آنچه من دوست دارم خلق کنم فضاهایی است که به مردم اجازه میدهد هرطور که میخواهند رفتار کنند، معماریای که به تنوع انتخابهای مردم احترام میگذارد، به جای این که {رفتارهایی خاص را} به آنها دیکته کند. هدف من طراحی یک فضای زیبا نیست، من دوست دارم فضایی بیافرینم که مردم در آن از فضا الهام بگیرند، همچنین از مردمی که در آن فضا در حال اثرگذاری بر و تأثیرپذیری از {فضا و یکدیگر} هستند. از همین طریق زندگی آنها تنوع بیشتری خواهد یافت. خلق گزینهها یا خلق فضاهایی که مردم در آنها میتوانند برای انجام کاری که دوستش دارند احساس آزادی و گشایش کنند هدف خوبی است. (در گفتوگو با Guy Horton، منتشر شده در وبسایت مجلهٔ Metropolis، سال ۲۰۱۸)
برچسب: آزادی
آزادی: در این صفحه سخن معماران و هنرمندان با موضوع آزادی قرار گرفته است. برای مشاهدهٔ دستهبندیهای بیشتر به صفحهٔ اصلی وبسایت گفتار معمار سر بزنید.
{زمانی گفته بودم که حاضرم با اهداف انساندوستانه مجانی کار کنم، به شرطی که بگذارند هرچه میخواهم انجام دهم.} حالا میدانم که این جمله بزرگترین اشتباه من تا به امروز بوده است. مجانی کار کردن شما به معنای آزاد بودن شما نیست. هرچه محدودیت شما بیشتر شود، درجهٔ آزادی بیشتری پیدا خواهید کرد. من مشخصاً آدم خوبی نیستم، اصلا شبیه قهرمانها نیز نیستم. من میخواهم به اندازهٔ کاری که انجام میدهم دستمزد بگیرم. خانوادهای دارم که باید تأمینشان کنم. حتی اگر کاری را به صورت رایگان به پایان برسانم، به این معنی است که قبلاً بیشتر از آنچه صرفاً نیاز داشتهام کسب کردهام. {…} انساندوستی به زبان ساده یعنی {قبول کنیم که} در گذشته به ما بیشتر از آنچه نیاز داشتهایم پرداخت شده است.
مشکلات پیچیدهٔ بشری نیازمند تخصص باکیفیت است، نه خیریهای از متخصصان. اگر جامعه ارزشی در کاری که شما انجام میدهید نبیند، پولی هم بابتش پرداخت نمیکند. اگر کسی به شما در مقام یک متخصص در ازای صرف زمان برای فکر کردن به یک مسئله پرداخت میکند، به این معنی است که کاری که شما میکنید ارزشمند است. اگر مردم تمایلی به پرداخت دستمزد به شما ندارند، صرفا به معنای خسیس یا احمق بودن آنها نیست، شاید به این معناست که آنچه در حال انجامش هستید اهمیتی ندارد. (در گفتگوی منتشر شده در وبسایت مجلهٔ Strelka، سال ۲۰۱۶)
زمانی که ما به مدرنیته پرتاب شدیم، بسیار ذوقزده و شتابزده حرکتمان را به هر سو آغاز کردیم، مدرنیتهایی را که در حقیقت از اروپا کشف و وارد کرده بودیم بی آنکه بنیانهای اصلیاش درون فرهنگمان باشد. ظواهر را کسب میکنیم و این ظواهر هم آثار و نتایج خودش را مدام به دنبال میآورد. مثلاً اگر دارای روزنامهای با حروف سربی، چاپخانه و… میشویم، ظاهر و قالب قضیه را داریم اما از تمام ظرفیتهای آزاداندیشی و آزادمنشی که مطبوعات باید با خودش بیاورند، بیبهرهایم. ابتدا باید آزاداندیش و آزادمنش باشیم که بتوانیم مطبوعات آزاد داشته باشیم. چقدر در دوران رضاشاه روزنامه توقیف شده. چاپخانه آماده بود یعنی ابزار آماده است اما تفکر آماده نیست. {…} به نقاشی بر میگردم، مثلاً تحصیلکردههای نقاشی که دانش نقاشی را دارند نقاشی مدرن را میفهمند و لذت میبرند اما همین امروز که پنجاه سال از نقاشیهای مدرن ایرانی گذشته است، عموم مردم به طور کلی هنوز مفهوم درست این نقاشیها را متوجه نشدهاند و به عنوان نقاشیهای اجقوجق نام میبرند. پس هنوز فرهنگش جا نیفتاده، هنوز هم پرفروشترین آثار نقاشی تابلوهای مناظر و گل و بلبل و میوه و پیرمرد چپق به دست و… است. (در گفتگو با فرزاد ادیبی، منتشر شده در ویژهنامهٔ روزنامهٔ شرق، سال ۱۳۹۰)
