برای من شهر ژرفترین {یا اساسیترین} آفریدهٔ بشریت است؛ پیوسته تغییر میکند و تکامل مییابد؛ اسرارآمیز است و از این رو از جنبههایی مهم غیر قابل شناختن؛ از جنبهٔ عدم ثبات آن؛ از جنبهٔ شمار خارج از تصور تعاملات، مبادلات، برخوردهای تصادفی {در آن}… از جنبهٔ وسعت بسیار زیاد گوناگونی هوشمندیها {در آن}. در اینجا استعداد یک آفرینندگی حقیقی وجود دارد که در آن خوشبختی و اشتعال خودبهخودی رخ میدهد. به باور من به همین علت است که شهرها سنگر سنتهای آزادیخواهانهٔ این کشور هستند.
شهرهای ما محل بازسازی مستمر و امکانات نامتناهی است که از ما نگرشی گسترده طلب میکند. با این حال ظاهراً در دههٔ اول قرن بیست و یکم خود را وحشتزده مییابیم و درجامانده {و مبهوت} از پیچیدگی واقعیتهایی که از زندگی در حال… در اکنون… نشئت میگیرد؛ به جایش اصرار داریم که جامعهٔ متنوع خود را از طریق عینکی سادهانگارانه، مقاوم در برابر واقعیت ببینیم و در مواجهه با تنوع خواستار یکنواختی هستیم. (در سخنرانی دریافت جایزهٔ پریتزکر در سال ۲۰۰۵)