دسته‌ها
منوچهر معتبر

منوچهر معتبر: فقط و فقط کار کردن، اشتباه‌ کردن، راهی پیدا کردن، هم‌چنان کار کردن و خرده‌خرده به چیزهایی دست‌ یافتن است که اهمیت دارد

در امریکا آزادی و امکانات بیشتری وجود داشت. اما آن‌جا هم به همین‌شکل {که در دانشکده‌ی هنرهای زیبای تهران وجود داشت} بود؛ کار را می‌گذاشتند، پرتره بود، پوزیشن (چینش) می‌دادند، بچه‌ها می‌نشستند و کار می‌کردند. بعد همه‌ی کارها را جمع می‌کردند، ژوژمان (داوری) می‌کردند و درباره‌ی کارها صحبت می‌کردند. چیز خاصی نبود.

{…} بیش‌تر می‌خواستم بدانم در دنیا دارند چه‌کار و چه‌طور کار می‌کنند. وگرنه {در امریکا هم} فضای خاصی نبود. الآن هرکسی در دهکده هم می‌تواند بنشیند و کار کند. از شبکه‌های اینترنتی استفاده کند و کارش را انجام دهد. فقط و فقط کار کردن، اشتباه‌ کردن، راهی پیدا کردن، هم‌چنان کار کردن و خرده‌خرده به چیزهایی دست‌ یافتن است که اهمیت دارد. (در گفت‌وگوی منتشر شده در وب‌سایت درز، سال ۱۴۰۱)

دسته‌ها
فرانک لوید رایت

فرانک لوید رایت: هنر را نمی‌توان آموزش داد، فقط می‌توان آن را القا کرد

من معلم نیستم. هیچ‌وقت نخواسته‌ام که درس بدهم و به تدریس هنر اعتقادی ندارم. {تدریس} یک {شاخه} از علم؛ بله. {تدریس} تجارت؛ البته، اما هنر نمی‌تواند آموزش داده شود. فقط می‌توانید آن را القا کنید. {در عالم هنر} شما می‌توانید یک الگو باشید. می‌توانید جوَی بیافرینید که {هنر} بتواند در آن رشد کند. اما تصور می‌کنم که الگو بودن من به رغم {تمایل} خودم معلم بودن نامیده می‌شود. پس ادامه دهید، مرا معلم بخوانید. (در گفت‌وگو با Hugh Downs در سال ۱۹۵۳، منتشر شده در کتاب The Master Architect, Conversations with Frank Lloyd Wright)

دسته‌ها
ابراهیم حقیقی

ابراهیم حقیقی: دانشجویان هنر را باید تک‌تک فهمید

در این سی سال که {در دانشگاه} حضور داشتم {…} از روز اول شرط کردم که من هیچ‌گاه حضور و غیاب نمی‌کنم. به دانشجو می‌گفتم اگر علاقه‌مند هستید در کلاس حضور پیدا خواهید کرد اگر نیستید بیهوده آمده‌اید. بیایید بگویید برای چه آمده‌اید. می‌دیدم سن‌شان بالاست، می‌گفتم آمده‌اید که حقوقتان بالا برود؟ می‌گفتند بله، کارمند هستیم، آمده‌ایم که رتبه بگیریم. از آنها خواهش می‌کردم که اگر دلشان نمی‌خواهد تشریف نیاورند. گفتم نمرهٔ قبولی شما تضمین شده است. ورقهٔ حضور و غیاب را سفید تحویل می‌دادم یا همه را حاضری می‌زدم.

از نگاه دانشگاه من کلاهبرداری می‌کردم اما بقیهٔ دانشجویانم را نجات می‌دادم. که یک عده بیهوده نمی‌آمدند که وقت تلف کنند، تمام آن نود درصد باقی‌مانده علاقه‌مند بودند و روزها تا ساعت هشت شب می‌نشستند، کار می‌کردند و بیرون هم نمی‌رفتند.

