به نظر من وقتی با شهرسازی سر و کار داریم، مسئلهٔ اساسی این است که رویکرد خود را پیاده و تحمیل کنیم. در یک معنا معمار و شهرساز برای خود نوعی «دیکتاتور» به حساب میآیند. مثلاً وقتی من «در» را اینجا میگذارم همه را وادار میکنم که از اینجا عبور کنند و اگر جای «آن» را عوض میکنم، باز همه مجبور به تبعیت هستند. اما وقتی «در» جایی درست قرار گرفته باشد گمان میکنم مشکلی نخواهیم داشت.
من در قُرنه دست به تجربهای زدم. ما ورودی به حیاط یک خانه را داشتیم. بعد داخل حیاط ورودی به اتاقها را. من از در بیرونی به طرف در داخلی قدم برداشتم، اما خیلی طبیعی، درست مثل حرکت [ناخودآگاهی] که با دست خود انجام میدهم. (و گاه من با دستم اینطور طراحی میکنم و این حرکت باید دلپذیر باشد). بدین ترتیب یک بار، دو بار، سه بار، چهار بار از یک در به در دیگر حرکت کردم؛ بسیار طبیعی.
بعد به همراه یک نفر دیگر نیز این کار را کردم؛ کسی پشت سر من حرکت میکرد و مسیر من را با آهک علامتگذاری میکرد تا بعد این مسیر را با سنگریزههایی سنگفرش کنیم. شکلی که بیرون آمده بود منحنی حیرتانگیز و پیشرفتهای بود؛ منحنی طبیعی که صرفا از خود حرکت ریشه گرفته بود. ما خوب میدانیم که هر مادهای، هر حرکتی در هر عنصری در طبیعت، حتی یک قطره باران با حرکت پیچدار آن، دارای شکل طبیعی است. این دقیقاً همانچیزی است که ما [معماران و شهرسازان] باید در پی یافتنش باشیم. (در مقالهای با عنوان «یافتن شکل طبیعی» در سال ۱۹۴۸، گردآوری و ترجمهٔ ناصر فکوهی در کتاب «پارههای هنر، معماری و شهر»)