ما {معماران} با خودنماییهای عنانگسیختهٔ خود معماری را بیجهت دشوار میکنیم. اگر بپذیرید که معماری از زبانی مشترک پیروی میکند -چنانکه همیشه کرده است- آنگاه به این ترتیب {میتوان گفت که معماری} آسان است. البته که فرهنگهای معماریای وجود داشتهاند که منعکسکنندهٔ تفاوتهای تمدنی بودهاند، و همواره معماران خوبی وجود دارند که معماری بهتری تولید میکنند نسبت به دیگرانی که این کار را نمیکنند. این امر مسئلهٔ کاملاً متفاوتی را پیش میکشد؛ این که تعداد معماران بیش از اندازه است، تعداد دانشکدههای معماری بیش از اندازه است و تحصیل معماری بیش از اندازه محبوب است.
{…} به نظر من باید مدارس معماری خوب و مدرسان معماری خوب وجود داشته باشند، اما {در حال حاضر} تعداد بسیار بسیار زیادی {مدرسه و معلم معماری} وجود دارد و همهٔ آنها خوب نیستند. همانطور که لئون {کریر} سالها پیش گفت، نصف مدارس معماری باید تعطیل شود. ورود به مدرسهٔ معماری باید سختتر باشد، و معیار پذیرش نباید بر اساس الزامات درآمدی مدرسهها باشد. باید راههای بیشتری برای تسهیل انتقال دانشجویان به رشتههای دیگر پس از سال اول {تحصیل در معماری} وجود داشته باشد. گفتن {این موضوع} به دانشجویان در ابتدای تحصیلشان مسئولیت مهمی است که متأسفانه در نظام آموزشی امروز کسی آن را بر عهده نمیگیرد. دو سال اول تحصیل در معماری باید آزمایشی باشد، اما {این دو سال} باید همچون اعتبار برای تحصیل در رشتهای دیگر محاسبه شود. یک نفر باید آنچه را دانشجویان در آن استعداد دارند کشف کند. در این سطح، تدریس تا حدی شبیه بازی کردن نقش یک قابلهٔ معماری است {که قابلیتهای دانشجویان را شناسایی و به منصهٔ ظهور میرساند}. (در گفتوگو با Cynthia Davidson، منتشر شده در مجلهٔ Log، شمارهٔ ۳۰، سال ۲۰۱۴)