آموزش هنر با حضور و غیاب و دستورات از بالا فرق می‌کند. آموزش هنر با دانشجو و هنرجو تک‌به‌تک است، کلاس بیش از پانزده نفر نباید باشد، با تک‌تک آنها باید حرف زد. با روحیات‌شان باید آشنا شد. در طول این سی سال باید تمام خلقیات دانشجویانم را می‌فهمیدم. ازدواج کرده؟ نامزد دارد؟ فرزند دارد؟ فرزند شهید است؟ جبهه رفته؟ چه آسیب‌هایی دیده است؟ کار می‌کند؟ چه کار انجام می‌دهد؟ چه حقوقی دارد؟ وقتی دیر می‌آید چرا دیر می‌آید؟ با خانواده‌اش دعوا کرده؟ از خانواده پنهان کرده که دیر می‌آید؟ اینکه اینقدر علاقه دارد کجا و چه چیز را پنهان می‌کند که می ترسد بروز کند؟ پول دانشگاه خود را چگونه تأمین می‌کند؟

من اگر اینها را نمی‌دانستم نمی‌توانستم با یک‌یک آنها مثل نزدیک‌ترین شخص به عنوان یک امانت‌دار ارتباط برقرار کنم و آنها را رشد دهم. دانشجویان هنر را باید تک‌تک فهمید، دستشان را بگیریم تا او را یک طبقه بالا ببریم. اصلاً جمعی نمی‌شود حرف زد. یک چیزی را روی تخته‌سیاه فرمول نوشت و همه آن را از بر کنند و فردا بیایند. (در گفت‌وگو با حمیدرضا صالحیه یزدی، منتشر شده در مجلهٔ چیدمان، ش ۶، سال ۱۳۹۳)

دسته‌ها
سید محسن حبیبی

سید محسن حبیبی: هنرجویان بهترین دانشکده‌های هنری بیش از آن که از استاد و امکانات بیاموزند از فضای دانشکده می‌آموزند

باید متوجه این باشیم که از دانشکدهٔ هنری چه توقعی داریم. آیا دانشکدهٔ هنری جایی است با شاخص‌ترین هنرمندان یک سرزمین که قرار است در مدت زمان مشخصی هر کسی را که به آن وارد شد، تحت تأثیر تعالیم خود به هنرمند تبدیل کند؟ چنین ذهنیتی در هیچ جای جهان هم وجود ندارد، حتی لزوماً هنرمندان شاخص هم در دانشکده‌ها نیستند، که البته آن دلایل متنوعی دارد. هرچند ما در هنرهای زیبا، حداقل در بعضی از رشته‌ها، شاخص‌ترین‌های کشور را هم داریم.

اما اصلاً مسئله چیزی دیگری است؛ در بهترین دانشکده‌های هنری جهان هنرجویان بیش از آن که از استاد و امکانات و… بیاموزند، از فضای دانشکده می‌آموزند. معتقدم دانشکدهٔ هنرهای زیبا دارای این فضاست و به دلیل دارا بودن این فضا معتبر است. ضمن این که دانشجویان، پیش از آن که از گفتار استادان و دیگران بیاموزند، از رفتار آنها می‌آموزند. این رفتار در فضای هنرهای زیبا در مراودات دانشجویان رشته‌های مختلف وجود دارد. (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ تندیس، ش ۱۶۳، سال ۱۳۸۸)

دسته‌ها
منصور فلامکی

محمد منصور فلامکی: معماران نباید خیال کنند که رمز و راز دستیابی به زیبایی را باید فیلسوفان و ناقدان هنر فراگیرند

معماری فراورده‌ای است بسیار پر رمز و راز. از یک سو علاقه‌مندی و عطوفت انسان‌ها را به نمایش می‌گذارد و رشد آنها را موجب می‌شود و از سوی دیگر ارزش‌های اجتماعی و مدنی را قدر می‌نهد و از این راه نمی‌خواهد وجه تمایز آدمیان را زیاده بنمایاند. معماری، پاسخگوی نیازهای روزمره آدمیان نیز هست و در این راه، هیچ معماری را به ویژه در میان معماران قدیمی ایرانی نمی‌توانیم بیابیم که خواسته شهروندان را کاهش دهد. سوای اینها، هر اثر معماری هنگامی جای خود را به خوبی می‌یابد که بتواند برای کسانی که از درون و از بیرون با آن سروکار دارند، زیبایی بیافریند؛ زیبایی‌هایی با شکل‌ها و ترکیب‌ها و تناسباتی بدیع.

