه ماشینهای کوچک و سرخ آتشنشانی در پارک لاویلت -با هر سبکی که دارند- مصالح واحدی به کار رفته و همگی عمر و حالت یکسانی دارند. و این وحدت در بناهایی رعایت شده که همگی به اندازهٔ یک دهکدهٔ سنتی هستند! وقتی اصول کلاسیک وحدت تا این حد سلطه مییابند، وقتی حجمهای عظیم که خانهٔ هزاران نفر میشود همگی به یک شکل و یکجا دور و برمان ساخته میشوند، میتوان از تمایلی به «کل یکپارچه ساختن» سخن گفت که هنوز بر سنتگرایان و آوانگاردهای سنتی حاکم است. هرچه تغییر بیشتر باشد، یکپارچگی هم بیشتر میشود. (در مقالهٔ Death for rebirth در سال ۱۹۹۰، ترجمهٔ فرزانه طاهری، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۱۶، سال ۱۳۷۴)
از زاویهٔ مادیگرایانه، صنعتیشدن کشورهای جهان دوم و سوم آنچنان آلودگیهای بزرگی ایجاد میکند که منجر به فاجعههای زیستمحیطی نیز خواهد شد. هیچکس به لحاظ سیاسی تمایلی به واکنش نشان دادن در این باره ندارد، این یعنی ما در برههٔ وقوع فاجعه هستیم. مردم تا زمانی که مجبور نشوند، هیچگاه مشکلاتشان را حل نمیکنند، و حتی گاهی فرصت حل مشکل را نیز از دست میدهند. به نظر من این همان روند مرسوم و اکنش نشان دادن فرهنگ عامه است. مردم زمانی به بحران واکنش نشان میدهند که واکنش نشان ندادن به بحران غیر ممکن شود.
من پیشبینی میکنم که ما احتمالاً به آلوده کردن دنیا ادامه خواهیم داد و به بهانهٔ مدرنیزاسیون، بیشتر منابع زمین را مصرف خواهیم کرد؛ چرا که هیچکس نمیخواهد از تولید دست بکشد. از این حیث ما تازه در دوران جوانی مدرنیسم به سر میبریم. بهویژه این که کشورهای جهان دوم و سوم تازه میخواهند مدرن شوند. مردم این کشورها به نسبت کشورهای جهان اول در حال گام برداشتن روی یخ نازکتری هستند. اما جهش فکری آنگاه رخ خواهد داد که مردم بخاطر مغایرتهای زیستمحیطی ناچار به تغییر شوند. (در گفتگو با Ole Bouman و Roemer van Toorn، منتشر شده در کتاب The Invisible in Architecture در سال ۱۹۹۴)
بهطور خلاصه، همانطور که نمودارها و نوشتههای تحولی من نشان میدهد، پستمدرنیسم مدام برمیخیزد و سقوط میکند، مورد توجه قرار میگیرد و منسوخ میشود. اما شش سُنت آن همچنان و رواج دارد و با سرعتهای مختلف به پیش میرود؛ مثلاً بناهای تندیسگونه و اثر بیلبائو {=نقش یک بنای شاخص در احیای اقتصادی یک منطقهٔ درگیر مشکلات} همچنان در حال رشد هستند و اگرچه بحثهایی در چگونگی آنها وجود دارد، هیچ اثری از نابودی آنها به چشم نمیخورد. هرچند برخی منتقدان ناراضی این سنتها همواره مرگ آنها را اعلام کردهاند.
معماران ناچار خواهند شد که در رابطهشان با قدرت و پول تجدید نظر کنند و نگاهشان به جامعه را واقعگراتر و انتقادیتر کنند. با این حال معماران در مقام متخصصان یک حرفه همچنان فقط دو تا هشت درصد از بناهای جهان را میسازند، و فقط بناهای افتخارآمیز و معتبر را. بنابراین ادعای آنها مبنی بر رهبری جامعه (که پیشینهاش به قبل از ویتروویوس میرسد) از طرف قدرتمندانی همچون سیاستمداران، که نبض مدینهٔ فاضلهٔ جامعه در دستشان است، خریداری ندارد. (در گفتگو با Jon Arteta در سال ۲۰۱۶، منتشر شده در رسالهٔ دکتری مصاحبهکننده)