دسته‌ها
قباد شیوا

قباد شیوا: محیط‌های آموزشی فقط می‌توانند بسترسازی کنند، نمی‌توانند هنرمند بسازند

به نظر من محیط آموزشی بسیار خوب است، اما هیچ محیط آموزشی در هیچ‌جای دنیا نمی‌تواند هنرمند خلق کند. فقط یک سیستم درست همراه با اعضای هیئت علمی خوب، فضای خوب و جامعه‌ی خوب به شخصی که عاشق آن کار است سرعت رسیدن به اهدافش را تسریع می‌کند.

وگرنه یک فرد صفر کیلومتر اگر به بهترین دانشگاه‌های دنیا هم برود ممکن است چیزی نشود و در عوض فردی که از وسط کویر آمده و هیچ دانشگاهی هم نرفته است می‌بینید که شاهکار می‌کند. محیط‌های آموزشی فقط می‌توانند بسترسازی کنند، اما نمی‌توانند هنرمند بسازند. هنرمند شدن مربوط به بن‌مایه و جوهره‌ی فردی آدم‌هاست. (در گفت‌وگوی منتشر شده در مجله‌ی رشد آموزش هنر، ش ۳۰، سال ۱۳۹۱)

دسته‌ها
فرانک لوید رایت

فرانک لوید رایت: هنر را نمی‌توان آموزش داد، فقط می‌توان آن را القا کرد

من معلم نیستم. هیچ‌وقت نخواسته‌ام که درس بدهم و به تدریس هنر اعتقادی ندارم. {تدریس} یک {شاخه} از علم؛ بله. {تدریس} تجارت؛ البته، اما هنر نمی‌تواند آموزش داده شود. فقط می‌توانید آن را القا کنید. {در عالم هنر} شما می‌توانید یک الگو باشید. می‌توانید جوَی بیافرینید که {هنر} بتواند در آن رشد کند. اما تصور می‌کنم که الگو بودن من به رغم {تمایل} خودم معلم بودن نامیده می‌شود. پس ادامه دهید، مرا معلم بخوانید. (در گفت‌وگو با Hugh Downs در سال ۱۹۵۳، منتشر شده در کتاب The Master Architect, Conversations with Frank Lloyd Wright)

دسته‌ها
ابراهیم حقیقی

ابراهیم حقیقی: دانشجویان هنر را باید تک‌تک فهمید

در این سی سال که {در دانشگاه} حضور داشتم {…} از روز اول شرط کردم که من هیچ‌گاه حضور و غیاب نمی‌کنم. به دانشجو می‌گفتم اگر علاقه‌مند هستید در کلاس حضور پیدا خواهید کرد اگر نیستید بیهوده آمده‌اید. بیایید بگویید برای چه آمده‌اید. می‌دیدم سن‌شان بالاست، می‌گفتم آمده‌اید که حقوقتان بالا برود؟ می‌گفتند بله، کارمند هستیم، آمده‌ایم که رتبه بگیریم. از آنها خواهش می‌کردم که اگر دلشان نمی‌خواهد تشریف نیاورند. گفتم نمرهٔ قبولی شما تضمین شده است. ورقهٔ حضور و غیاب را سفید تحویل می‌دادم یا همه را حاضری می‌زدم.

از نگاه دانشگاه من کلاهبرداری می‌کردم اما بقیهٔ دانشجویانم را نجات می‌دادم. که یک عده بیهوده نمی‌آمدند که وقت تلف کنند، تمام آن نود درصد باقی‌مانده علاقه‌مند بودند و روزها تا ساعت هشت شب می‌نشستند، کار می‌کردند و بیرون هم نمی‌رفتند.

آموزش هنر با حضور و غیاب و دستورات از بالا فرق می‌کند. آموزش هنر با دانشجو و هنرجو تک‌به‌تک است، کلاس بیش از پانزده نفر نباید باشد، با تک‌تک آنها باید حرف زد. با روحیات‌شان باید آشنا شد. در طول این سی سال باید تمام خلقیات دانشجویانم را می‌فهمیدم. ازدواج کرده؟ نامزد دارد؟ فرزند دارد؟ فرزند شهید است؟ جبهه رفته؟ چه آسیب‌هایی دیده است؟ کار می‌کند؟ چه کار انجام می‌دهد؟ چه حقوقی دارد؟ وقتی دیر می‌آید چرا دیر می‌آید؟ با خانواده‌اش دعوا کرده؟ از خانواده پنهان کرده که دیر می‌آید؟ اینکه اینقدر علاقه دارد کجا و چه چیز را پنهان می‌کند که می ترسد بروز کند؟ پول دانشگاه خود را چگونه تأمین می‌کند؟

من اگر اینها را نمی‌دانستم نمی‌توانستم با یک‌یک آنها مثل نزدیک‌ترین شخص به عنوان یک امانت‌دار ارتباط برقرار کنم و آنها را رشد دهم. دانشجویان هنر را باید تک‌تک فهمید، دستشان را بگیریم تا او را یک طبقه بالا ببریم. اصلاً جمعی نمی‌شود حرف زد. یک چیزی را روی تخته‌سیاه فرمول نوشت و همه آن را از بر کنند و فردا بیایند. (در گفت‌وگو با حمیدرضا صالحیه یزدی، منتشر شده در مجلهٔ چیدمان، ش ۶، سال ۱۳۹۳)