معماری هنر است، نه هیچچیز دیگر. البته معماری باید عملکردهای بسیاری را برآورده کند؛ اما به جای اینکه فرم از عملکرد تبعیت کند، برعکس است. من همیشه در درجهی اول به این علاقهمند هستم که مردم در بناهای من چه احساسی دارند، متوجه چه چیزی میشوند، بناهای من چه حال و هوایی در آنها ایجاد میکند. این چیزی است که باید به آن فکر کنم، نه مسیرهای فرار، داکتهای تأسیسات و رواقها. اینها چیزهایی هستند که شریک من به آنها فکر میکند، او فردی عملگراست. اگر مجبور بودم خودم این کارها را انجام دهم، تمام لذت من از معماری خراب میشد. (در گفتوگوی منتشر شده در کتاب Talking architecture: interviews with architects در سال ۲۰۰۸)
برچسب: جوهرهٔ معماری
زمانی که من دانشکدهٔ معماری {اس ای پی تی} را تأسیس کردم، دانشجویان معماری را به محل {ساخت} بناها بردم و به آنها گفتم که هر آن چه شما انجام دهید در معرض تغییر و اصلاح {توسط مردم} است، بنابراین معماری تبدیل میشود به توسعهای برای زندگی و زیست {مردم}. در هند، وقتی خانهای میسازید، این بنا در طول زمان تغییر میکند. پس این سوالی بزرگ برای معمارانی است که میخواهند بناهای آنها تغییر نکند.
پس این فلسفهٔ من بوده است، پرسش از این مسئله که جوهرهٔ معماری چیست؟ یک بنا موجودی جاندار است. یک بنا زنده است. {اثر معماری} یک فراورده {یا محصول} نیست، فرایندی است که چیزها در آن رخ میدهد. {یک بنا} انعکاسی است از زندگی و معماری پسزمینهای برای زندگی است. (در گفتوگوی منتشر شده در وبسایت RIBA در سال ۲۰۲۲)
باید اقرار کنم که در تحصیلات معماریِ من عظمت {یا مونومانتالیته} و ماندگاری جزو پیشفرضها بود، حتی در اواخر دورهٔ مدرن که در پسلرزههای تلاطمهای اجتماعی و سیاسی و فنآورانهٔ مدرنیسم قرار داشت. من، در نتیجهٔ آن تجربه و پس از تفکر بسیار، به این باور رسیدهام که مدرنیسم جنبشی ناموفق بود، چراکه به وعدههایش در زمینهٔ تسهیل تحولات اجتماعی از طریق یک معماریِ تازه عمل نکرد. در عوض، مدرنیسم {همان} کلاسیسیسم بود در لباسی تازه.
جوهرهٔ روزگار مدرن -روزگار معاصر- بیثباتی است. چیزها میگذرند، تکامل مییابند، آن هم به سرعت. به سختی زمانی برای جذب اسلوب تازه، یک تکنیک تازه، یک مکان تازه، یک موقعیت تازه وجود دارد پیش از این که به دست یک چیز جدیدتر منسوخ شود، چیزی که ما باید با آن سازگار شویم، بدون این که وقتی برای این کار داشته باشیم.
این نوع از بیثباتی، که قبلاً انقلابی نامیده میشد و امروز به ندرت به آن توجه میشود، نوعی سازگاری و خلاقیت از ما میطلبد که از قوانینی بهره میبرد که یکسره با آنچه تاریخ -کلاسیسیسم- قادر به مهیا کردنش است تفاوت دارد. کلاسیسیسم و {معماری} مونومانتال هنوز هم تا به امروز همراه ما هستند. {موزهٔ فرانک گری در} بیلبائو یک مونومان کلاسیک است. معماریِ بیثباتی، معماریِ مدرنیتهٔ حقیقی ما، به ندرت تصور شده است، چه رسد به این که ساخته شده باشد. (در گفتگو با Sebastiano Olivotto، منتشر شده در وبسایت شخصی لبیوس وودز در سال ۲۰۱۰)
مدرنیسم ابتدا بسیار منطقی و عملگرا بود. اما در اواخر قرن بیستم دنیا به جای متفاوتی تبدیل شده بود. در ترکیهٔ دههٔ شصت میلادی اثرات مدرنیسمِ خردگرا مهیب بود. این جنبش از حیث فکری و از حیث معمارانه ورشکست بود. {در آن دوره} در مقام یک معمار میتوانستید با خلق طرحهای بسیار ساده قسر در بروید، اما {خلق طرحی که} به طور همزمان ساده باشد و خوب بسیار دشوار است.
