هرجایی که زندگی هست، شما با احتیاط بیشتری رفتار میکنید؛ در واقع این نوع زندگی و روح زندگی به شما تذکراتی میدهد که ممکن است آنها را در جریان زندگی شهری فراموش کرده باشید. شما در طول روز متوجه گرفتاریها هستید و حتی درگیر ارتباط با اطرافیان اما با طبیعت کاری ندارید. چه زمانی با طبیعت کار دارید؟ وقتی که ناگهان رخی به شما نشان میدهد و این خارج از ارادهٔ شماست. این رخ، مثل یک لبخند است؛ لبخندی که از جانب عزیزی است و یادآور خاطرات. برای من این طور است که به خودم فکر میکنم. وقتی طبیعت مرا وادار به آرامش کرد، به خودم فکر میکنم و میبینم که بسیاری چیزها برای من درگیری بیجا ایجاد کردهاند. میبینم با وجود همهٔ مشکلات جامعهٔ شهری که اینهمه انسانها را تحت فشار قرار میدهد و بیشتر آنها را به کار متوجه میکند تا زندگی، جریان حیات هنوز هست. این خاصیت کلانشهرهاست که در آنها فعالیت جدیتر و زندگی کم رنگتر است.
یک بار در دانشگاه از بچهها پرسیدم آخرین باری که به آسمان نگاه کردهاید، چه زمانی بوده است. خیلیها یادشان نبود. برای چه آدم به آسمان نگاه کند؟ تعبیر «آسمان خودم» که مهندس بهشتی به آن اشاره میکنند، آسمان حیاط است. در حیاط، شما آسمان شخصی خودت را داری؛ یعنی یک بیکران شخصی. این عاطفه ایجاد میکند و بدون عاطفه، نمیشود زندگی کرد. حیاط به اعتباری خود حیات است. اصلاً شاید عمدی وجود داشته که این دو معنا یک شکل دارند؛ یعنی زندگی. حیاط یعنی زندگی و بدون حیاط بودن یعنی کار و فقط کار!
{…} ما یک موقعی حیاط دم دستمان بوده است ولی الان برای اینکه حیاط را ببینیم باید چندین ساعت در ترافیک جاده بمانیم و حیاطی در جای دیگر داشته باشیم. واقعیت این است که روستاهای شمال را از بین بردهایم، جنگلهای طبیعی و اقتصاد کشاورزی را نابود کردهایم چون حیاطها را از دست دادهایم. من معتقدم ما وظیفه داریم به هر مرحلهای از آگاهی رسیدیم، آن را ابراز کنیم. گاهی اوقات این تاثیر میگذارد. فعلاً ما سرمست توسعه هستیم. توسعهای که خودمان هم نمیدانیم به کجا میرود. ما داریم به ناکجا میرویم. در نهایت وقتی میفهمیم چه کردهایم که همه منابع را از دست دادهایم. (در گفتگو با نگار حسینی، منتشر شده در روزنامهٔ شرق، سال ۱۳۹۴)