از این که بنای خانهٔ موسیقی مجارستان مورد استقبال {مردم} قرار گرفت بسیار خرسندم. {…} من از آگاهی بیشتر راجع به برنامهها و این حقیقت که مردم برای گذراندن وقت از بوداپست به اینجا میآیند هیجانزده شدم؛ چرا که برای معماری مردم مهمترین چیز هستند. ما تلاش کردیم که تا این فضا را برای مردم بوداپست و بازدیدکنندگانش طراحی کنیم. امیدوارم این پروژه باعث شود مردم سرتاسر دنیا از زیباییهای بوداپست دیدن کنند. (در گفتوگو با Hana Abdel و Claire Brodka، منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۲۲)
برچسب: تعهد به مردم
هنر معمار این است که فضایی بسازد که یک تأثیر فرهنگی بگذارد، شما دارید برای این مردم طراحی میکنید باید این مسائل را در نظر بگیرید. یکی از مسائل مهم این است که شما برای چه کسی طراحی میکنید. {…} معمار قرار نیست برای آسفالت خیابان طراحی کند، یعنی مخاطب شما آسفالت خیابان نیست، یا فضای سبز نیست، مخاطب شما مردم هستند. مردمی که شخصیت دارند و امروز هم در جایی هستیم که باید به این شخصیت احترام بگذاریم.
قبلاً بعضیها به خاطر اخلاق یا بیاخلاقی میتوانستند انتخاب کنند که احترام بگذارند یا احترام نگذارند، دو سال است که دیگر نمیشود این کار را کرد. چون درآمد دولت از مالیات مردم بیشتر از درآمدشان از فروش نفت شده است. یعنی مخاطب اصلی دولت مردم هستند. در انتخابات قبلی دیدیم که مردم میگویند چه کسی بشود و چه کسی نشود. فضا هم همینطور است. فضا را طراحی کنیم برای همین مردم و ببینیم چه کسی اینجا دارد زندگی میکند، چه کسی اینجا زندگی میکرده است، چه چیز گفته و چه اثری گذاشته و چه چیزی نگفته است و کجا میخواهد برود.
کار ما این است. کار ما این نیست که از طراحیهای بسیار بااستعداد زاها حدید خوشمان بیاید و بخواهیم آنها را تکرار کنیم. این شرح خدمات ما نیست، شرح خدمات ما این است که چطور با توجه به مردم و شخصیت این مردم با فضایی که طراحی میکنیم به آنها احترام بگذاریم، اگر میخواهیم آنها هم به ما احترام بگذارند. مردم این شهر و مردم ایران با این همه دانشگاه معماری، هشتصد دانشگاه که خود یک رکورد جهانی است، احترامی برای معمارها قائل نیستند، اصلاً نیستند. اگر میخواهیم که حقالزحمه کارمان از معمارهای بنگلادش بیشتر بشود بهتر است سعی کنیم که احترام مردم را جلب کنیم با کاری که میکنیم. (در جلسهٔ بازدید از پروژههای طراحی معماری دانشجویان دانشگاه شریعتی، به گزارش مجلهٔ معماری و ساختمان، ش ۵۳، سال ۱۳۹۶)
دوست دارم اینطور فکر کنم که سبک ویژهای {مخصوص به خودم} ندارم. من کارهای بسیار متنوعی را به شیوههای مختلف انجام میدهم. برخی میگویند که سبکی با عنوان سبک الساپ وجود دارد. این برای من یک ناسزاست، چرا که من تمایل دارم از آن اجتناب کنم. من از این اندیشه که معماری چه «باید» باشد دور شدهام. کار من کشف این است که معماری چه میتواند باشد و در مسیر این اکتشاف حضور آدمهای دیگر نیز لازم است.
