من اهل مکزیک هستم و میدانم که میشود معماریای بسیار زیبا و خیرهکننده خلق کرد، بدون این که {با هزینهٔ زیاد} جاذبهٔ زمین را به چالش کشید، و بدون این که هندسهٔ فرمهای پایه را از نو ابداع کرد. من به خلق معماری به روشی بسیار سرراست و ناب معتقدم؛ بسیار آسانتر است که پیام خودم را از این طریق منتقل کنم. وقتی معماری سرراست باشد، فهمیدنش برای همهکس آسان است. معماری ناچار است که آدمهای دیگر را به حساب آورد. ما معماران نمیتوانیم فقط با فکر کردن دربارهٔ خودمان معماری کنیم. (در گفتوگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۱۸)
برچسب: جاذبه
به نظر من بنای سیگرام به واقع یکی از بناهای زیبای جهان امروز است. این بنا با سیمایی کشیده و شکوهمند برپاست، ولی راوی قصهٔ حقیقی معماری نیست. این بنا چیزی سهلالوصول است، جنینی مرده است بر فراز نوعی سکو. معمارانی که به آن حسادت میکنند کافی است نمونهٔ نقرهای آن را بسازند تا هر فوت مربعش به جای هشتاد و هشت دلار دویست دلار قیمت بیابد.
به هر ترتیب، این بنا صادق نیست زیرا نیروی باد در آن هویدا نیست. نیروهای بزرگی در بنا پنهان شده است که نیروی باد را خنثی میکند. بنابراین، این بنا واقعیت وجود چنین نیروهایی را بیان نمیکند. نیروی جاذبه واجد اهمیت نیست و به آسانی محاسبه میشود. ولی فشار باد به سادگی قابل محاسبه نیست و برای مهار آن تمهیدات مفصلی لازم است.
تردیدی ندارم که اگر نیروی باد در این بنا بیان میشد حتی آدم معمولی نیز هنگام گذر از کنار آن بیش از امروز بدان مینگریست، حتی اگر این بیان خامدستانه بود. او میایستاد تا دربارهٔ بنا بیندیشد. دربارهٔ این که چگونه برپا شده است و چگونه کار میکند. ولی دربارهٔ بنای امروز بسیار کمتر میاندیشد. در این بنا همان رویکردی تبعیت شده است که در مثال زرافه با گردن کوتاه ذکر شد. در این رویکرد هر چیز ناگزیر باید شبیه به تصور اولیهٔ طراح از آن به نظر برسد. در رویکرد دیگر شما به سادگی اجازه میدهید که هر چیز همانگونه که میخواهد به نظر برسد، همانگونه که طبیعتْ خارپشت را مجاز میدارد. در این رویکرد شما اجازه میدهید که هر چیز دربارهٔ خودْ چیزی به شما بگوید. دربارهٔ نیروهای حقیقیای که میتوان شیوهای از زندگی را از آن استنتاج کرد. پس مهم است که چنین فرمهایی ظهور و بروز یابد.
نکتهٔ دیگر این است که من عمیقا معتقدم که بنا نباید ناتمام به نظر برسد. به باور من پایانی همچون شیء ارهشده نمادی از جامعهٔ ماست، نوعی نگاه خسته به چیزها. ولی اگر به واقع به اهمیت معماری باور داریم، باید پایانی برای بنا در نظر بگیریم تا روشن باشد قصدی برای افزودن بر آن نیست و قرار نیست هیچگاه کسی چیزی بر فراز آن بنا کند. میدانیم که باید بنا را پایان دهیم. و اگر حس میکنیم که این پایان چگونه باید باشد، بسیار خوب است که بیانش کنیم. (در گفتوگوی پس از سخنرانی در اختتامیهٔ کنگرهٔ اترلو در سال ۱۹۵۹، برگرفته از کتاب «لویی کان؛ متون اصلی»، به کوشش رابرت تومبلی، ترجمهٔ محمدرضا رحیمزاده، مهنام نجفی، سیده میترا هاشمی)
امروز ساختمانهای بلند یا مالهای بزرگ تجاری ثروتهای یک شهر نیستند بلکه ارزشهای هنرمندانه و معمارانه و زیباییشناسانه یک شهر است که به جاذبههای آن میافزاید و با خلاقیت آن شهر را تبدیل به مقصد میکند. {…} شهرهای موفق دنیا به این میبالند که تعداد زیادی از گالریهای مخصوص هنرمندان خود را در خود دارند و حتی موتور محرک اقتصاد آن شهر محسوب میشود. {…} امیدوارم شهرمان جزو زیباترین شهرهای دنیا شود، که هست. ما کمترین شهری در دنیا داریم که زیباییهایی مثل رشته کوه البرز در کنار خودش داشته باشد؛ مشکل این است که اینها را فراموش کردهایم. هر چیزی که واجد ارزش است باید مورد حفاظت قرار بگیرد. (در گزارش خبرگزاری مهر از آیین واگذاری زمین موزه ایران درودی، سال ۱۳۹۸)
معمار بودن ربطی به اهل کجا بودن شما ندارد. معماری دانشی جهانی است. این که من اهل برزیل هستم به این معنا نیست که معماری برزیلی تولید میکنم. من دور و برم را میبینم، از منابع موجود و مواد در دسترس استفاده میکنم، شرایط آب و هوایی را درک میکنم و به همین ترتیب {در هرکجای دنیا} پیش میروم. معمار بودن به دانستن است؛ شما در مقام معمار {بر اساس دانش خود} مکان بنایی که قرار است ساخته شود را بررسی میکنید و درک میکنید که چگونه به این مکان خاص و موقعیت آن پاسخ دهید. آب همان آب است، جاذبه همان جاذبه است، نور خورشید هم همان است. همهچیز همهجا یکسان است. (در گفتگو با Vladimir Belogolovskyنویسندهٔ وبسایت ArchDaily در سال 2016)
به عقیدهٔ من، این نوعی سوء تفاهم است که از معماری توقع داریم توجه ما را جلب کند و تقلا کند تا با توسل به ظاهری قدرتمند شگفتزدهمان کند. معماری در ذات خود پدیدهای زمینهای است، به این معنی که بستری به وجود میآورد برای ادراک، تجربه و احساس. قدرت معماری در حضور همیشگیاش و نقش آن به مثابه نوعی افق مرجع است؛ و همچنین ماندگاری و نفوذ صدای بی صدای آن. به نظر من یکی از کارکردهای معماری دفاع از استقلال تجربهٔ انسان است، و نبایست {ما در مقام معمار} تجربیات و احساسات خود را تحمیل کنیم. در زمانهای که همهچیز در حال تبدیل شدن به اطلاعات بیمعنا، انحراف و سرگرمی است معماری باید فضا و مکانی معنادار خلق و آن را حفظ کند و تکیهگاهی در واقعیت زیسته برای ما فراهم آورد. معماری باید زبان حال ما از تجربهٔ جاذبهٔ و پرواز، نور و سایه و سکوت و خلوت باشد. (در گفتگو با Einar Bjarki Malmquis منتشر شده در وبسایت architecture norway در سال 2010)