سه ساحت در آموزش معماری هست که باید به آن توجه کنیم. نخست ساحت حرفهای که به همهٔ چیزهای کرانمند میپردازد. هر چیز کرانمندی مربوط به حرفه است. در این ساحت باید به مقاومت ساختمایه، شیوهٔ هدایت خود و کارفرما، دفتر کار، استاتیک، و علم و صنعت پرداخت. حتی میتوان گفت اجرای درست کار، چیزها را آشکار ساختن، نظم آجرکاری، نظم بتن هم باید در این ساحت درک شود. حتی -بگذارید بگویم- زیباییشناسی، که قوانین هنر را ارزیابی میکند، هم مربوط به این ساحت است. اما ساحت دوم مربوط به آموزش انسان است. در آموزش انسان باید آنچه را که در قلمرو بیکران است آموزش داد. این مسئله در آموزش دیگر هنرها هم مطرح است و وجه تمایز میان تعلیم و تربیت همین است. در اینجا مربی مطرح است، چه شغل مربی تربیت انسانی دیگر است و این ساحت بهکلی متفاوت است.
اما ساحت سومی هم وجود دارد که از همه مهمتر است و آن روح خود معماری است. معجزهای که [در آن] انسان میتواند مسئولیت و عشق پدید آوردن عالمی درون عالم را -معماری واقعاً همین است- بر عهده بگیرد. و این چیزی است کاملاً بیکران. بدین ترتیب، میبینید که انسان معماری را نمیسازد بلکه اثر معماری را میسازد که پیشکشی است به معماری. معماری روحی است که هرگز ارضا نمیشود، روحی که سیریناپذیر است. معماری فراتر از همهٔ سبکهاست. چیزی به عنوان مدرن وجود ندارد زیرا هرچه به معماری تعلق دارد، هرچه در آن هست، نیروی خود را دارد. این روح معماری است. معماری چیزی دربارهٔ سبکها نمیداند. جز حضورشان هیچچیز نمی داند، و آمادهٔ دریافت پیشکشی است که درست باشد. پس انسان معماری را نمیسازد. او اثر معماری را میسازد و به معماری پیشکش میکند. این دربارهٔ مجسمهساز هم صادق است، دربارهٔ نقاش هم صادق است. حتی دربارهٔ دانشمند هم صادق است. میگویم حتی دربارهٔ دانشمند هم صادق است چون همواره او را خادم هنر میدانم. خادم بیان، زیرا علت وجودی زندگی بیان کردن است. (در سخنرانی در انجمن معماران بوستون در سال ۱۹۶۶، برگرفته از کتاب «لویی کان؛ متون اصلی»، به کوشش رابرت تومبلی، ترجمهٔ محمدرضا رحیمزاده، مهنام نجفی، سیده میترا هاشمی)