به خاک رس میاندیشم. چرا دانش انسان دربارهٔ این ماده آنقدر کم است؟ انسانی که از آغاز تمدن بشر و حتی زودتر با آن آشنایی داشته است.
نادانی دربارهٔ خاک، این مادهٔ اولیه و انعطافپذیری آن در همهٔ کتابهای مربوط به سرامیک و آجر و صنایع گل رس اعتراف شده است. راز پنهانی که در این ماده نهفته شده است نشان میدهد که چقدر کم دربارهٔ طبیعتی که زیر پایمان است میفهمیم. ولی در عین حال یک کوزهگر ساده راز گل را در زیر انگشتانش حس میکند.
خاک پدیدهای است که ما میتوانیم آن را با احساس خود بفهمیم نه به وسیلهٔ منطق. عصر صنعتی شدن با همهٔ زرق و برقش چشمان انسان را کور کرده و او را از دیدن روحی که در این خاک نهفته عاجز کرده است. انسان صنعتیشده لایهای ضخیم بر روی پنج حس خود کشیده که احساسش را گنگ کرده است. بتون و فولاد جلوی پیشرفت خاک را گرفته است. خاکی که حجمهای زیبایی از خلاقیت انسان میسازد.
طاقها و گنبدهایی که زاییدهٔ خاک و خشت و گل هستند با بتون و فولاد کپیه میشوند در حالی که فرمها و فضاهای زیبایی که میتوانستند با خاک خلق شوند در برههای از تاریخ رها شدهاند. امروز هیچ صنعتی گل رس را اگر ارزانتر از پلاستیک نبود استفاده نمیکرد. تنها کوزهگرانند که هنوز حساسیت لمس آن را از دست ندادهاند. (در کتاب «تنها دویدن»، منتشر شده در سال ۱۳۷۰)