من دوست دارم با مردمی که در منطقهٔ پروژهٔ من زندگی یا فعالیت میکنند کار کنم و مداد یا قلممو را به دست آنها بدهم. آنگاه شما میتوانید واقعا از طریق تلاش برای معنا دادن به این تعهدات لذت ببرید. اندیشهٔ من این است که به جای تغییر دیدگاه مردم، اجازه دهم که آنها دیدگاهشان را بیان کنند. بخاطر همین است که کار با مردم را دوست دارم. برای من خیلی عجیب است که برخی از معماران فرمهای عجیب و غریب و تحمیلشده ایجاد میکنند. شما میتوانید از طریق استفادهٔ صرف از مصالح، بنایی صادق و خیلی خوب ایجاد کنید. (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت archi.ru، سال ۲۰۰۸)
من {در جوانی} بسیار مشتاق بودم که زیر نظر میس تحصیل کنم. {…} راجع به او در آرکیتکچرال ریویو خوانده بودم و او را به منزلهٔ کسی میشناختم که واقعا میداند دارد چه میکند. {…} او دربارهٔ دیدگاهی که داشت بسیار جدی و بیتعارف بود. این ویژگی او بسیار آموزنده بود. از یک لحاظ، دیدگاه او ریشه در کلاسیسیسم داشت. من این را میفهمیدم چون که معماری را به شکل کلاسیک آموخته بودم. معماری میس به شیوهٔ خودش نوعی از معماری کلاسیک است. {…}
معماری او کاری به مردم نداشت. همانطور که معماری کلاسیک کاری به مردم ندارد. این نوع معماری برای تجلیل از چیز دیگری است و موضوعش بزرگداشت مردم نیست. مثل باوهاوس این نوع معماری هندسهٔ محض است. این معماری در پی خلق حس اجتماعی نیست و نمیخواهد کشف کند چگونه میتوان زندگی یک شخص را غنیتر کرد. (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۱۹)
در همهٔ این سالها حتی یک ثانیه عشقم را به حرفهٔ معماری از دست ندادهام. من متعهد هستم کاری را به سرانجام برسانم که به مردم خدمت کند، اما بدیهی است که نمیتوان همه را خشنود کرد و نباید دنبال این باشید که با کار خود همه را راضی کنید. این هنر نیست. و معماری انتزاعیترین هنرهاست. ماهیت معماری شبیه موسیقی است؛ احساسی ناپیدا. معماری سمفونیای فشردهشده در یک لحظه است. (در گفتگوی منتشر شده در وبسایت LEAF Review در سال 2016)
من در سال ۱۹۶۱ در هند زندگی میکردم. بیشتر وقتم را در یک روستا میگذراندم. من روستا را مطالعه کردم و سعی کردم بفهمم زندگی روستایی چگونه است. و چند ماه بعد به هاروارد برگشتم و نامهای از فرمانداری آن شهر کوچک در هند دریافت کردم که میگفت: «ما باید روستایمان را به خاطر ساخت سد جابجا کنیم. شما تمایل به ساخت روستای جدید دارید؟» فکر میکنم حدود ۲۰۰۰ نفر قرار بود جابجا شوند. و من درباره این موضوع فکر کردم. و بعد خیلی ناراحت شدم. جواب دادم که «من به اندازه کافی در مورد این موضوع نمیدانم. چون نمیخواهم بیایم و به سادگی یک روستا بسازم، فکر نمیکنم این کار من زندگی به وجود بیاورد. من میدانم زندگی باید از مردم سرچشمه بگیرد، همانطور هم کالبد مادی و هندسی این زندگی. تجربهای که از زندگی در روستا اندوختم این است که به اندازه کافی چیزی از زندگی روستا سرم نمیشود تا بخواهم واقعا آن را محقق کنم. و برای همین هم بسیار متاسفم که باید پیشنهاد سخاوتمندانه شما را رد کنم.» و من حقیقتا از اینکه باید چنین جوابی میدادم فراتر از حد تصور آزرده شدم. اما جوابم صادقانه بود و در واقع به خاطر این نامه بود که من کتاب زبان الگو را نوشتم. چرا که با خودم فکر کردم و فکر کردم و گفتم: «وضع ناجوری است. چه کار باید بکنم و چه چیزی را باید در دست مردم بگذارم که بتوانند {ساخت روستا} را انجام بدهند که این روستا واقعا یک روستای واقعی باشد و نه چیزی شبیه فانتزی یک معمار؟». (در گفتگو با Wendy Kohnدر سال ۲۰۰۲، منتشر شده در وبسایت Pattern Language)
به طور کلی مردم دو دسته هستند؛ آنها که حرف میزنند و آنها که عمل میکنند. من از دستهٔ دوم هستم، یعنی معتقدم که عمل انسان است که افکارش را بیان میکند. شما الان رامبراند را نمیبینید و نمیتوانید با او حرف بزنید، اما آثارش وجود دارد و با شما صحبت میکند. من وقتی کارهای این هنرمند را میبینم در برابرش زانو میزنم. بنا بر این آنچه باقی میماند عمل انسان است. اما نکتهای که وجود دارد این است که عمل باید به گونهای باشد که اگر باعث افتخار و احترام نیست، لااقل مایهٔ شرمساری نشود. من خدا را شکر میکنم که اگر خدمتی از دستم نیامده، لااقل اسباب شر هم نبودهام. به قول ادیب پیشاوری: وجود من که در این باغ حکم خاری داشت / هزار شکر که در پای هیچکس نخلید. من در عین این که روی ذوق خودم کار میکنم، سعی کردهام کارم مردمی باشد. چرا که دیدم من کفش همین کفاش را میپوشم و نان همین نانوا را میخورم، پس باید چیزی را به او بدهم که مدیونش نباشم. در واقع ما به این مردم زحمتکش بدهکار هستیم. به همین علت بود که مجسمههایم را رنگ میزدم در حالی که بهطور منطقی نباید این کار را میکردم. ولی میخواستم این کفاش، این نانوا و این افراد زحمتکش هم کارم را درک کنند و از آن لذت ببرند. در این رابطه نهتنها نمایشگاه آثارم را در پایین شهر ترتیب دادم، بلکه سعی کردم بیشتر مجسمهٔ همین افراد رنجدیده و محروم را بسازم. البته مجسمهٔ بزرگان را هم ساختهام نظیر مرحوم دهخدا و ملکالشعرای بهار. (در گفتگو با نویسندهٔ کیهان فرهنگی، ش 51، سال 1367)