دسته‌ها
آلوارو سیزا

آلوارو سیزا: من هیچ فاصله‌ای میان نقاشی و مجسمه‌سازی و معماری نمی‌بینم

من فکر می‌کنم که معماری به همان انگیزه و خواست انسانی تعلق دارد که نقاشی یا مجسمه‌سازی یا سینما و نوشتن -ادبیات- به آن مربوط است. معماری به نیاز انسان برای ادراک و بیان تعلق دارد. من هیچ فاصله‌ای میان نقاشی و مجسمه‌سازی و معماری نمی‌بینم. مجسمه‌سازانی هستند که معمار شدند، برای نمونه من لااقل یکی از آنها را می‌شناسم. با این حال معمولاً فاصله‌هایی مصنوعی ایجاد می‌شود و این باعث تأسف است.

همچنین بحث‌هایی هست دربارهٔ معماری به منزلهٔ مانعی برای بیان آزاد در موزه‌ها؛ من بخشی از آن را در سانتیاگو و همچنین موزهٔ اوپورتو احساس کردم. و بعضی مواقع این بحث‌ها به رد کلی معماری نزدیک می‌شود.

برخی از موزه‌های معاصرتر فضای صنعتی را برمی‌گزینند و آن را برای ایجاد یک موزه تعدیل می‌کنند. برخی هم فضای موزه را از بیرون می‌بندند، گویی که نمی‌خواهند منظر بیرونی مزاحمشان شود. من بابت این موانع {ایجاد شده برای معماری} متأسفم. (در گفت‌وگو با Dawne Mccance، منتشر شده در مجلهٔ Mosaic، شمارهٔ ۴، دورهٔ ۳۵، سال ۲۰۰۲)

دسته‌ها
هرنان دیاز آلونسو

هرنان دیاز آلونسو: ما معماران باید کاری را انجام دهیم که اگر مردم می‌دانستند که چه می‌خواهند، آن را از ما طلب می‌کردند

من دوست دارم دانشجویان را تشویق کنم تا علایق شخصی خودشان را با خود {به آتلیه} بیاورند و آنها را به بخشی از دستور کار طراحی تبدیل کنند. چرا که فکر می‌کنم در نهایت ما {معماران} همواره کودک هستیم. فکر می‌کنم یکی از علل این که ما دوست داریم معمار باشیم این است که آدم‌هایی طفل‌مانند و رشدنیافته‌ایم. و علتی در این هست، نوعی شیدایی به سادگی {در همهٔ ما} وجود دارد، این که ما چیزهایی مشخص را دوست داریم و از چیزهایی خاص لذت می‌بریم. و این چیزها معمولاً آنهایی است که ما از موسیقی، سینما، مد، هنر و سایر چیزهای عامه‌پسند اخذ کرده‌ایم. هنگامی که ما این چیزها را وارد بازی می‌کنیم نباید به هیچ‌وجه خجالت‌زده باشیم.

برای من چندان مهم نیست که این مسئله منطقی هست یا نه. به نظرم این بخشی از وجه وجودی انسان است، این که ما همگی به شکل منفرد کار می‌کنیم، اما در انتهای کار می‌فهمیم که ما همگی مسحور چیزی مشابه شده‌ایم. ما همه فکر می‌کنیم که یک چیز را {فقط خودمان} کشف کرده‌ایم. حالا پرسش این است که ما چگونه می‌توانیم این را به بخشی از تولید بشردوستانه و با شعار «فرهنگ والا کافیست» تبدیل کنیم. و من فکر می‌کنم معماری باید این کار را انجام دهد. معماری باید سطح بالا باشد تا بتواند وظیفه‌اش را درک کند. می‌دانم که بسیاری از آدمها این را دوست ندارند، اما من دوستش دارم. من فکر نمیکنم که لازم باشد آنچه مردم از ما می‌خواهند را انجام دهیم. ما معماران باید آن کاری را انجام دهیم که اگر مردم می‌دانستند که چه می‌خواهند، آن را از ما طلب می‌کردند.

