معماری برای من پاسخ به پرسشی است که هیچگاه مطرح نشده است. فراتر از هر چیز، معماری ایستادگی در برابر سیستم، ایستادگی در برابر جهانیسازی کالبدی است که روح مکان، زمینه و تفاوت میان آدمها را ارج نمینهد و از مردم هر نقطه از دنیا میخواهد که همهشان مثل هم زندگی کنند، در فضاهایی که بیش از اندازه کوچکاند. (در گفتوگوی منتشر شده در ضمیمهٔ مجلهٔ domus، ش ۱۰۶۳، سال ۲۰۲۱)
برچسب: سیاق
سیاق: در این صفحه سخن معماران و هنرمندان با موضوع سیاق قرار گرفته است. برای مشاهدهٔ دستهبندیهای بیشتر به صفحهٔ اصلی وبسایت گفتار معمار سر بزنید.
زمینه {یا سیاق بنا} مهم است، و من هیچگاه زمینه را رد نمیکنم، اما استدلال خواهم کرد که اثر من صرفاً زمینهگرا نیست. من همواره به فراتر از زمینه نگاه میکنم. من کنجاوم. من با زمینه و علیه آن کار میکنم. مراد من از سازگاری با بستر همین است؛ سازگاری حجم بنا با ویژگیهای خاص بستر. دیدن این که بستر چه نیازی دارد و بنا میخواهد چه باشد، بازی با ضرباهنگ، تناسبات، فاصلهٔ میان عناصر مختلف، تأکید بر وضوح شیوهٔ ساخت.
مهم است که بنای تازه را به خیابان گره بزنی، تا به شهر دور و برش ارتباط یابد. معماری خوب قادر است زمینه را به خود جذب کند و به چیزی دیگر تبدیل شود؛ {چیزی} بدیع اما برخاسته از مکان خودش. هر بنای تازه باید در بافت موجود شهر سهیم باشد تا تبدیل به بخشی جداییناپذیر از آن شود. (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت stirworld، سال ۲۰۲۰)
برخی از مردم هستند که به شکلی خطرناک تعریف بسیار سادهای دارند از این که زمینهٔ ما یا شهر ما چطور چیزیست. مردمی که کارتپستالهای فریبنده را میبینند، در حالی که اینها سادهسازیهای خطرناکی از تاریخ هستند. من روی زمین سمی {لبنان} زندگی میکنم و نفس میکشم و لااقل آن را میفهمم و میشناسم. این همان سیاقی است که کار من در آن قرار گرفته است. به نظر من معمارانی که شما آنها را {صرفاً} از طریق رویکرد فرمالشان، یا زیباییشناسیشان یا ترکیب معمارانهشان، میشناسید {همچون} دایناسورها هستند. آنها در عصر حجر گیر کردهاند چرا که هنوز در مرحلهٔ فرم گرفتارند. ما امروز در عصری زندگی میکنیم که معنا از طریق ابزاری بسیار بسیار پویاتر به صورت بسیار خودبهخودیتر توسعه مییابد و خلق میشود، درحالی که متأسفانه معماری همچنان در ماده گیر کرده است. من اما در آن گرفتار نیستم. من دوست دارم فکر کنم که ساختمانهایم شبیه به یکدیگر نیستند. (در گفتگو با Aidan Imanova، منتشر شده در وبسایت identity، سال ۲۰۲۰)
بناهایی در اینجا، یعنی نیویورک، وجود دارد که حقیقتاً بزرگیشان بیش از اندازه است. من از پنجرهٔ اتاقم میتوانم ساختمان امپایر استیت را ببینم، و بعد ساختمانهای دیگری را که باعث شدهاند امپایر استیت کوچک به نظر برسد. جای بعضی از این بناها اینجا نیست. صرفاً این که میتوانید یک ساختمان صد طبقه بسازید به این معنا نیست که باید آن را بسازید.
بزرگترین اشتباهی که معماران امروز مرتکب شدهاند باید فکر نکردنشان به سیاق و زمینهای باشد که در آن کار میکنند. (در گفتگو با Magali Robathan، منتشر شده در مجلهٔ CLAD، ش ۱، سال ۲۰۱۷)
بستر آثار اخیر من مناطقی دور از شهرها بوده است. این نخستین بار بوده که من بنایی را در یک محیط زیبای طبیعی طراحی کردهام، با این حال حتی مردم ساکن در چنین مناطق زیبای طبیعیای به همان سبک مردم توکیو زندگی میکنند. پس معنای {سبک زندگی} طبیعی هم به وضوح تغییر کرده است. {توجه به} زمینه یا سیاق فقط به معنای پرسش از آنچه به شکل بصری درک میکنیم نیست.
