در یک جا معماری به صورت نیاز مبرم مردم درمیآید. شاید در همینجا و بیشتر از همهجا معماری بتواند رابطهای مسئولانه با مردم ایجاد کند و آن نیاز مردم به مسکن، به سرپناه، به جایی که ادامهٔ زندگی آنها را میسر سازد.
با افزایش روزافزون جمعیت، میلیونها جوانی که به سن ازدواج میرسند و در پی تشکیل خانوادهاند متقاضی داشتن مسکناند. مسکنی که داشتن آن از حقوق طبیعی اجتماعی ایشان است؛ مسکنی که خرید یا اجارهٔ آن با درآمد و بودجهٔ ایشان در انطباق باشد. در این مورد و بیش از همهٔ موارد «اقتصاد» حرف اول را میزند و بیش از همهجا طبقات کمدرآمد (محرومان) در فشارند و رابطهٔ معماری با مردم ضعیف است.
در زمان پرزیدنت کارتر که بسیار هم ادعای مردمی بودن داشت، وزیر مسکن و شهرسازی ایالات متحده که اتفاقاً یک بانوی سیاهپوست بود، تمام بودجهای را که اختصاص به وام مسکن برای طبقات کمدرآمد داشت (چیزی در حدود چهارصد تا پانصد میلیون دلار) صرف ساختن آپارتمانهای لوکس برای اغنیا کرد و به «دوستان» فروخت. وقتی موضوع برملا شد، تمام پاسخ این بانوی وزیر که ابتدا محاکمه و سپس تبرئه شد این بود که ساختن آپارتمانهای لوکس برای دولت سود بیشتری دارد!
میبینیم که در ساختن مسکن برای طبقات کمدرآمد و حتی طبقات متوسط، در وضعیت کنونی، جایی برای برای معماری باقی نمیماند. معمولاً آلونکهایی تنگ و تاریک و جعبهمانند و مشابه و یکنواخت با ارزانترین مصالح ممکن به صورت انبوه ساخته میشود تا سر و صدا را قدری بخواباند و به جای مسکن، مسکنی که برای نیازهای مردم باشد و از حدت مسئله بکاهد. به راستی که تا زمانی که بانکداران، بساز و بفروشها، و دلالان دستاندرکارند، جایی برای معماری وجود ندارد و رابطهٔ معماری با مردم ضعیف و بیاثر باقی میماند. (در مقالهٔ «معماری و مردم»، منتشر شده در مجلهٔ معمار، ش ۱۸، سال ۱۳۸۱)