این واقعیتی تاریخی است که معماری در أغاز صرفاً برای فراهم آوردن سرپناه نبود، بلکه برای مقاصد ذهنی و متافزیکیِ میانجیگری میان جهان خرد و جهان کلان، میان خدایان و فانیان هم بود. من باور دارم که این بنیان معماری باید بازیابی شود و شروع {این بازیابی باید} از دانشکدههای معماری باشد.
يکی از پیشرفتهایی که به شکلی مثبت در حال گسترش است درک سرشت بدنمند وجود انسان در برابر دیدگاه دکارتی است. به شخصه این را به تدریج آموختهام که ما نوعی گره در تار و پود بافتهایی هستیم که همزمان فیزیکی و ذهنی هستند؛ همهچیز در زمانی واحد.
برای من یک تمثال مفید برای درک درهمتنیدگی امر مادی و ذهنی نوار موبیوس است که دو سو اما یک سطح دارد. من فکر میکنم که وجود ذهنی و مادی ما یک پیوستار مشابه است که به شکلی نامحسوس از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میشود.
یک گرایش یا تئوری معماری که به طور کامل ذات بدنمند انسان را تصدیق کند یکی از چیزهایی است که من سرانجام میخواهم آن را توسعه بدهم. {این تئوری} در نهایت ترکیبی است از نظرگاه فلسفی-پدیدارشناختی و درک عصبشناختی از درهمتنیدگی. ما {انسانها} حیوانات را نمیبینیم و نمیشنویم و نمیبوییم و نمیچشیم و لمس نمیکنیم؛ همهٔ اینها به طور همزمان اتفاق میافتد. (در گفتگو با Sauter Florian، منتشر شده در نشریهٔ dAP: Digital Architectural Papers، ش ۱۶، سال ۲۰۱۴)