البته مسائل دیگری در راه خلق یک اثر معماری وجود دارند که راه به محاسبات و به مجموعه ارتباطات کاربردی، مانند مقاوم بودن و مرفه بودن معماری‌ها می برند. این گونه مسائل را ما باید موضوع آموزش قرار دهیم. در این زمینه، جای سخن گسترده است و این جا نیازی به تشریح دیده نمی‌شود. معمار باید فیزیک و تکنیک بداند و باید محاسبه‌های اصلی و اولیه مربوط به استحکام بنا را بلد باشد. در عین حال باید بتواند منظومه‌های تأسیساتی درونی و مجاور اثر معماری خود را محاسبه و ترسیم کند. وی باید بتواند سطوح کمینه و بیشینه برای کاربردهای متداول در خانه‌ها، در مدرسه‌ها و در بیمارستان‌ها را بداند و در این زمینه‌ها و مشابه و مکمل اینها، برایش کلاس درس گذاشته شود.

در مقابل آنچه هم‌اکنون گفتیم، زیبایی، وقار، فرهیختگی، صلابت و دل‌پذیری موضوع درس نیستند، اما موضوع شناخت، غور و سنجش‌اند. این نکته‌ای اساسی است که باید در زمینه‌اش توافق شود تا وضعیت دانشکده‌های معماری پرشمار امروزی ما بهبودی یابد. همگان می‌دانند که هنر موضوع آموزش نیست، بلکه موضوع شناخت و تبادل نظر است. حال، این که آثار هنری تا چه اندازه در برگیرنده و هادی عشق به زیبایی و به الهیات‌اند، موضوعی دیگر است که باید جداگانه مورد بحث قرار گیرد. مهم این است که معماران نباید خیال کنند که رمز و راز دستیابی به زیبایی را باید فیلسوفان و ناقدان هنر فراگیرند. محفل کارشان فضایی دیگر است و شیوهٔ درست کارشان نه آن چیزی است که امروزه در بسیاری از مدارس معماری ما روی می دهد. هنر را موضوع آموزش نگیریم، موضوع تفاهم بگیریم بین آن شی، فراورده‌ها و آدم‌ها. در این جا یک فضایی دیگر مطرح است و این فضا دائما در حال تغییر است. (در گفتگو با زهرا آرامون، منتشر شده در مجلهٔ رشد آموزش هنر، ش ۲۶، سال ۱۳۹۰)

دسته‌ها
قباد شیوا

قباد شیوا: هنر گرافیک زاییدهٔ ایران است

ما ملتی هستیم که به جای موکت فرش داریم. این اوج زیبایی است. ما عاشق زیبایی هستیم. پوسترهای من نمی‌تواند به این زیبایی بی‌توجه باشد. این یک روند شرقی است. ما ملتی هستیم که روی آفتابه هم استادکاران‌مان حکاکی می‌کنند. پوسترمان هم باید همین باشد. تا به حال شده در حفاری‌ها یک تابلوی نقاشی بیرون بیاید؟ هرگز. چون هنرمندان نژاد پارسی معتقد بودند که هنرشان را جایی مصرف کنند که در زندگی مردم باشد. پس هنر ما رفته روی قالی و کاسه. غرب بعدها به این رسید. الان معلم ما می‌رود سر کلاس و به دانشجوهایش می‌گوید گرافیک از غرب آمده. اشتباه می‌کند. تمام هنرهای ما از قدیم به معنای امروز گرافیک است. گرافیک به عنوان یک رسانه از غرب آمده.