کار ما به چالش کشیدن جامعه است، برانگیختن است. هم‌پا کردن کار معماری با فرهنگ عامه ما را در رسیدن به این هدف کمک می‌کند، چرا که این کار حس خاصی از اُنس یا آشنایی ایجاد می‌کند. برای کسی همچون من که به امر گروتسک، مخوف و غریب علاقه دارد، آشنایی باعث شدیدتر شدن هر کدام از این امور می‌شود. هیچ‌چیز مخوف‌تر از چیزی آشنا نیست، هیچ چیز گروتسک‌تر از چیزی آشنا نیست. به این معنا، فرهنگ عامه در مسیر تغییر دادن و تاباندن امر آشنا به چیزی بسیار سطح بالاتر فوق‌العاده مفید است. (در گفت‌وگوی منتشر شده در وب‌سایت suckerPUNCH در سال ۲۰۱۳)

دسته‌ها
جفری کیپنس

جفری کیپنس: معماری شما را کنترل می‌کند، به این دلیل که مثل یک قطعهٔ موسیقی فیلم در پس‌زمینهٔ توجه شما قرار دارد

وقتی شما به تماشای یک فیلم می‌روید، دارید بازیگرها را تماشا می‌کنید، و به دیالوگ‌ها گوش می‌دهید و اینها چیزهایی هستند که شما به آنها توجه می‌کنید. اما در طول فیلم موسیقی به شما می‌گوید که [در هر لحظه] چه احساسی داشته باشید، پس [موسیقی متن] واقعا در حال کنترل رابطهٔ شما با داستان است.

به همین شکل، معماری هم همین کار را انجام می‌دهد. هر زمان که شما در حال قدم زدن هستید و یک ساختمان جدید می‌بینید، این در واقع یک قطعهٔ موسیقی فیلم است. یک قطعهٔ موسیقی که هیچ‌وقت قطع نمی‌شود. پس همیشه شما را کنترل می‌کند، اما نه به طور مستقیم و به صورتی که شما به آن توجه کنید.

معماری شما را کنترل می‌کند، به دلیل اینکه دقیقاً مثل یک قطعهٔ موسیقی فیلم در پس‌زمینهٔ توجه شما قرار دارد. اگر بخواهید موسیقی فیلم بسازید، بعضی وقت‌ها ممکن است موسیقی را در پس‌زمینهٔ توجه بگذارید و گاهی هم آن را روی زمینه قرار بدهید. اما هدف شما عمل کردن در زمانی است که آدم‌ها مشغول توجه به چیز دیگری هستند. این چیزی هست که من دوست دارم آن را یاد بدهم. این که چطور این کار را انجام بدهیم. (در گفت‌وگو با Luca De Giorgi، در سال ۲۰۱۲، ترجمهٔ پویان روحی و دیگران، منتشر شده در کتاب «تئوری معماری معاصر»، انتشارات کتابکدهٔ کسری)

دسته‌ها
مرتضی ممیز

مرتضی ممیز: من طرف‌دار آن گروه از هنرمندانی هستم که مانند بولدوزر عمل می‌کنند

من طرف‌دار آن گروه از هنرمندانی هستم که مانند بولدوزر عمل می‌کنند. همه‌چیز را با کار و فشار زیاد از پیش پای خود بر می‌دارند و سلیقه‌ساز می‌شوند. می‌دانید که این عده از هنرمندان چقدر در تاریخ هنر حضور مؤثری دارند. انسان‌ها به دو شکل عمل می‌کنند؛ یک عمل طبیعی و روزمره. در نتیجه وقتی از آنها می‌پرسید که چطور عمل می‌کنید و چطور زندگی می‌کنید، آن‌ها کمی جا می‌خورند و نمی‌دانند چه بگویند. چون به نظر آنها کار مهمی انجام نشده که مستحق چنین سؤالی باشند. آنها به طور طبیعی زندگی کرده‌اند، کار کرده‌اند، تولید کرده‌اند، تولید مثل کرده‌اند، بعد همه‌چیز هم سر جای خودش بوده است. چون در آن‌ها یک خط مستقیم بدون گره و پیچ و خم وجود داشته که درونشان را با بیرون پیوند داده است. در واقع همۀ مردم دنیا می‌خواهند چنین حساب و کتاب روشنی با خودشان و با همه داشته باشند و اگر ندارند جزو آن دستهٔ دوم به حساب می‌آیند که ذهن و انرژی گران‌بهای خودشان را به جای عمل کردن و بولدوزر شدن، صرف محاسبات و نازک‌بینی‌های فراوان می‌کنند که مستقیم‌ترین راه را پیدا کنند و بالاخره عمرشان را تلف می‌کنند و راه هم به جایی نمی‌برند.

