در ابتدای روند طراحی یک بنا، ایدهٔ اصلی طرح مسیری را که ما میخواهیم در توسعهٔ نمای بنا طی کنیم تعیین میکند. ایدهٔ طراحی نما از درون بنا و نیز زمینهٔ شهری آن مشتق میشود. مصالح و ساختمایهٔ نمای یک بنا به طور خاص باید بازتابی از زمینهٔ موجود آن باشد، البته این به معنای آن نیست که تنها راه حل صحیح همیشه اقتباس از زمینه است. تفاوت و یا تضاد با محیط گزینههای معنادار دیگر هستند، مادامی که طراحی با کارکردهای مورد نیاز سازگار باشد. (در گفتگو با Katharina Sommer، منتشر شده در وبسایت Detail Online، سال ۲۰۱۸)
برچسب: رویکرد طراحی
رویکرد طراحی: در این صفحه سخن معماران راجع به رویکرد طراحی قرار گرفته است. برای مشاهدهٔ دستهبندیهای بیشتر به صفحهٔ اصلی وبسایت گفتار معمار سر بزنید.
من فکر میکنم که در اوضاع امروز، داشتن رویکرد میانرشتهای در طراحی الزامی است. اگر واقعا مشتاق کار بصورت همکارانه هستید، آن را در روند همکاری یاد خواهید گرفت و این برای همهٔ اعضای گروه اتفاق خواهد افتاد. بحث و گفتگو دربارهٔ سناریوهای محتمل برای نتیجهٔ هریک از پروژهها زمانی قابل اطمینان خواهد بود که افراد مختلف در آن شرکت داشته باشند. این همان تغییری است که در نقش معمار به وجود آمده است؛ ما معماران لازم است که بیشتر از گذشته اهل همکاری و مشارکت باشیم. دنیای امروز به گروههایی متشکل از متخصصان چند رشته نیازمند است که در پروژههایی که ارزشهایی به اجتماع اضافه میکنند همکاری کنند. ما ناچاریم که دربارهٔ مسئولیتهای مشترکمان در زمینهٔ بناهایی که میسازیم و بناهایی که در شهرها وجود دارد گفتگو کنیم. (در گفتگو با Martin Barry، منتشر شده در وبگاه designboom، سال ۲۰۱۸)
از صفر آغاز کردن طرح و نادیده گرفتن دانش پیشین عاقلانه نیست. من معمولاً طرحهای قبلی خود را دوباره استفاده میکنم تا ببینم با اوضاع جدید چگونه سازگار میشوند. این فقط شروع کار است و این طرحها {در روند کار} متحول میشوند. هرگاه طراحی تازهای را آغاز میکنم امیدوارم {طرح قبلی} به چیز تازهای تبدیل شود. اگر چیزی تغییر نکند، پروژه به پایان و جستجو به سرانجام رسیده است. وقتی در حال کار هستم، نیازمند اطلاعات هستم، هرقدر که ممکن باشد. همیشه با فرمها و پلانهایم کلنجار میروم تا ببینم در مواقع بحرانی چگونه به مشکلات پاسخ میدهند. و بدیهی است که همیشه به یک کارفرما نیاز دارم. حتی اگر کارفرما احمق باشد، به حماقت او نیازمندم. من نمیتوانم در خلأ کار کنم. در واقع هیچ روند ثابتی وجود ندارد. و زیبایی زندگی در همین تناقضات است. من به کشمکش نیاز دارم. به قول لوکوربوزیه، «معماری این یا آن نیست، چیزی مابین آنهاست.» (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky نویسندهٔ وبسایت ArchDaily در سال 2017)
