دسته‌ها
مایکل سورکین

مایکل سورکین: معماری این استعداد را دارد که هم در انواع زورگویی مشارکت کند و هم آن را تولید کند

معماری این استعداد را دارد که هم در انواع زورگویی مشارکت کند و هم آن را تولید کند، در واقع معماری دیگر ساختارها را با رفتار ظالمانه هماهنگ می‌کند. در مورد خاص دیوار {حائل اسرائیل در کرانهٔ باختری} معماری باعث زورگویی علیه الگوهای مأنوس {زندگی} و روابط انسانی شده است، این دیوار حمله‌ای ظالمانه علیه امکان گستردن بساط زندگی‌ای آرام و راحت است، زورگویی‌ای از نوع حبس کردن، خشونتی از نوع ایجاد زشتی است. معماری می‌تواند به ستم‌هایی از نوع یک‌شکل کردن جامعه، ناکارایی، و جابجایی {سره با ناسره} دامن بزند. معماری می‌تواند سد راه بسیاری از چیزها باشد.

من استدلال خواهم کرد که نه تنها راه‌های دیگری {نسبت به آنچه امروز رخ داده} وجود دارد، بلکه معماری تکالیف آشکار اخلاقی‌ای بر دوش دارد. فهرست این وظایف با مواردی شروع می‌شود که همه با آن موافقند: این که ایمن باشد، در برابر آتش، بارش باران و مواد سمی از ساکنانش محافظت کند. اما تکالیف اخلاقی معماری بیش از اینهاست و شامل این می‌شود که احتمال ایجاد زندگی دلپذیر را افزایش دهد، روابط ما با منابع تجدیدناپذیر کرهٔ زمین تنظیم کند، یا به قراردادهای کالبدی شهرهای خوب موجود ما از حیث فرم احترام بگذارد. و همچنین، وظیفهٔ معماری است که ابزارهای متنوعی برای توزیع منصفانهٔ فضا، منابع، امکانات، روابط و تجربه فراهم کند و نمادی از این توزیع منصفانه باشد. وظیفهٔ ما معماران این است که اوضاع را بهبود ببخشیم. چه چیز می‌تواند برای یک معمار افسرده‌کننده‌تر از تبدیل شدن بیروت به یک ویرانه باشد؟ (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ COVJEK I PROSTOR در سال ۲۰۰۶، به نقل از وبلاگ Lebbeus Woods)

دسته‌ها
کریستوفر الکساندر

کریستوفر الکساندر: کالبد و هندسهٔ یک روستا باید از مردم آن سرچشمه بگیرد

من در سال ۱۹۶۱ در هند زندگی می‌کردم. بیشتر وقتم را در یک روستا می‌گذراندم. من روستا را مطالعه کردم و سعی کردم بفهمم زندگی روستایی چگونه است. و چند ماه بعد به هاروارد برگشتم و نامه‌ای از فرمانداری آن شهر کوچک در هند دریافت کردم که می‌گفت: «ما باید روستایمان را به خاطر ساخت سد جابجا کنیم. شما تمایل به ساخت روستای جدید دارید؟» فکر می‌کنم حدود ۲۰۰۰ نفر قرار بود جابجا شوند. و من درباره این موضوع فکر کردم. و بعد خیلی ناراحت شدم. جواب دادم که «من به اندازه کافی در مورد این موضوع نمی‌دانم. چون نمی‌خواهم بیایم و به سادگی یک روستا بسازم، فکر نمی‌کنم این کار من زندگی به وجود بیاورد. من می‌دانم زندگی باید از مردم سرچشمه بگیرد، همانطور هم کالبد مادی و هندسی این زندگی. تجربه‌ای که از زندگی در روستا اندوختم این است که به اندازه کافی چیزی از زندگی روستا سرم نمی‌شود تا بخواهم واقعا آن را محقق کنم. و برای همین هم بسیار متاسفم که باید پیشنهاد سخاوتمندانه شما را رد کنم.» و من حقیقتا از اینکه باید چنین جوابی می‌دادم فراتر از حد تصور آزرده شدم. اما جوابم صادقانه بود و در واقع به خاطر این نامه بود که من کتاب زبان الگو را نوشتم. چرا که با خودم فکر کردم و فکر کردم و گفتم: «وضع ناجوری است. چه کار باید بکنم و چه چیزی را باید در دست مردم بگذارم که بتوانند {ساخت روستا} را انجام بدهند که این روستا واقعا یک روستای واقعی باشد و نه چیزی شبیه فانتزی یک معمار؟». (در گفتگو با  Wendy Kohnدر سال ۲۰۰۲، منتشر شده در وب‌سایت Pattern Language)