آدم در زندگی دو چیز دارد: یکی زاویهٔ دید یعنی شیوهٔ فکر کردن و دیگری هدف، که آن را بر اساس آن اولی انتخاب می‌کند. حرفهٔ آدم یکی از وسایل کوشش در میان این دو چیز است. تاکنون هم با چنگ و دندان و مبارزهٔ فراوان کوشیده‌ام حرفه‌ام را که مهجور و گمنام بوده، مطرح و معرفی کنم. در واقع دارم دربارهٔ این حرفه که همیشه لگدمال شده است، احقاق حق می‌کنم. امروز شما متوجه شده‌اید که کار گرافیک چیزی در مقابل نویسندگی، چاپ، نقاشی، معماری، سینما، تئاتر و غیره کم ندارد. مطلقاً چیزی کم ندارد. بلکه به خاطر ماهیت دسته جمعی کار کردنش و مسئولیتی که در مقابل فرهنگ روزمرهٔ جامعه به عهده دارد کاری است بسیار خطير و مؤثر. (در گفت‌وگو با ساعد مشکی، منتشر شده در نشریهٔ نشان، ش ۱۰، سال ۱۳۸۵، به نقل از وب‌سایت شخصی ساعد مشکی)

دسته‌ها
سید محمد بهشتی

سید محمد بهشتی: همهٔ مشکلات ما ناشی از این است که مدرن شدن را با معاصر شدن یکی فرض کرده‌ایم

به نظر من همهٔ مشکلاتی که داریم از این است که مدرن شدن را با معاصر شدن یکی فرض کرده‌ایم. مدرنیسمی که از اروپا به سرزمین ما آمد، ماهیتش دگرگون شد و تبدیل به ادا و اصولی شد که در کشور ما خرابی بسیار به بار آورد. این مدرنیسم چون از اساس تقلیدی است و از درون هم سرچشمه نگرفته و هیچ خلاقیت و ابتکار عملی در آن وجود ندارد به چیزی باسمه‌ای تبدیل شده است. شاهد این مدعا هم آن است که تقریباً در هیچ رشته‌ای در جهان مدرن نام تراز اولی از ما وجود ندارد و مثلاً صنعت خودروسازی ما همیشه چیزی تقلبی و دست چندم باقی مانده است.

{…} گفته می‌شود که سنت‌گراها می‌خواهند به زمان قاجار و هخامنشیان پناه ببرند. ولی چطور شده که سینمای ایران به عنوان یک سینمای قابل توجه و ممتاز در دنیا شناخته می‌شود؟ من سال‌ها در سینمای ایران مسئولیت داشته‌ام. این سینما از آنجا که سعی کرد ریشه در فرهنگ خودش داشته باشد، موفق شد. فیلمسازهایی که سعی کردند از روی دست خارجی‌ها نگاه کنند هیچ‌کدام موفق نشدند. سینما پدیدهٔ جدیدی است که از غرب آمده ولی ما از هاضمهٔ خودمان عبورش داده‌ایم و فیلم‌هایی می‌سازیم که در واقع سهم «شاعری» را در جهان پر کرده‌ایم. اگر بخواهیم صد فیلمساز برجستهٔ صد سال اخیر سینمای جهان را فهرست کنیم چند ایرانی هم در صدر آن حضور خواهند داشت. آیا این سهم را در کشاورزی و صنعت و غیره هم داریم؟ نمی‌توانیم کاری کنیم که در معماری و شهرسازی هم سهم داشته باشیم؟ (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ هفت شهر، ش ۶۲، سال ۱۳۹۷)