امروز تقریباً سرتاسر آموزش معماری بر مبنای رایانه است، اما هیچچیز جای احساس خلق معماری بهوسیلهٔ مداد و کاغذ را پر نمیکند. هنگام طراحی با مداد دست شما حرکت میکند، انگشتان شما و چشمان شما حرکت میکند و افکار شما آنچه اندامتان انجام میدهد را ثبت و ضبط میکند. در مقام یک معمار، شما باید مقیاس و فضا را از طریق استفاده از احساسات انسانی بفهمید. مغز و دست به یکدیگر مستقیماً اتصال دارند {و همین اتصال مزیت طراحی با دست است}. (در گفتگو با Lars Gezelius نویسندهٔ وبسایت The Wire در سال 2013)
برای من زیبایی و طراحی از هم تفکیکپذیر نیستند. شما نمیتوانید چیزی را داشته باشید که خوب کار کند و زشت باشد. اگر چیزی کارش را به خوبی انجام میدهد، احتمالاً زیبا هم هست. یک گیره کاغذ به نظر من زیباست چون کارش را درست انجام میدهد. موضوع این است که کسی {برای طراحی گیرهٔ کاغذ} وقت صرف فهمیدن این بکند و بپرسد که مثلا دست شما چطور کار میکند و یا عملکرد ابزاری که به دست میگیرید نسبت به وظیفهای که قرار است در دست انجام دهد چگونه است. (در گفتگو با Camille Peri منتشر شده در وبسایت Caring، سال 2009)
به نظر من در طراحی بیشتر از اینکه ظاهر و شکل طرح مهم باشد، خود فرآیند مهم است. ظاهر ساختمان {در برابر فرایند طراحی} چندان مهم نیست. من خودم را مقید به یک روششناسی خاص در طراحی نمیبینم، در عوض همیشه سعی میکنم چندین مسیر یا امکان را بیابم. البته گاهی نیز به آنچه در ابتدا پیشبینی کرده بودم نمیرسم. وقتی یک مسیر طراحی را انتخاب میکنم، طرح ساختمان با آنچه در مسیر دیگر میتوانست باشد متفاوت میشود. هیچکس مطمئن نیست که قرار است چه پیش آید. گاهی وقتها اوضاع ترسناک و در عین حال هیجانانگیز میشود. فرآیند طراحی بستگی به موقعیت و شرایط هر پروژه دارد. ترسناکترین چیز برای من در حین طراحی این است که نتایجی را بدون طی کردن فرایند مرتبط با آن ببینم. اگر در طراحی فقط از یک روش خاص استفاده کنم، حوصلهام سر میرود. تازگیها ایدههای طراحیام از طریق تبادل نظر با مهندسان سازه و کارمندان دفترم به وجود میآید. من دوست دارم به کلنجارهای خلاقانه در طراحی ادامه دهم. این برای من مهم نیست که برای انتخاب بهترین طرح استدلال و مشاجره کنم، به نظرم این کار بیمعنی است. تفاوت کار من با کار میسوندرروهه همینجاست. میس یک چیز را بارها و بارها ساخت و بعد به نوعی شبکهٔ پالوده در پلان رسید. اما من دوست دارم مثل درختان در حال رشد در هر پروژه مسیر متفاوتی را طی کنم.(در گفتگو با Peter Macapia در سال 2006، منتشر شده در وبسایت شخصی نویسنده)
همه تمایل و اشتیاق دارند تا به کارشناسان و افراد مشهور گوش بسپارند، به کسانی که انتظار میرود همهچیز را بدانند. اما من سالهاست که یک چیز را آموختهام. من نمیگویم که به حرف کسی نباید گوش داد، یا نباید با کسی صمیمی بود. بلکه میگویم باید فهمید. وقتی قرار است راجع به تصمیمهای فلسفی یا مفهومی سخن بگوییم، باید موضوع را عمیقا فهمید. من فکر میکنم که بیعلت نبود که من تصمیم گرفتم تا بر نظرات شخص خودم اتکا کنم چون فکر نمیکردم که بتوانم به هیچکس دیگر جز خودم اعتماد کنم.