آثار ما باید متناسب با فرهنگ ما باشد. ما شرقی هستیم. ما غربی نیستیم. گرافیک زاییده ایران است. بروید کوزه‌ها و کاسه‌ها را ببینید. تابلو نقاشی زمان صفویه به غلط آمد. کمال‌الملک رفت ته موزه لوور و آمد اینجا گفت نقاشی یعنی این. در حالی که نقاشی‌های زمان قاجار ما خیلی زیباتر است. به همین دلیل نقاشی‌های قاجار در کلکسیون‌های تمام دنیا هست، اما یک کار کمال‌الملک در موزه‌های دنیا نیست. او استاد بود، در این شکی نیست. اصلا دلش می‌خواسته زنبور بکشد، اما آن سیستمی که سرمایه‌گذاری می‌کند روی او خیلی مهم است. نقاشی قاجار در حین توسعه مینیاتور، طعم غرب را هم دارد. به همین دلیل نقاشی‌های قاجار در موزه‌های دنیا هست.(در گفتگو با سجاد روشنی منتشر شده در روزنامه جام جم، سال 1393)

دسته‌ها
هنرمندان واکر ایوانز

واکر ایوانز: ذات هنر به خودی خود یک راز دست نیافتنی است

من {به دانشجویانم} می‌گویم که هنر را نمی‌توان آموزش داد اما می‌شود آن را برانگیخت و به کمک یک معلم با استعداد چند مانع را از سر راه برداشت و می‌توان فضایی ایجاد کرد که زمینه‌ای برای فعالیت هنری فراهم کند. اما ذات هنر به خودی خود یک راز دست نیافتنی است. نمی‌شود به کسی استعداد تزریق کرد. من تمایل خاصی به افسون و قدرت بصری سوژه‌هایی دارم که از نظر زیبایی‌شناسی طرد شده‌اند. به نظرم شما {در مقام هنرمند} باید چنین بگویید و بعد فورا کار دیگری انجام دهید. و دانشگاه هم برای همین امر ساخته شده، جایی برای انگیزه دادن و تبادل اندیشه‌ها. جایی که در آن به آدم‌ها این امتیاز داده می‌شود تا غنای زندگی روزمره‌ای را که به‌صورت بالقوه در هر شخص وجود دارد و نیاز به آزاد کردن دارد تجربه کنند. (در گفتگو با نویسندهٔ مجله Yale Alumni، سال ۱۹۷۴)

دسته‌ها
ایران درودی

ایران درودی: در نقاشی نگریستن و دیدن مهم‌ترین اصل است

همان طور که زبان فارسی، الفبایی مخصوص دارد نقاشی هم الفبای خودش را طلب می کند آن الفبا در واقع طرز نگاه کردن است؛ نگاهی که به آموزش نیاز دارد. به نظر من درباره نقاشی، نگریستن و دیدن، مهمترین اصل است که می‌توان در کتاب‌های دروس دانشگاهی یاد گرفت. انسان با دیدن نقاشی‌های خوب، چشمش به طبیعت باز می شود. البته این نظر شخصی من است. مهمترین درسی که انسان می‌تواند بگیرد، درست نگاه کردن است. بنابراین درست نگاه کردن به نقاشی و تکنیک آن ، مساله خیلی ساده و در اصل ، خیلی مهم است. نقاشی از هنرهایی است که نیاز به فرهنگ نقاشی و همچنین نیاز به تجربه دارد و مهمتر این که افراد مستعد برای یادگیری نقاشی، بسیار زیادند. (در گفتگو با نویسندهٔ روزنامهٔ جام جم، سال 1381)

