من همیشه میگویم که معماری در پسزمینه است، به این خاطر که آنچه ما به منزلهٔ انسان انجام میدهیم، این که چطور زندگی میکنیم، این که چطور کار میکنیم و این که چطور تشریفات روزمرهمان را پیش میبریم بسیار مهمتر از خود معماری است. معماری باید نوعی از ساختار جامعه را پشتیبانی کند تا به یک ماشین اجتماعی تبدیل شود. برای من اندیشهٔ معماری منعطف و دارای کارکرد چندگانه تفسیری نوین از کارکردگرایی است. اگر شما در مقام معمار بتوانید چیزهایی که کارکردی هستند را با آنچه تجربی است ترکیب کنید آنگاه میتوانید نتیجهای فراتر از یک بنای کارکردی به دست آورید.
{…} برای مثال، شما معمولاً از آسانسور به منزلهٔ فضایی برای گردآوری مردم در کنار یکدیگر استفاده نمیکنید، چون آسانسور فضایی دلچسب نیست و مردم در آن به راحتی با یکدیگر سخن نمیگویند. اگر شما آسانسور را در گوشهای پنهان کنید و پلههای بیشتری در بنا تعبیه کنید آنگاه فضای مطلوبتری برای مردم به وجود میآورید. من آموختهام که مردم از کیفیت معماری بیشتر به منزلهٔ راهی برای ملاقات با افراد دیگر بهره میبرند و از این طریق بیش از پیش با یکدیگر گفتگو میکنند. شکل و ظاهر معماری به اندازهٔ تجربهٔ ما از آن اهمیت ندارد، این اعتقاد من است. (در گفتگوی با Ana Bogdan ، منتشر شده در وبسایت The Talks، سال ۲۰۱۶)