اگر شما به آنچه کودکتان نقاشی میکند یا آنچه میسازد نگاه کنید، به این نتیجه خواهید رسید که یکجور آزادی در ندانستن وجود دارد. نوعی محدودیت و اجبار در دانستن و در فکر به این که میدانید وجود دارد. بر همین اساس، من ندانستن و کوشیدن را بر تجربه و دانستن ترجیح میدهم. (در گفتگو با Yusuke Obuchi منتشر شده در وبسایت انستیتو تحقیقات پنجرهٔ Ykk AP، سال 2016)
یکی از خصوصیات فردی من کاشفبودن است. دوست دارم چیزهای مختلف را کشف کنم. دیگر اینکه به تجربههای فنی و تکنیکی بسیار علاقهمندم و مرا به هیجان میآورد. دوست دارم با قلم آهنی روی مواد مختلف امتحان کنم تا انواع اثرگذاری آن را به دست بیاورم. روی کاغذ معمولی، روی مقوا، روی کاغذ کاهی. {…} وقتی که در مجلهٔ نگین طراحی میکردم درگیر این مسائل بودم. مثلاً چگونه عکس را با طراحی ترکیب کنم و این که چه امکاناتی به من میدهد. کشف این امکانات مرا به هیجان میآورد. درگیری دیگر من موضوع بود. من هرگز تجریدی کار نکردهام و هنوز هم نقطهٔ شروع برایم موضوع است و قبل از هر چیز با آن درگیر میشوم.
نکته دیگر که مهمتر از سایرین است و در خودم سراغ دارم، رها کردن احساسم است. یعنی موضوع هست، تکنیک هم کشف شده، ولی چیزی که اینها را به عنوان ابزار استفاده میکند، احساس من است. میتوانم بگویم که نسبت به احساسم صداقت دارم. به همین دلیل هم گاهی موقع کشیدنِ طرح دستم را آزاد می گذارم تا احساسم بهراحتی به نوک قلم و یا سایر ابزار منتقل شود. میگذارم تا احساسم، قلم ، کاغذ و موضوع با همدیگر کار کنند. میتوانم بگویم هیجانم نسبت به تکنیک، علاقهام به موضوع و صداقتم نسبت به احساسم، اتفاقی را باعث میشود. به همین دلیل بسیار متنوع کار کردهام. (در گفتگو با ساعد مشکی نویسندهٔ مجلهٔ نشان، شماره 13، سال 1386)
به عقیده من طرح دستی کیفیتی رازآلود و غیر قابل توضیح دارد و در مورد فضا به شما چیزی ارائه میکند، بسیار بسیار بیشتر از بینقصترین رندرهای کامپیوتری حرف برای گفتن دارد. من بارها امتحان کردم و خودم خیلی شگفتزده شدم. مثلا آن اوایل که تازه ساختن چند بنا را شروع کرده بودم چند پرسپکتیو داخلی کشیدم که اصلا دقیق نبود و نمای بسیار کلیای از فضا نشان میداد. اما در نهایت وقتی کار ساخت تمام شده بود، از دیدن اینکه چقدر فضا شبیه چیزی شده که در ابتدا کشیده بودم یکه خوردم. من فکر میکنم طراحی دستآزاد نوعی از قابلیتهای مرموز و اسطورهای دارد. کشیدن یک طرح به مثابه باز کردن یک در است، دری که این امکان را فراهم میکند که داخل شوید. به همین دلیل من طرح دستیای میکشم و چیز جدیدی در آن میبینم که قصد نداشتم آن را بکشم. و طراحی دستی کلید دستیبابی به چنین لحظههایی است. طراحی دستی میتواند یک پرسپکتیو کج و کوله و پر از غلط باشد و باز هم از یک رندر واقعگرای کامپیوتری که پرسپکتیو و نقطه گریزش بینقص است به آن چیز واقعیای که در نهایت ساخته میشود نزدیکتر باشد. (در گفتگو با Einar Bjarki Malmquist و Ingerid Helsing Almaas در وبسایت Architecture Norway، سال 2014)
بسیار مشکل است که بتوانید ساختمان خوبی بسازید اگر داستان خوبی برای گفتن نداشته باشید. همچنین زمانی که داستان خوبی برای گفتن نداشته باشید، نمیتوانید فیلمساز خوبی شوید. به همین شکل نمیتوانید رمان خوبی بنویسید اگر داستان خوبی برای گفتن نداشته باشید. البته که شما باید نویسندهٔ و فیلمساز و معمار خوبی باشید، که همهٔ اینها وابسته به این است که داستان خوبی داشته باشید، در غیر این صورت دچار دردسر میشوید. (در گفتگو با David Plick نویسندهٔ وبسایت The Value of Architecture، سال 2015)