متأسفم که ایدهٔ معماری راستگوشه و با خطوط صاف به خیابانهای مستقیم {و طراحی شطرنجی و یکنواخت شهر} منتج شده است؛ به آنچه که پیت سیگر ساختمانهای «قوطی کبریتی شبیه به هم» نامیده است. امیدوارم آنچه معماری من موفق به انجامش شده این باشد که به قدر کفایت آزادی و استعداد خلاقانهٔ مردمی را که از آن استفاده میکنند به رسمیت شناخته باشد تا معماری خودشان را، فعالیتهای خاص خود را، الگوی زندگی مخصوص خود را، جستجو برای کشف شیوهٔ زندگی در فضا را ایجاد کنند و گسترش دهند. (در گفتگو با Betty J. Blum در سال ۱۹۹۲، منتشر شده توسط انستیتو هنر شیکاگو)
نقاشی صرفا یک شاهد است، سطح حساسی که آنچه را که رخ داده ثبت کرده است. رنگ از نظر وجه شیمیاییاش که توسط هنرمندان به کار گرفته میشود، رسانهای است که بیشترین توانایی تاثیر پذیری را از این اتفاق دارد. بنابراین من فکر میکنم که میتوانم بگویم نقاشیهایم نمایشی از اتفاقات شاعرانه یا بیشتر شاهدانی بیحرکت هستند، شاهدانی خاموش و ایستا از ماهیت حرکت و زندگی آزاد. {…} نقاشیهایم خاکستر هنر من است. (بخشی از مقاله The Monochrome Adventure: the monochrome epic، سال ۱۹۶۰)
آنچه واقعا برای پیشرفت معماری مهم است آزادی است. کار خوب خلاقه نیاز به آزادی دارد. کسی که آزاد نیست نمیتواند خلق کند. هر نوع فشاری مانع خلاقیت میشود و به همین دلیل همه باید برای به دست آوردن آزادی خلاقیت مبارزه کنند، برای برخوردار شدن از فضای آزاد. وقتی آن را به دست آوردید باید کار کنید و کار کنید. کار دیگری نمیتوان کرد. (در گفتگو با کامران افشار نادری و سهیلا بسکی، منتشر شده در مجلهٔ معمار، ش 2، پاییز 1377)
در ایران به غیراز ضوابطی برای پلان (یعنی در سطح اشغال و میزان تراکم) ضوابط دیگری در زمینه طراحی نمای ساختمان نیست. در حقیقت معمارها آزادند به هر نحوی تصمیم بگیرند و عملا این اتفاق میافتد که بیشترین معیاری که مد نظر قرار میدهند، حداکثر بهرهوری اقتصادی است. اما در بسیاری از کشورهای دنیا، نمای ساختمان، ضوابط بسیار دقیق و پیچیدهای دارد. حتما باید این ضوابط در ایران هم وضع شوند. البته وضع مقررات برای نمای ساختمان، دو سو دارد؛ از یک طرف ممکن است معمارانی احساس کنند که این قوانین محدودشان کرده و جلو خلاقیت شان را گرفته است. از سوی دیگر، اگر بنا را عضوی از خانواده ای به نام شهر در نظر بگیریم، هر عضو باید ضوابط داخل خانواده را رعایت کند. اگر هر کسی در خانواده هر کاری دوست دارد، انجام بدهد، چیزی از خانواده باقی نمیماند. بنابراین ما مکلفیم به سمت وضع ضوابطی برویم. البته نباید افراط یا تفریط کنیم. نباید مثلا یک مرتبه بگوییم شیشه کلا بد است یا فقط آجر سه سانتی باید به کار گرفته شود. ضوابط پیچیده هستند و باید بر اساس موقعیت، انعطاف پذیری لازم را داشته باشند. ضوابط باید متناسب با شرایط اقلیمی، تکنولوژیک و بودجه مالکان باشند و خب البته وضع چنین قوانینی برای شهر تهران کار سادهای نیست.
نمی شود قوانین مربوط به نمای ساختمان را برای کشور یا شهر تهران یا حتی یک محله وضع کرد. در کشورهای اروپایی حتی هر خیابان دارای ضوابط خاص خود است. وگرنه یک شکلی ایجاد میشود که غلط است. ضوابط باید به تناسب بنا و آزادی های معمارش، یک نوع هماهنگی و هارمونی در مجموعه ایجاد کند. به نحوی که مثلا تا وارد محلهای میشوید هارمونی و نه یک شکلی را احساس کنید.
