من همیشه دوست داشتم طراحیها را از زاویههای دیگر ببینم و ببینم که آیا چیز دیگری را در آن پنهان کردهام که خودم نفهمیده باشم. طراحی جهانی است بین ادراک و عدم ادراک. منتهی عدم ادراکی که خودش راز و پیچیدگی را در خود دارد و اینها بخشی از دغدغههای ذهنی همیشگی من بوده است. به خاطر این که آدم ایرانی هستم.
آدم ایرانی در تمام طول تاریخ همیشه چیزی را گفته و چیز دیگری را زیر آن پنهان نگه داشته و دوباره چیز دیگر زیر آن. لایه لایه تا ژرفای بسیار پنهان و عجیب آن. مثل ادبیات، مثل شعر حافظ، سعدی که لایه لایه است و هر کس بر حسب وضع خودش به یکی از این لایهها می تواند وارد شود. این تودرتویی رازآمیز و نشانهای بودن بیان هنری در طول تاریخ ما کیفیتی است مخصوص ما و من مدتها دنبال آن بودم. این جنس انگیزه باعث شد که در طراحیهایم چیزهای دیگری را وارد کنم.
مثلاً در طول تاریخ هنری ایران پژوهندگان ایرانشناس متوجه شدند که بخش مهمی از آثار هنرمندان ایرانی نیمهتمام است و این نیمهتمامی آنها را گیج کرده بود. یعنی هنرمند ایرانی وقت نداشته؟ بیحوصله بوده؟ و با رنج معیشت نگذاشته که کارش را تمام کند؟ و یکسری پرسشهای اینچنین که وقتی برایش پاسخی نمییافتند گنگی بیشتری برابرشان قرار میگرفت. ولی این که هنرمند ایرانی مثلاً هنرمند هخامنشی وقتی تخت جمشید را میساخت دویست و چهل سال زمان داشت که تخت جمشید را تمام کند، اما از اولین روز تا آخرین روز نیمهتمامها رجزده باقی مانده است. تاریخدانان میگویند که فلان نقش را میبینم که ساخته ولی آگاهانه آن را خراب کرده است این پرسش مبهم هم چنان باقی است. شاید این بخشی از سرشت بیانی ایرانی بوده با دلایلی که ریشههای آن را باید در اسطورهشناسی تاریخ ایرانی جستجو کرد. (در گفتوگوی منتشر شده در مجلهی تندیس، ش ۶۴، سال ۱۳۸۴)