همهچیز {در جهان} دارای امکانات بینهایت دانش {برای انسان} است و انسان بودن هم به همین معناست. ما به این باور رسیدهایم که ماشین در زمینهٔ دانستن از ما بهتر است. اکنون همه به این اعتقاد دارند. این مهمل است! ماشینها فقط میدانند که چطور عملیات انجام دهند، آنها نمیتوانند تصور کنند، آنها نمیتوانند آنچه تصور نشده است را تصور کنند. ماشینها نمیتوانند همچون ما فقط از طریق فکر کردن تا انتهای کهکشانها سفر کنند. پس چرا ما اینقدر مشتاقیم که مأموریت خویش به منزلهٔ خالق را انکار کنیم؟ این همان چیزی است که اذیت میکند. (در گفتوگو با Autumn Royal، منتشر شده در وبسایت Cordite، سال ۲۰۱۷)
برچسب: دانستن
آنچه من احساس میکنم و به آن اطمینان دارم این است که همواره چیزهای بیشتری برای دانستن وجود دارد از آنچه که به طور بالقوه میتوانیم بفهمیم. شما نمیتوانید در دم یک شهر را برای سه میلیون نفر بسازید. اینطوری نمیشود. ما همهٔ پاسخها را نمیدانیم. اگر شما نویسنده باشید میدانید که یک جمله چیست؛ جمله با یک حرف بزرگ شروع میشود، باید یک اسم و یک فعل داشته باشد و باید با یک نقطه به پایان برسد.
اما معماری اینطوری کار نمیکند. البته که نیاز به ثبات و استمرار و همچنین ارزشهای محافظهکارانه وجود دارد. من مخالف آن نیستم. اما همیشه کسی وجود دارد که خشمگین شود، چرا که دنیا نابسنده، ناقص و ناکافی است. بنا بر همین است که من میخواهم چیزی بگویم یا لااقل گفتوگویی برقرار کنم یا فرضیهٔ خودم را با دیگران به اشتراک بگذارم. ممکن است اندیشهام حتی درست نباشد، اما شاید هم درست باشد.
به نظر من ما به این کشمکش نیاز داریم. حقیقت کشمکش میان امکانهاست. من مخالف آدمی هستم که به سادگی میگوید این چیز باید متقارن باشد یا آن چیز باید غیر متقارن باشد. یا این که بگوید شما باید سازه را مخفی کنید یا باید سازه را نمایان کنید. یا آن کسی که به من میگوید اگر هیچ {عنصر} سبزی وجود نداشته باشد، طرح شما معماری نیست.
من میخواهم همهٔ اینها را به پرسش بکشم. من علاقهای به پیوستن به گروههای طرفداری ندارم. خیلی مهم است که جستجوگر باشیم. همین {جستجوگر بودن} است که برای من معنای زنده بودن میدهد. این شیوهای برای زندگی کردن است و ربطی به این ندارد که {بر روی یک چیز} توافق یا سازشی وجود دارد. کار من به این چیزها ارتباطی ندارد.
اندیشهٔ من این است که اجازه ندهم به یک قانون یا یک سیستم تبدیل شوم. من مخالف اینم که پیشبینیپذیر شوم. البته حقیقت این است که جامعهٔ ما به سوی راحتی و پیشبینیپذیری و توافق سوق میل دارد، چرا که تغییر برای بیشتر مردم آزاردهنده است. (در گفتوگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۲۰)
من {در جوانی} بسیار مشتاق بودم که زیر نظر میس تحصیل کنم. {…} راجع به او در آرکیتکچرال ریویو خوانده بودم و او را به منزلهٔ کسی میشناختم که واقعا میداند دارد چه میکند. {…} او دربارهٔ دیدگاهی که داشت بسیار جدی و بیتعارف بود. این ویژگی او بسیار آموزنده بود. از یک لحاظ، دیدگاه او ریشه در کلاسیسیسم داشت. من این را میفهمیدم چون که معماری را به شکل کلاسیک آموخته بودم. معماری میس به شیوهٔ خودش نوعی از معماری کلاسیک است. {…}
معماری او کاری به مردم نداشت. همانطور که معماری کلاسیک کاری به مردم ندارد. این نوع معماری برای تجلیل از چیز دیگری است و موضوعش بزرگداشت مردم نیست. مثل باوهاوس این نوع معماری هندسهٔ محض است. این معماری در پی خلق حس اجتماعی نیست و نمیخواهد کشف کند چگونه میتوان زندگی یک شخص را غنیتر کرد. (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۱۹)
