چند سال پیش از من خواستند تا برای یک موزه طرحهایی بکشم. {…} من چند اسکیس از اتاقهایی زدم که سقف و کف با انحاء به دیوارها میرسید و پوشش اتاق از گچ سفید بود. ایدهٔ اصلی این بود که حضور اتاق برای مخاطبان موزه محسوس نباشد. نور همهچیز را همچون یک رحم شستشو میداد. آن زمان فکر میکردم که این محیطی ایدئال {برای موزه} است: معماریای که وقتی برای مشاهدهٔ نقاشیها و مجسمهها میآیید به طور کامل ناپدید میشود. تجربهٔ این بنا همچون حضور داشتن در یک تخم مرغ میبود، تخم مرغی که از دیوارهایش آثار هنری پیش چشم شما معلق بود. {…}
بعدها اما کانسپت خود را زیر سوال بردم. {…} چگونه میتوان بدون انکار وجه مادی یک فضای معماری آرامش و ملایمت کامل در یک محیط خلق کرد؟ به طوری که {در مورد موزه} از مغلوب بودن معماریمان {در برابر آثار هنری} مطمئن باشیم. چه ابزاری برای ایجاد آرامش و ملایمت در دسترس معماران وجود دارد؟
بعد فهمیدم که در مقام معمار ما مهار و تسلط بسیار زیادی بر وضعیت روحی و خلق و خوی {ساکنان بناهایمان} داریم. ناراحتی، افسردگی، ترس، آرامش. نکتهٔ اصلی در مورد نمایش مجموعه آثار هنری آن موزه آرامش بود. شکلهای نرم، مثل سقف گنبدیشکل، آرامشدهنده هستند. پرتو نور بر شکلهای نرم نیز آرامشبخش است.
شکلهای هندسی زاویهدار و هر نوع سایهٔ شدید باعث ناآرامی در فضا میشود. بنابراین {برای فضایی چون موزه} باید از ایجاد سایه خودداری و از شکلهای منحنی، نرم و نور پراکنده و غیر مستقیم استفاده کرد. آنگاه است که آثار هنری خود را نشان خواهند داد. اولویتی که به آثار هنری میدهید به معنی بی اهمیت بودن کف چوبی یا رگههای چوب {سطوح} یا مثلاً بافت بتنی، که به شما میگوید چیزی هست که سقف بالای سرتان را نگاه داشته، نیست. همهٔ اینها به شما کمک خواهد کرد تا آنچه میخواهید را انجام دهید، یعنی تمرکز بر آثار هنری. (در گفتگو با Dan Turner، منتشر شده در کتاب Sadie’s Gallery، سال ۱۹۸۹)