من از هرگونه تعصب، چه از نوع سکولار آن و چه از نوع مذهبیاش، بیزارم. خودم را در میانهٔ این دو وضعیت میبینم. من آدمی مذهبی نیستم، اما مذهب را میفهمم و به آن احترام میگذارم. در حال حاضر روی یک مسجد کار میکنم و این طرح مرا برانگیخت تا دربارهٔ اینکه معماری اسلامی اساساً راجع به چیست بیندیشم. من به بافت، ترکیب بافتها، بهره بردن از سایه و نور طبیعی آنطور که در معماری اسلامی سنتی هست علاقهمندم. در طراحی داخلی مسجد سنجکلر من در حال تلاش هستم که جوهرهٔ فضای مذهبی را تسخیر کنم. این فضایی ساده است که مردم را به نماز خواندن و تنها بودن با خدا ترغیب میکند.
اما من در عین حال علاقهمندیهای مدرنیستی بسیاری نیز دارم. نکتهای که میخواهم بگویم این است که مدرنیسم دهههای شصت و هفتاد تماماً زمینه و روح را از معماری گرفت. مدرنیسم ادعایی مبنی بر آغاز از ابتدا داشت، میشود گفت از نقطهٔ صفر. اما چنین نقطهای وجود ندارد. هیچ دنیای آرمانیای وجود ندارد. ما در معماری باید از زمین بیاموزیم، از مکان. برخلاف مدرنیستهای متعصب، من به زمینه، به تمایز و نداشتن یک نظم ثابت در همهجا معتقدم. وقتی مردم میگویند که طرحهای مرا بازمیشناسند خیلی ناراحت میشوم. من خودم را مجبور میکنم که هر بار چیز متفاوتی خلق کنم، چیزی که وابسته به زمینه باشد. (در گفتوگوی منتشر شده در مجلهٔ ArchIdea، سال ۲۰۱۳)
من وقتی به مکانی تازه میآیم میخواهم بدانم که جهت باد به کدام سمت است؟ نیروهای اقلیمی کدام است؟ خورشید در انقلاب تابستانی چه زمان طلوع و غروب میکند؟ شالودهٔ زمینشناسانهٔ بستر طرحم، در شیآن {چین}، در دوحه {قطر}، در وینیپگ {کانادا}، یا در یاکوتسک {روسیه}، کدام است؟ {برای مثال} من در یک مسابقه برای طراحی موزهٔ جهانی ماموت در یاکوتسک سیبری شرکت کردم.
من به کشف خاطرهٔ فرهنگی یک مکان علاقهمندم، شبیه آنچه در نوشتههای خورخه لوییس بورخس، فدریکو گارسیا لورکا، آلبر کامو یا ایزابل آلنده وجود دارد. موضوع معماری صرفاً سبک شخصی نیست؛ معماری یک بازی نظری نیست. موضوع معماری اتصال عمیق و درست با جوهرهٔ است. هر بنا باید رویدادی منحصر به فرد و یگانهٔ محبوس در زمان و مکان، و در عین حال سکوی پرتابی به سوی آینده باشد. (در گفتوگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۲۰)
به نظر من معماری هنر سازماندهی فضاست. اگر بخواهیم جوهرهٔ اصلی معماری را تعریف کنیم، بهطور قطع فضا جوهرهٔ اصلی معماری است و کار معماری بیشتر متوجه سازماندهی این جوهره است. {…} اصولاً ما معماری را با فرم میشناسیم و با فضا درک میکنیم. این تعریف خیلی خوبی خواهد بود. همیشه معماری با فرم در خاطر ما میماند. بنابراین تمام بناهایی که بزرگ هستند میتوانند فرم خود را در خاطر انسانهایی که این بنا را میبینند یا در آن زندگی میکنند، باقی بگذارند. به همین علت هم هست که تمام بناهای بزرگ را میبینیم که واجد یک فرم تازه و برجسته هستند. یعنی چیزی در فرم آفریده میشود. یک اثر بزرگ معماری، اثری است که بتواند فرم جدیدی را به وجود بیاورد. فضا درک میشود، فضا چیزی فراتر از فرم است. به نظر من در معماری، جامعتر از فرم هم هست ولی ما نمیتوانیم آن را در معماری ببینیم. ما فضا را با تمام وجود و البته با تمام احساس و روانمان درک میکنیم. بنابراین یک عامل چندجنبهای، پیچیده و گستردهای است. ولی میتوان همیشه آن را در خاطر داشت. حتی بوی فضا، رنگ فضا، نور فضا و… در خود فضا اهمیت پیدا میکند و معماری به این ترتیب توسط انسان درک و به خاطر آورده میشود. (در گفتگو با داریوش ارجمند در سال ۱۳۸۳، به نقل از بازنشر این گفتگو در روزنامهٔ شرق در سال ۱۳۹۴)