به رغم همهٔ توجیهات منطقیای که معماران، که خودم هم جزوشان هستم، بیان میکنند، میتوان آنچه را معماران میگویند نادیده گرفت، باید فقط به آنچه میسازند توجه کرد. دلیلی که برای این موضوع دارم بسیار محکم است. منِ معمار مجبورم، یعنی انتخابی راجع به ترکیبهای خاص فرمها، مصالح، فضا و یا سایر ملاحظات معماری ندارم. آنها مرا وادار به تصمیمگیری و انتخاب میکنند. من میدانم که آنها، البته نه همهشان، چه هستند و روی هم رفته میتوانم راجع به این که چه هستند شفاف باشم. اما نمیتوانم بگویم که چرا فضای مارپیچ یا جنبش فضا برای من اینچنین جذاب و اقناعکننده است، اما هست. نمیتوانم بگویم چرا یک تیر طرهشده، تجمع نیروها و سنگینی و سبکی از حیث سازهای برایم جذابیت و اقناعکنندگی دارد، اما دارد. نمیتوانم بگویم چرا سازمان دادن عمدی عناصر معماری برای جذب نور از طریقی خاص برایم جذاب و اقناعکننده است، اما هست. {…}
آنچه میخواهم بگویم این است که منطقیترین و توجیهکنندهترین معماران در جهان چندان قابل اعتماد نیستند، چرا که وقتی دربارهٔ معماری صحبت میکنیم اصلا چیزی به نام عقلگرایی واقعی وجود ندارد. حالا میتوانم به شما بگویم که چه چیزهایی منزجرم میکند: برای شروع بگویم همهٔ آنچه به آن پستمدرنیسم میگویند. همانقدر که از پستمدرنیسم منزجرم برخی عناصر معماری برایم جذاب است. قبلا این حقیقت راجع به خودم مرا به تعجب وا میداشت، اما حالا دیگر تعجب نمیکنم. فکر میکنم این سرشت مطلق معماری است. (در گفتگو با Robert Bruegmann در سال ۱۹۸۶، منتشر شده در وبسایت مؤسسه هنر شیکاگو)
درست است که تدریس معماری و نوشتن راجع به آن بخش بزرگی را از آنچه من انجام میدهم تشکیل میدهد، اما این را همیشه همچون ادامهٔ کاری که در مقام یک معمار حرفهای انجام میدهم در نظر گرفتهام. شما باید از موضع شک و تردید {به چیزها بنگرید و از آن} بیاموزید. نمیتوانید ادعا کنید که شما پاسخ همهچیز را میدانید. همیشه دانشکدهٔ معماری را همچون نوعی آزمایشگاه {علمی} و آنچه در آن انجام میشود را ادامهٔ آنچه در دفتر معماری رخ میدهد در نظر گرفتهام. پس از بیشتر از بیست سال همچنان به این موضوع واقف میشوم، و اگر بتوانم با دانشجویان چنان گفتگویی برقرار کنم هر دو طرف از آن بهرهمند میشویم. و همین است که آموزش معماری را ارزشمند میکند. (در گفتگو با نادر تهرانی، منتشر شده در مجلهٔ BOMB، ش ۱۲۳، سال 2013)
معمار بودن ربطی به اهل کجا بودن شما ندارد. معماری دانشی جهانی است. این که من اهل برزیل هستم به این معنا نیست که معماری برزیلی تولید میکنم. من دور و برم را میبینم، از منابع موجود و مواد در دسترس استفاده میکنم، شرایط آب و هوایی را درک میکنم و به همین ترتیب {در هرکجای دنیا} پیش میروم. معمار بودن به دانستن است؛ شما در مقام معمار {بر اساس دانش خود} مکان بنایی که قرار است ساخته شود را بررسی میکنید و درک میکنید که چگونه به این مکان خاص و موقعیت آن پاسخ دهید. آب همان آب است، جاذبه همان جاذبه است، نور خورشید هم همان است. همهچیز همهجا یکسان است. (در گفتگو با Vladimir Belogolovskyنویسندهٔ وبسایت ArchDaily در سال 2016)
همه تمایل و اشتیاق دارند تا به کارشناسان و افراد مشهور گوش بسپارند، به کسانی که انتظار میرود همهچیز را بدانند. اما من سالهاست که یک چیز را آموختهام. من نمیگویم که به حرف کسی نباید گوش داد، یا نباید با کسی صمیمی بود. بلکه میگویم باید فهمید. وقتی قرار است راجع به تصمیمهای فلسفی یا مفهومی سخن بگوییم، باید موضوع را عمیقا فهمید. من فکر میکنم که بیعلت نبود که من تصمیم گرفتم تا بر نظرات شخص خودم اتکا کنم چون فکر نمیکردم که بتوانم به هیچکس دیگر جز خودم اعتماد کنم.
اگر شما به آنچه کودکتان نقاشی میکند یا آنچه میسازد نگاه کنید، به این نتیجه خواهید رسید که یکجور آزادی در ندانستن وجود دارد. نوعی محدودیت و اجبار در دانستن و در فکر به این که میدانید وجود دارد. بر همین اساس، من ندانستن و کوشیدن را بر تجربه و دانستن ترجیح میدهم. (در گفتگو با Yusuke Obuchi منتشر شده در وبسایت انستیتو تحقیقات پنجرهٔ Ykk AP، سال 2016)