ببینید، ساختمانها مثل نتهای یک موسیقی هستند. همان طور که در یک ارکستر باید سازها هماهنگ با هم نواخته شوند تا یک سمفونی را بشنوید، در شهر هم همه اجزا باید با هم باشند تا صدای مطلوبی را بشنویم. اگر قرار باشد هر سازی برای خودش بنوازد، مشکل ایجاد میشود. (در گفتگو با نفیسه حاجاتی نویسندهٔ روزنامهٔ شرق، سال 1390)
اصولاَ در کشورهای عقب مانده {…} فنِ آموخته شده در غرب را، در دانشگاههای این کشورها به عمل میرسانند و بعد به مثابه یک پیروزی علمی خود تلقی میکنند. درحالیکه شخصی که این عمل را انجام میدهد، تکنیکش را در غرب آموخته، وسایل تکنیک و عملی در غرب ساخته شده {…}. درحالیکه پیروزی علمی آن است که تفکر و اندیشه این عمل را خود شخص خلق کرده باشد. تقلید از اختراعات دیگران در صنعت و علم نشانه تحول نیست. حتی ممکن است بعضی کشورهای عقبمانده مثلاً در دانش پزشکی جلو بیفتند. یا در مورد گلچین از قطعات خودروهای مختلف بصورت یک خودرو جدید جلو بیفتد، این هم صنعت نیست، تحول فرهنگی و فکری هم نیست. بلکه، تحول فرهنگی و فکری در کشورهای عقبمانده یعنی که در این کشورها آزادی آکادمیک برای تحقیق در علوم انسانی فراهم شود، برای اینکه بتوانند در روابط موجود اجتماعی تحقیق کنند. چرا؟ برای اینکه در قلمرو علوم اجتماعی تقلید نمیشود کرد. {…} مسئله این است که در کشورهای در حال رشد مخصوصاً در مسایل علوم انسانی، یعنی پیدا کردن روابط و تنظیم آن برای زندگی و طراحی فضای زندگی، باید آزادی عمل وجود داشته باشد. باید تحول فکری، اندیشه، فلسفه زندگی در زمان و مکان با توجه به اتمام وسایل ارتباط جمعی وجود داشته باشد. یعنی باید بتوانند در روابط اجتماعی، قومی، ایلی، روستایی … تحقیق کنند، برای اینکه در قلمرو علوم اجتماعی تقلید نمیشود کرد. مسلم است که هر ملتی باید راهحلهای اجتماعی خود را داشته باشد (مثل بهداشت، تغذیه، فرهنگ، معماری، شهرسازی …) و در همه مسایلش با توجه به شرایط خاص خود مطالعه شده باشد. این امکانات باید بر پایه و اساس علمی و فکری استوار باشد. (در مقالهٔ «جای مطالعات و تحقیقات در دانشکده های معماری ما خالی است»، منتشر شده در وبگاه انجمن مفاخر معماری ایران، سال 1396)
سیستمی که بعضی از معماران برای انتخاب یک نوع سمبل یا ایده و مفهومی ذهنی یا فلسفی به عنوان منبع الهام ایدهٔ معماری دارند، برای من خوشایند نیست. در بعضی موارد افراطی به کار گرفتن این شیوهٔ کار به جایی رسیده که مجسمهٔ چیزی را میسازند و اسم آن را معماری میگذارند. همین شیوهٔ برخورد را گاهی در سایر هنرها هم میبینیم مثلاً بعضیها تلاش میکنند تابلوهای نقاشی را تفسیر کنند، در حالی که به اعتقاد من وسيلهٔ بیان هنر نقاشی خود نقش است و احساسی که انتقال میدهد و اگر میخواست به نحو دیگری بگوید نقاشی نمیکرد، مینوشت.
به نظر من، معماری یک هنر کاربردی است. هم هنر و هم فن و به شدت با صنعت ساختمان در هم تنیده است. به همین دلیل ما در معماری نمیتوانیم همان آزادی یک نقاش آبستره را داشته باشیم. در معماری بسیاری موانع و محدودیتها وجود دارد و هنر معمار هم این است که، به رغم این موانع، اثری خلق کند که ماندگار باشد و بر ذهنها تأثیر بگذارد و معروض زمان قرار نگیرد و کهنه نشود. (در گفتگو با محمدرضا حائری، منتشر شده در مجلهٔ معمار، ش 28، سال 1383)
من از مدت اقامتم در فرانسه اندوختههایی داشتم که میخواستم همه آنها را در ایران پیاده کنم. در زمان تحصیل در فرانسه تا آنجا که مقدور بود کنکاش میکردم، به کنگرهها، نمایشگاهها، گردهمآییها و جلسات هنری میرفتم که بفهمم که آنها چه میکنند که این قدر از ما جلوترند و چرا ما در ایران در تمام رشتههای هنری عقب افتادهایم. مثالی بزنم: در رشته خودم معماری در فرانسه نظمی که برای ساختن یک بنا در هر شهری از این کشور رعایت میشود، باورکردنی نیست. آرشیتکت آن آزادیای را که در ایران و تهران دارد، به هیچ عنوان در فرانسه ندارد و هر ساختمانی که بنا میشود تحت کنترل «جامعه معماران ملی فرانسه»، که حکم یک وزارتخانه را دارد، قرار دارد. این دفتر در سراسر کشور فرانسه شعبه دارد و اگر یک آرشیتکت از رنگ یا نور یا مصالحی استفاده کند که برای آن خیابان، مثلاً شانزهلیزه، پیشبینی نشده و در برنامه نمای بیرونی ساختمانهای این خیابان گنجانده نشده، میتواند به محرومیت از ادامه فعالیت ساختمانی در تمام عمر منجر شود. در صورتی که در ایران، به ویژه تا به امروز هرکس راه خود را میرود. ایران که در قرون گذشته، از نظر معماری، در زمره برجستهترین کشورها بود، اکنون از این نظر یکی از پایینترین کشورها است. (گفتگو با مجلهٔ میراث ایران، سال 2014)