تعریف معماری در قالب یکی دو جمله با توجه به ابعاد گستردهٔ آن بسیار دشوار است. آن هم در انتهای قرن بیستم که به نظر میرسد تمامی راههای ممکن پیموده شده و نکتهای باقی نمانده که ذهن بشر به کنکاش در آن نپرداخته باشد. ولی با تمامی سبکها و نظریات ارائه شده در جهت گسترش فرهنگ معماری باز هم همان مسئلهٔ قدیمی به عنوان سؤال مطرح است: ایجاد رابطهٔ فضایی نوین بین پدیدههای مختلف مفاهیم معماری در دورههای کلاسیک، مدرن، پستمدرن، دیکانستراکشن و معاصر، هر یک به دنبال رفع نقص دیدگاه قبلی با ارائهٔ راه حل فضایی جدید به وجود آمدهاند. معماری کلاسیک با الگوهای فضایی سه بعدی خودش و سازماندهی سلسلهمراتب فضایی، راه حل ارائه میداد. این سلسلهمراتب فضایی برای معماری مدرن که در شرایط اجتماعی اقتصادی سیاسی دیگری زندگی میکردند، دستوپاگیر و بیمورد جلوه کرد. پس آن را کنار گذاشته، فضایی یکنواخت و بدون سلسله مراتب را جایگزین آن کردند، یکنواختی فضای معماری مدرنیسم برای معماران پستمدرنیست ملالآور شد. پس برای ایجاد فضایی ناهمگون، الگوهای معماری قبل از دوره مدرنیسم را این بار بدون سلسلهمراتب و منطبق با نیازهای زمان رها کردند ولی فضای جدیدی را ارائه نکردند، دیکانستراکشنيستها از این کار بیحاصل به تنگ آمده آن را برهم زدند و فضای جدیدی به وجود آمد، ولی سیستمی ارائه نشد. اکنون معماران معاصر به دنبال ارائهٔ سیستمی جدید هستند که فضای تولید شده توسط آن، سیستم قضایی جدید ناهمگون و بدون سلسلهمراتب بوده، توانایی توصیف و حل و فصل مسائل انسان معاصر را داشته باشد.
به هر حال وظیفهٔ معماری، ایجاد فضاهای جدیدی است که قبلاً سابقه نداشتهاند، زیرا تنها فضاهای نو هستند که تولید انرژی میکنند و تأثیرگذار هستند و از آنجا که معماری فینفسه موضوعیت دارد، دارای مفهومی آبستره است که به طراح امکان این را میدهد که جدا از مقولات دیگر به خود معماری بپردازد و حیات مستقل آن را حفظ نموده و تداوم بخشد. (در گفتگو با مریم امینی، منتشر شده در مجلهٔ سوره، ش ۷۲، سال ۱۳۷۶)