همهچیز {در جهان} دارای امکانات بینهایت دانش {برای انسان} است و انسان بودن هم به همین معناست. ما به این باور رسیدهایم که ماشین در زمینهٔ دانستن از ما بهتر است. اکنون همه به این اعتقاد دارند. این مهمل است! ماشینها فقط میدانند که چطور عملیات انجام دهند، آنها نمیتوانند تصور کنند، آنها نمیتوانند آنچه تصور نشده است را تصور کنند. ماشینها نمیتوانند همچون ما فقط از طریق فکر کردن تا انتهای کهکشانها سفر کنند. پس چرا ما اینقدر مشتاقیم که مأموریت خویش به منزلهٔ خالق را انکار کنیم؟ این همان چیزی است که اذیت میکند. (در گفتوگو با Autumn Royal، منتشر شده در وبسایت Cordite، سال ۲۰۱۷)
برچسب: تصور
ما نمیتوانیم چیزی را بسازیم اگر به آن فکر نکرده و ابتدا آن را در تصور نیاورده باشیم، و ما {معماران} نباید آن چه را که نمیتوانیم بسازیم متصور شویم. یک {معمار} باید رویاپردازی کند، اما در عین حال باید توانایی تبدیل آن رویا به واقعیت را داشته باشد. معماری قادر است به شکل اسرارآمیزی ایدهها را محقق کند. معماری همان ایدههای ساخته شده است. {…}
در حالی که فرمها فرومیپاشند و به عالم فراموشی میروند، ایدهها باقی میمانند. ایدهها نامیرا هستند. تاریخ معماری تاریخِ ایدههاست، تاریخِ ایدههای ساخته شده است. ایدههایی که محقق میشوند و {و از این طریق محقق شدنشان} ایدههای مذکور را را بر شالودهای محکم قرار میدهند. به طور خلاصه، فرم بدون ایده پوچ است؛ معماری بدون ایده تقلیلی محض به تصویر خواهد بود؛ فرم خالی، تهی از هرگونه کارکرد مفید حقیقی. (در کتاب Principia Architectonica، سومین ویرایش نسخهٔ انگلیسی، منتشر شده در سال ۲۰۱۷)
وقتی به نقاشیهای سنتی چین نگاه کنید، {متوجه میشوید که} این نقاشیها دقیقاً {بازنمایی} همانچیزی نیست که هنرمند در مناظر واقعی میبیند. آنها این انگاشت شخصی را در نقاشیهایشان دارند. نکتهٔ جالبش این است که وقتی چیزی را نقاشی میکنید، مثلاً سنگ یا درخت را، آن سنگ بسیار زشت به نظر میرسد. درخت هم، به همین ترتیب، انگار که در طول سالهای رشدش سختیهای فراوانی را متحمل شده است، و آن نقاشیها این جور چیزها را توصیف میکند.
به نظر من عناصر طبیعی در این نقاشیها روحیهٔ نقاش را، و روحیهٔ انسانها را، بازتاب میدهد. هنرمندان سنتی چین، آنگاه که به طبیعت مینگرند، میخواهند که از طریق نقاشی انگشات یا روحیهٔ خویش یا فهم خود از زیستن را منعکس کنند. از این رو طبیعت {در چین} به مرحلهای نائل میشود که معنایی بسیار فرهنگی و حتی معنوی دارد.
فکر میکنم که در غرب، طبیعت، علیالخصوص در دوران مدرن، بیشتر به مفهوم علمی آن نزدیک است. طبیعت همچون نوعی از یک محیط، در تفکیک از محیط مصنوع و انسانساخت، دیده شده است. بسیاری از پارکها در غرب، حتی آنهایی که در شهر قرار دارند، همگی محیطهای طبیعی «محافظتشده» هستند.
بنابراین طبیعت در غرب چیزی متفاوت و ساختگی است، اما در شرق همهٔ عناصر طبیعی از پیش به چیزی مصنوعی دگرگون شدهاند، همهٔ آنها بازتفسیر شدهاند. به همین ترتیب، در باغهای ژاپنی سنگها را میبینید. تصور کنید که آن سنگها کوه هستند و ماسهٔ سفید اقیانوس را نمایندگی میکند. مردمی که از میان چنین باغی عبور میکنند و آن را تماشا میکنند، چیزی شبیه به مثالی که گفتم، {با دیدن هر چیز} چیز دیگری را تصور خواهند کرد. من فکر میکنم که تفاوتی بزرگ میان شیوهٔ نگریستن ما به طبیعت وجود دارد. (در گفتوگو با Amelia Taylor-Hochberg، منتشر شده در وبسایت Archinet، سال ۲۰۱۴)
{در هجده سالگی} علم برای من به اندازهٔ مسئلهٔ علمی – تخیلی جالب نبود. هنوز هم همین طور است. علم پژوهش در دانش است و من فکر نمیکنم معماری اساساً دربارهٔ این باشد. معماری واقعاً دربارهٔ تصور و خیال است؛ آفریدن چیزهایی که دور از دسترساند. من فکر میکنم هر بار که ما چیزی طراحی میکنیم، لحظههایی از یک دنیای جدید و محتمل را نشان میدهیم. در واقع فکر میکنم درست است که علم تلاش میکند حقیقت و تئوریهای منسجم پیدا کند، اما جالبترین لحظات علم زمانی هستند که آن حقیقتها عجیب بودن دنیا را افزایش میدهند؛ برای مثال زمانی که دانشمندان سیاهچالهها و مادهٔ سیاه را کشف کردند.
معماری زمانی در بهترین حالت خودش قرار دارد که نتواند به بخشهای کوچکتر تقسیم شود و در عین حال نتواند به دیدگاههای یکپارچه تقلیل داده شود. هر دوی این چیزها در علم وجود دارند. فکر میکنم این برای معماری یک مأموریت فوقالعاده است: اینکه به سرچشمهها، به مهندسی، به تاریخ و به زمینه تقلیل داده نشود و دستنیافتنی و مرموز باقی بماند. (در گفتوگو با پویان روحی، منتشر شده در کتاب روایتهای آوانگارد در سال ۱۳۹۴)
اگر بتوانم پروژهای را تصور کنم دیگر آن را طراحی نخواهم کرد. اگر در تصور به طراحی دست یابم دیگر علاقه و انرژی کافی برای ادامهٔ کار را ندارم. من همیشه چیزی را طراحی میکنم که نمیتوانم از طریق تصور به آن دست یابم. پروژههای من از طریق فرایند کاربردی ایدههای اولیه به وجود میآیند. اول پروژه شکل می گیرد، سپس تصویر. {…} مردم را میتوان به راحتی شگفت زده کرد. هدف من شگفتی خودم است، در درجه اول، و سپس همکارانی که نظر آنها برایم مهم است. این یک بازی هوشمندانه است. اگر این طور نباشد، معماری بسیار خستهکننده میشود. چون مسیر طولانی و سخت است. بعضی از اوقات سعی کردهام از ایدههای قبلی خودم در پروژههای جدید استفاده کنم؛ ولی هر بار به سرعت پشیمان شدهام. چون متوجه شدهام کار به این صورت برای جالب نیست و هیجان ندارد. (در گفتگو با محمد قندگر نویسندهٔ وبسایت تبریز مدرن، سال 1394)