دسته‌ها
مایکل سورکین

مایکل سورکین: معماری این استعداد را دارد که هم در انواع زورگویی مشارکت کند و هم آن را تولید کند

معماری این استعداد را دارد که هم در انواع زورگویی مشارکت کند و هم آن را تولید کند، در واقع معماری دیگر ساختارها را با رفتار ظالمانه هماهنگ می‌کند. در مورد خاص دیوار {حائل اسرائیل در کرانهٔ باختری} معماری باعث زورگویی علیه الگوهای مأنوس {زندگی} و روابط انسانی شده است، این دیوار حمله‌ای ظالمانه علیه امکان گستردن بساط زندگی‌ای آرام و راحت است، زورگویی‌ای از نوع حبس کردن، خشونتی از نوع ایجاد زشتی است. معماری می‌تواند به ستم‌هایی از نوع یک‌شکل کردن جامعه، ناکارایی، و جابجایی {سره با ناسره} دامن بزند. معماری می‌تواند سد راه بسیاری از چیزها باشد.

من استدلال خواهم کرد که نه تنها راه‌های دیگری {نسبت به آنچه امروز رخ داده} وجود دارد، بلکه معماری تکالیف آشکار اخلاقی‌ای بر دوش دارد. فهرست این وظایف با مواردی شروع می‌شود که همه با آن موافقند: این که ایمن باشد، در برابر آتش، بارش باران و مواد سمی از ساکنانش محافظت کند. اما تکالیف اخلاقی معماری بیش از اینهاست و شامل این می‌شود که احتمال ایجاد زندگی دلپذیر را افزایش دهد، روابط ما با منابع تجدیدناپذیر کرهٔ زمین تنظیم کند، یا به قراردادهای کالبدی شهرهای خوب موجود ما از حیث فرم احترام بگذارد. و همچنین، وظیفهٔ معماری است که ابزارهای متنوعی برای توزیع منصفانهٔ فضا، منابع، امکانات، روابط و تجربه فراهم کند و نمادی از این توزیع منصفانه باشد. وظیفهٔ ما معماران این است که اوضاع را بهبود ببخشیم. چه چیز می‌تواند برای یک معمار افسرده‌کننده‌تر از تبدیل شدن بیروت به یک ویرانه باشد؟ (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ COVJEK I PROSTOR در سال ۲۰۰۶، به نقل از وبلاگ Lebbeus Woods)

دسته‌ها
مهدی حجت

مهدی حجت: تخریب بافت تاریخی مثل این است که پدربزرگمان را به دلیل پیری در خانهٔ سالمندان بگذاریم

در بافت‌های کهن ما نوعی از مودت اجتماعی و روابط انسانی مطرح است که باعث شده این خانه‌ها به این ترتیب شکل بگیرند. اگر در جای دیگری از دنیا می‌بینید لته های زمین را از هم جدا می‌کنند و در وسطش یک ساختمان می‌سازند، اینها نوع روابطهٔ انسانی‌شان همین‌طوری است. جدا از هم زندگی می‌کنند. بافت تاریخی ما نشان می‌دهد انسان‌هایی که در این سرزمین زندگی می‌کردند در پیوند با یکدیگر زندگی می‌کردند. بنا بر این وقتی ما اینها را از بین می‌بریم و تبدیلشان می‌کنیم به خیابان‌هایی که به صورت چهارراه با هم اتصال پیدا می‌کنند و خانه‌های جدید در آنها می‌سازیم، فقط کالبد معماری آنجا را عوض نکردیم، بلکه تمام روابط شیرین و پیچیده و متعلق به سالیان سال را از بین برده‌ایم. {…} خانه‌ها فقط محصول روابط انسان‌ها باهم نیست. جغرافیایی که آن خانه‌ها در آن قرار می‌گیرند هم در شکل‌گیری‌شان موثر بوده است. بنا بر این اگر به آبادان و اهواز بروید، جایی که باید وزش باد باشد و کوران شود تا داخل خانه‌ها خنک شود یا اگر به شمال بروید که احتیاج به باد وجود دارد، در آنجا هم می‌بینید که خانه‌ها از هم جدا هستند و شکل متفاوتی از دیگر شهرها دارند. البته روابط اجتماعی آنجا هم متفاوت است. مثلا در شمال درست است که به خاطر اقلیم خانه‌ها از هم جدا هستند، اما به طور عجیبی می‌بینید که همهٔ اعضای خانواده‌ها از داخل حیاط خانه‌های دیگر رفت و آمد می‌کنند. یعنی جغرافیا خانه‌ها را از هم جدا کرده، اما روابط انسانی‌شان اجازه می‌دهد که با هم خیلی نزدیک باشند. یا مثلا در ماسوله می‌بینید که به قدری مردم با هم ارتباط دارند که از سقف خانهٔ یکدیگر به عنوان حیاط استفاده می‌کنند. از طرف دیگر در جایی مثل یزد به خاطر نوع آب و هوا، خانه‌ها و در حقیقت باید گفت آدم‌ها کاملا نزدیک و بی‌فاصله از هم هستند برای این که حرارت را از خودشان دور نگه‌دارند.

بنا بر این مشخص می‌شود که مردمان هر منطقه‌ای طی سال‌های طولانی بر اساس تجربه فهمیده‌اند که چطور باید زندگی کنند. حال امروز وقتی یکباره اینها را بافت فرسوده می‌دانیم و از بین می‌بریم، مثل این است که پدربزرگمان را با همهٔ تجربیاتش به دلیل پیر شدن و از کارافتادگی در خانهٔ سالمندان بگذاریم. در حالی که همان پدربزرگ گرچه فرسودگی فیزیکی دارد اما چیزهایی هم به همراه خودش دارد که می‌تواند آنها را به ما منتقل کند، همهٔ آن تجربه و دانش و دستاوردهای زندگی، گنجینه‌ای از او فراهم کرده است. حالا او اگرچه نمی‌تواند راه برود اما ما از او راه رفتن را نمی‌خواهیم، ما از او انتقال تجربه می‌خواهیم. (در گفتگو با هاجر صدرهاشمی نویسندهٔ مجلهٔ اقتصاد شهر، ش ۲۲، تابستان سال 1393)