دسته‌ها
سیاوش تیموری

سیاوش تیموری: معماری حجاری فضاست

یکی از خصوصیات مهم هنرها، ریتم و تناسبات است. ما این ریتم و تناسبات را در موسیقی، هنرهای نمایشی، گرافیک، مجسمه‌سازی و نقاشی می‌بینیم و همین ریتم و تناسبات در معماری هم وجود دارد. چرا می‌گویند معماری مادر همه هنرها است؟ بگذارید راحت‌تان کنم؛ معماری برای من حجاری فضای بیش بعدی است بر حسب نیاز به فضای کاربردی آدم‌ها، که با مصالح تحدید می‌شود. این تعریف من است. معماری حجاری فضا است. از کار میکل آنژ سخت‌تر است چون میکل آنژ سنگ را می‌تراشید و محدودیت بعد نداشت. فضای معماری بیش بعدی است و تا خارج از کهکشان هم می‌رود. این فضای بیش بعدی را با پیوستن مصالح می‌شود محدود کرد. تابلویی را اگر نقاش خراب کند، با یک بوم دیگر، دوباره آن را می‌سازد. حجار اگر یک سنگی را خراب کند، جبران مافات آن، یک سنگ دیگر است. یک اشتباه در سینما، مثلاً صد متر فیلم ضرر محسوب می‌شود و در هنرهای نمایشی و موسیقی هم اگر نقصانی رخ بدهد، با تمرین و تکرار می‌شود اشتباه را جبران کرد اما وقتی معمار طرحی را خراب کند، دیگر هیچ کاری‌ نمی‌شود کرد. چون هزینه‌های هنگفت برای آن می‌شود و این خسارت‌ها جبران ناپذیر است. اگر یک استادیوم را خراب کردیم دیگر نمی‌شود بگوییم که ان‌شاءالله در استادیوم صدهزار نفری بعدی جبران مافات خواهیم کرد! بنابراین اجازه هیچ اشتباهی برای معمار وجود ندارد و معماری حساسیت می‌خواهد. (در گفتگو با سمیه باقری، منتشر شده در وب‌گاه هنرآنلاین در سال ۱۳۹۷)

دسته‌ها
محمد مهدی محمودی

محمد مهدی محمودی: معماری معاصر ما همانند ساعتی است که زمان صحیح را دیگر نشان نمی‌دهد

وقوع انقلاب اسلامی در سال ۵۷ و حدوث جنگ تحمیلی بین سال‌های ۵۹ تا ۶۷ از وقایع مهمی بودند که به سبب رخ‌داد آنها کلیهٔ جنبه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور و به تبع آن معماری و هنر نیز تحت تاثیر قرار گرفت. در عرصهٔ هنر مانند نقاشی، فیلم و موسیقی شاهد بروز نوعی هنر انقلابی، اسطوره‌ای یا حماسی هستیم که آیینهٔ روح زمانهٔ خویش است و سبب خلق آثاری گردید بسیار تاثیرگذار و صریح. {…} متاسفانه در چند سال اخیر رد بسیاری موارد این روند تبدیل گردید به حرکتی که نتیجهٔ آن سبب ایجاد نقاشی‌های تزئینی گران‌قیمت یا فیلم‌ها و موسیقی‌های عوام‌پسند شد.

در عرصهٔ معماری نیز سیر تحولی وجود ندارد و ما شاهد خلأ بزرگی هستیم که در آن هیچ نشانی از پیوند امروز و گذشته نمی‌توان یافت. افرادی با بکارگیری عناصر معماری قدیم ایرانی در کل و یا اجزاء بنا که برای عموم آشناتر است راهی را طی می‌کنند که امن‌تر به نظر می‌رسد و برخی دیگر نیز به نوعی مدرنیسم بسیار متأخر متوسل می‌شوند. بسیاری هم با طرح ساختمان‌های پرتجمل و پرتفنن سعی در جلب سلیقهٔ عموم و بازار و شهر را دارند.

در این میان هستند معماران پیشتازی که به دنبال یافتن راه صحیح با پشتوانهٔ تئوری و تکنولوژی آثاری را خلق و اجرا کنند که متفاوت است. {…} بطور خلاصه معماری یا هر بخش دیگری از هنر اگر با توجه به سه عرصهٔ تاریخ، روحیات انسانی و دنیای متغیر امروز شکل بگیرد، آنچه در خلال این جستجو حاصل می‌گردد تجربه‌ای است در تداوم گذشته اما با تعاریف تازه. جایی از هنرمند بزرگ معاصری نقل شده که هنر به ساعت بسیار ظریف پیچیده‌ای می‌ماند که اگر ندانیم چطور تعمیرش کنیم می‌ایستد، ظاهرش را دارد اما زمان را نشان نمی‌دهد. در معماری نیز اینگونه است، معماری معاصر ما ظاهری همانند ساعت را دارد اما زمان صحیح را دیگر نشان نمی‌دهد. (در مقاله‌ای با عنوان «هنر معماری؛ تئوری، طراحی، ساخت، بهره‌وری» منتشر شده در مجلهٔ معماری و شهرسازی، ش ۸۴، سال ۱۳۸۵)

