امروزه معماران زیادی هستند که تاثیر خود را به حداقل رسانده و اجازه میدهند نیروهای محیطی بر طرح غالب شده و اثر را شکل دهند. هماکنون هنرمندانی هستند که برای خلق اثر هنری خود از مردم کمک میگیرند. در طول تاریخ اصالت هستی در دورهای بر پایهٔ خدا بوده، بعد انسانمحور شده است و چهرهٔ اومانیستی گرفته و امروزه به چهرهٔ دمکراتیک تغییر میکند. هرچه جامعهای دموکراتیکتر باشد، مردم نقش پررنگتری در معماری دارند. به طوری که در بعضی کشورهای غربی مردم تصمیم میگیرند که در محلهشان چه نوع ساختمانی ساخته شود و معمار در جلسات ژوژمان از پروژه خود دفاع میکند و در نهایت مردم تصمیمگیری میکنند که ساختمان ساخته شود یا نه؟ این موضوع نشان میدهد که اصالت فردی هنرمند در بستر مردم استحاله میشود و معمار میتواند به دنبال ارزشهایی که در پشت مردم و یا قوم مثل لایههای پسزمینهٔ ذهنی جغرافیا و تاریخ بگردد و به عنوان ابزار کانسپت بهره بگیرد. (در جلسه با کوروش رفیعی، حمیدرضا ناصر نصیر، رضا نجفیان پیرامون موضوع ایده، منتشر شده در مجلهٔ شارستان، شمارهٔ ۳۴ و ۳۵، سال ۱۳۹۰)
برچسب: تاثیر جغرافیا بر معماری
در بافتهای کهن ما نوعی از مودت اجتماعی و روابط انسانی مطرح است که باعث شده این خانهها به این ترتیب شکل بگیرند. اگر در جای دیگری از دنیا میبینید لته های زمین را از هم جدا میکنند و در وسطش یک ساختمان میسازند، اینها نوع روابطهٔ انسانیشان همینطوری است. جدا از هم زندگی میکنند. بافت تاریخی ما نشان میدهد انسانهایی که در این سرزمین زندگی میکردند در پیوند با یکدیگر زندگی میکردند. بنا بر این وقتی ما اینها را از بین میبریم و تبدیلشان میکنیم به خیابانهایی که به صورت چهارراه با هم اتصال پیدا میکنند و خانههای جدید در آنها میسازیم، فقط کالبد معماری آنجا را عوض نکردیم، بلکه تمام روابط شیرین و پیچیده و متعلق به سالیان سال را از بین بردهایم. {…} خانهها فقط محصول روابط انسانها باهم نیست. جغرافیایی که آن خانهها در آن قرار میگیرند هم در شکلگیریشان موثر بوده است. بنا بر این اگر به آبادان و اهواز بروید، جایی که باید وزش باد باشد و کوران شود تا داخل خانهها خنک شود یا اگر به شمال بروید که احتیاج به باد وجود دارد، در آنجا هم میبینید که خانهها از هم جدا هستند و شکل متفاوتی از دیگر شهرها دارند. البته روابط اجتماعی آنجا هم متفاوت است. مثلا در شمال درست است که به خاطر اقلیم خانهها از هم جدا هستند، اما به طور عجیبی میبینید که همهٔ اعضای خانوادهها از داخل حیاط خانههای دیگر رفت و آمد میکنند. یعنی جغرافیا خانهها را از هم جدا کرده، اما روابط انسانیشان اجازه میدهد که با هم خیلی نزدیک باشند. یا مثلا در ماسوله میبینید که به قدری مردم با هم ارتباط دارند که از سقف خانهٔ یکدیگر به عنوان حیاط استفاده میکنند. از طرف دیگر در جایی مثل یزد به خاطر نوع آب و هوا، خانهها و در حقیقت باید گفت آدمها کاملا نزدیک و بیفاصله از هم هستند برای این که حرارت را از خودشان دور نگهدارند.
بنا بر این مشخص میشود که مردمان هر منطقهای طی سالهای طولانی بر اساس تجربه فهمیدهاند که چطور باید زندگی کنند. حال امروز وقتی یکباره اینها را بافت فرسوده میدانیم و از بین میبریم، مثل این است که پدربزرگمان را با همهٔ تجربیاتش به دلیل پیر شدن و از کارافتادگی در خانهٔ سالمندان بگذاریم. در حالی که همان پدربزرگ گرچه فرسودگی فیزیکی دارد اما چیزهایی هم به همراه خودش دارد که میتواند آنها را به ما منتقل کند، همهٔ آن تجربه و دانش و دستاوردهای زندگی، گنجینهای از او فراهم کرده است. حالا او اگرچه نمیتواند راه برود اما ما از او راه رفتن را نمیخواهیم، ما از او انتقال تجربه میخواهیم. (در گفتگو با هاجر صدرهاشمی نویسندهٔ مجلهٔ اقتصاد شهر، ش ۲۲، تابستان سال 1393)