در حال حاضر ما در یک سیاق خصوصاً متوسط و میانهای زندگی میکنیم که نه فقط در ژاپن بلکه در کل جهان جریان دارد. یک رویکرد این است که با توجه به بستر مادی بنا را طراحی کنیم، اما من به ساختنی که معطوف به زمینهٔ حقیقی وجودمان باشد علاقهمندم؛ آنچه میان ما و مردم سایر کشورها اشتراک دارد. (در گفتگو با Annabel Lahz و Andrew Nimmo در سال ۱۹۹۷)
در معماری رابطه با زمینه حیاتی است. خانه یک واقعیت مشتق از جهان ما نیست. زمینه یا سیاق، چشمانداز، قلمرو، آسمان، همه بخشی از یک طرح هستند. در واقع اینها خود طرح هستند. کار معمار ساختن {بنا} در بستر نیست، کار او ساختن بستر است. خانه باید بخشی از جغرافی و خاک بسترش باشد. اگر نتوانیم زمینهٔ یک طرح را به سخن آوریم، یعنی حتی نتوانستهایم طراحی را شروع کنیم. (در گفتگوی منتشر شده در نشریهٔ Lobby دانشکدهٔ معماری بارتلت، سال ۲۰۱۵)
در معماری دو راه برای تعامل با زمینه یا سیاق بنا وجود دارد. راه نخست بیشترین هماهنگی ممکن است، به طوری که معمار با تاریخ، سنت و زیباییشناسایی اطراف بنا بیشترین همدلی را داشته باشد. از راه قیاس، تصور کنید که شهر تکهای پارچهٔ ابریشمی ارزشمند است. اگر میخواهید به طول پارچه بیفزایید یا جایی از آن را تعمیر کنید، میتوانید نقش تازهای را با استفاده از نخ و گرهی مشابه با آنچه که در پارچه به کار رفته است ببافید. در این صورت آنچه به پارچه افزودهاید در برابر آنچه از قبل موجود بوده غیر قابل تشخیص خواهد بود. اما روش دوم این است که پارچه را با بافهای استادانه و پیچیده از نخ طلا بیارایید، که منجر به دگرگونی و اعتلای پارچه خواهد شد. این همان روش من است. {…}
مادامی که هدف از خلق بنا افزودن ارزش به شهر باشد، نمیتوان معماری و شهرسازی را جدا از یکدیگر تلقی کرد. هنگامی که من بنایی را خلق میکنم، همیشه هم به زمینهٔ متصل به آن میاندیشم و هم به ساختار ژرف و پیچیدهٔ شهر. (در گفتگو با Tom Daniell، منتشر شده در مجلهٔ Interstices، سال 1995)
در ابتدای روند طراحی یک بنا، ایدهٔ اصلی طرح مسیری را که ما میخواهیم در توسعهٔ نمای بنا طی کنیم تعیین میکند. ایدهٔ طراحی نما از درون بنا و نیز زمینهٔ شهری آن مشتق میشود. مصالح و ساختمایهٔ نمای یک بنا به طور خاص باید بازتابی از زمینهٔ موجود آن باشد، البته این به معنای آن نیست که تنها راه حل صحیح همیشه اقتباس از زمینه است. تفاوت و یا تضاد با محیط گزینههای معنادار دیگر هستند، مادامی که طراحی با کارکردهای مورد نیاز سازگار باشد. (در گفتگو با Katharina Sommer، منتشر شده در وبسایت Detail Online، سال ۲۰۱۸)
شما {در مقام معمار} همیشه باید به این بیندیشید که بنای شما به اضافهٔ بناهای مجاور آن چطور دیده میشود. البته که این سخن به این معنی نیست که صرفاً از بناهای همسایه تقلید کنید و یا طوری طراحی کنید که بناهای اطراف بدشکل به نظر برسند. حالت ایدهآل این است که چیزی خلق کنید که با قرار گرفتن در آنجا، محیط را در مجموع زیباتر کند و در عین حال از طریق حسن رابطه با ساختمانهای اطراف، بنای شما به تنهایی نیز زیبا باشد. (در گفتگو با Edan Corkill، منتشر شده در The Japan Times، سال 2008)
مشکلی که منِ پیتر آیزنمن دارم این است که مثل باقی معماران یک ایدهٔ مشخص و خاص ندارم. مثلاً ریچارد میر بناهایش را، فارغ از این که کجا دارد کار میکند، همیشه یکجور میسازد. اما کار من وابسته به زمینه است. مدعی نیستم که معماری من بومی است، اما همیشه کارم را زمینه آغاز میکنم. بنا بر این نمیتوانم در سانتیاگو، برلین یا فینیکسِ آریزونا یکجور بنا طراحی کنم. من یک سبک مشخص ندارم. طرحهای فرانک گری و مایکل گریوز همه یکشکل هستند، اما بناهای من یکشکل نیستند. {…}
وقتی در محل کار به وبسایتم نگاه میکنم با خودم فکر میکنم که آیا کسی میتواند {از آثارم} پیتر آیزنمن را شناسایی کند؟ مطمئن نیستم که بتواند. نمیخواهم ریاکاری کنم. متقاعد نشدهام که یک سبک خاص دارم. بگذارید اینطور بگویم: سبکی دارم که سبک نیست. {یا: سبک من سبک نداشتن است.} (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبگاه ArchDaily، سال ۲۰۱۶)