دسته‌ها
ایرج کلانتری

ایرج کلانتری: در جامعهٔ امروز سطح سلیقهٔ عمومی پایین است و مردم ترجیحات زیبایی‌شناسانه ندارند

جمعیت کثیری در متن و حاشیه شهر تهران زندگی می‌کند و این جمعیت حتی خبری از ارتباط و اتصال خودش با فضای موجودی که در آن زندگی می‌کند، هم ندارد. یعنی نمی‌داند از کانال ترافیک و یا پیاده‌رو چطوری گذر کند. رفتار و آداب شهرنشینی را نمی‌داند. من طی سال‌ها به تدریج متوجه شدم که آداب فضای شهری چیست. متوجه شدم که در شهر پا برهنه نمی‌توانم بدوم یا نمی‌توانم در پیاده‌رو، توپ فوتبال شوت کنم ولی الان این اتفاق به طور ناگهانی رخ می‌دهد. بنابراین یک طرف قضیه این است که به میزان فارغ‌التحصیلانی که وجود دارد، موقعیت شغلی و کاری نیست و طرف دیگر قضیه هم به کار نظری و تجربی معمارها برمی‌گردد که الان به نسبت گذشته کمتر شده است. من در جوانی متقاضی و سفارش‌دهنده بالقوه برای کار داشتم که این دلایل مختلفی داشت؛ از جمله این‌که من توأمان هم کار حرفه‌ای و تجربی انجام می‌دادم و هم به کلاس تاریخ و هنر می‌رفتم و به دانشم اضافه می‌کردم. الان کارگاه معماری وجود ندارد که فارغ‌التحصیلان معماری در آن تجربه کسب کنند و با مهارت‌های فنی معماران باتجربه آشنا شوند. به همه بحث‌ها این را هم اضافه کنید که ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که سلیقه و ذائقه عمومی پایین است و مردم ترجیحات زیبایی‌شناسانه و کیفی ندارند. الان در تهران به یک‌باره موضوع تئاتر، سینما، کنسرت، سمینار و نمایشگاه داغ شده و تعداد مراکز فرهنگی، افزایش پیدا می‌کند که امیدوارم این کار خودش را بکند و روی سطح سلیقه و ترجیحات زیباشناسانه جامعه تأثیر بگذارد. (در گفتگو با سمیه باقری نویسندهٔ وب‌گاه هنرآنلاین، سال 1397)

دسته‌ها
محمدرضا جودت

محمدرضا جودت: نمی‌توان دست به خلق زد مگر ابتدا زندگی کرد

لحظهٔ خلق لحظهٔ عجیبی است. این را می‌توان در تمام رشته‌های هنری بازشناخت؛ از سینما تا شعر. حتی در دانش هم لحظه‌ای که دانشمند در آزمایشگاهش مشغول کار است باز در موضوع مطالعه‌اش چنان غرق می‌شود که تمام چیزهای دیگر فراموش می‌شوند. مسئله، تقویت این لحظات در دانشجو است. تجربهٔ خود من این مسئله را تصدیق می‌کند. اگر یک نقاش بتواند زنجیرهایش را باز کند، خود تجربهٔ زندگی‌اش را بیان کند، دیگر لازم نیست که برای مخاطب دربارهٔ اثرش توضیح دهد. این مشکل را ما در تالار {قندریز} هم داشتیم. اصولاً نمی‌توان دست به خلق زد مگر ابتدا زندگی کرد؛ اول زندگی، بعد هنر. یا اول زندگی، بعد معماری. تمام مشاهیر هنری مثل ون‌گوگ، ابتدا زندگی می‌کردند و در گام دوم برای بیان این زندگی به دنبال قالبی بیانی می‌گشتند. (در گفتگو با شروین طاهری و علی گلستانه در مجلهٔ تندیس، ش 345، اسفند سال 1395)