دسته‌ها
هدی حدادی

هدی حدادی: ما طوری تربیت شده‌ایم که کمترین استفاده را از خلاقیتمان می‌کنیم

همهٔ ما طوری تربیت شده‌ایم که کمترین استفاده را از خلاقیتمان می‌کنیم. به عنوان مثال وقتی همه وسایل لازم را در اختیار دانش‌آموزان کلاس اول ابتدایی قرار می‌دهم تا کاردستی بسازند، هیچ کاری نمی‌توانند انجام دهند و منتظرند من برایشان کاردستی بسازم و آنها تقلید کنند. درحالی‌که وقتی ابزار لازم در اختیار یک کودک شش یا هفت ساله قرار می‌گیرد باید بتواند به راحتی و با شور و شوق و بدون مکث کاردستی درست کند و منتظر نباشد شخص دیگری، این کار را برای او انجام دهد. {…} در واقع بچه‌ها در ذهنشان هیچ خلاقیتی ندارند و کارشان تقلید محض است. بچه‌های نسل جدید فقط دنبال تقلید کردن هستند و این مساله از لباس پوشیدن شان گرفته تا کتاب خواندن و کاردستی ساختنشان به وضوح مشاهده می‌شود که بسیار متاثرکننده است. (در گفتگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سال 1394)

دسته‌ها
بهمن محصص

بهمن محصص: من دست شاگردی را می‌شکنم که بلد نباشد لیوان را مثل لیوان بکشد

یک نقاش باید وفاداری یک کارگر را داشته باشد. کارگر که سیم کشید، کلید را که بزنی چراغ روشن می‌شود. در کار هنرمند ما این اطمینان نیست. دلایل مختلف دارد. آگاه نیست. غوره نشده، مویز می‌شود. می‌دود دنبال شهرت. چه مرضی است این‌همه شهرت‌طلبی؟ شهرت آن‌هم کجا؟ پسرک تازه شروع کرده است به شعر گفتن و توی یک سال ده تا کتاب چاپ می‌کند. طرح آکادمیک دارد می‌آید اکسپوزیسیون [نمایشگاه] می‌گذارد. از این‌ها نمی‌شود توقع هنرمند متعالی را داشت. ببینید هر هنری دو جنبه دارد دیگر: صنعتگری و هنر. من شخصاً یک کار صنعتگرانه را به یک کار هنرمندانه که صنعتگرانه نباشد، ترجیح می‌دهم. چون آن یکی اقلاً یک متیه [‌metiér/فن،‌حرفه] بلد است. بلد است یک لیوان بکشد، مثلاً حالا اگر نمی‌تواند به آن جان بدهد، سرانجام راهش را خواهد یافت، لیوان‌اش می‌شود اونیورسل، که برای خودش شعر دارد، زندگی دارد و یک لیوان معمولی نیست. من دست شاگردی را می‌شکنم که بلد نباشد لیوان را مثل لیوان بکشد. مدرسه باید صنعتگر بیرون بدهد. همچنان‌که مدرسه‌ی ابتدایی خواندن و نوشتن به آدم یاد می‌دهد، حالا اگر تو توانستی با این خواندن و نوشتن فیلسوف شوی کار توست. مدرسه‌ي نقاشی هم باید این کار را بکند، شاگرد را باید آقای وسیله‌ی کارش بکند. وقتی شاگرد توانست روی رنگ و گچ و زغال و … تحکم کند، بیرون‌اش بفرست. اگر مایه‌ی هنری داشته باشد خودش را می‌سازد، اگر هم نداشت لااقل می‌تواند که چهارتا خط بکشد. امروزه هر چه ناجور است به عنوان اریژینال قالب می‌شود، نه، این بی‌سوادی است. هیچ‌وقت یادم نمی رود یک نقاش، که از این بچه‌مچه‌ها هم نیست یک‌بار حرفی زد که من ماتم برد. گفت: «من سوژه ندارم، وگرنه رنگ دست من آب خوردن است!» (در گفتگو با بهمن دادخواه، م. آزاد، مهرداد صمدی و سیروس طاهباز منتشر شده در مجلهٔ آرش، ش 9، سال ۱۳۴۳)