{روش کار من این است که} ابتدا خودم را با مسئله آشنا میکنم؛ با برنامهٔ ساختمان، شرایط محلی، امکانات فنی موجود و بودجه. بعد مقداری کار مغزی به دنبال آن میآید. وقتی من شروع میکنم به طراحی، عناصر اصلی طراحی در جلویم حاضر است. نقشههای ابتدایی معمولاً بسیار کوچک هستند: با مقیاس 1:500 و معمولاً با یک شرح مختصر همراه است. اگر شرح موضوع قانعکننده نبود متوجه میشوم که در خود طراحی ایرادی وجود دارد. موقعی یک پروژه راضیکننده است که من حس کنم چیزی، هرچند کوچک، به اندوختهٔ معماری بشر اضافه شده است. {در ادامه} یک مدل (ماکت) از طرح ساخته میشود که به وسیلهٔ آن بتوانم احجام و فرمها و فضاها را کنترل کنم. (در مصاحبه با مجلهٔ L’architecture d’aujourd’hui ، ترجمهٔ فرخ حسامیان، منتشر شده در مجلهٔ هنر و معماری، ش ۲۹ و ۳۰، سال ۱۳۵۴)
برچسب: فرآیند ذهنی
سیستمی که بعضی از معماران برای انتخاب یک نوع سمبل یا ایده و مفهومی ذهنی یا فلسفی به عنوان منبع الهام ایدهٔ معماری دارند، برای من خوشایند نیست. در بعضی موارد افراطی به کار گرفتن این شیوهٔ کار به جایی رسیده که مجسمهٔ چیزی را میسازند و اسم آن را معماری میگذارند. همین شیوهٔ برخورد را گاهی در سایر هنرها هم میبینیم مثلاً بعضیها تلاش میکنند تابلوهای نقاشی را تفسیر کنند، در حالی که به اعتقاد من وسيلهٔ بیان هنر نقاشی خود نقش است و احساسی که انتقال میدهد و اگر میخواست به نحو دیگری بگوید نقاشی نمیکرد، مینوشت.
به نظر من، معماری یک هنر کاربردی است. هم هنر و هم فن و به شدت با صنعت ساختمان در هم تنیده است. به همین دلیل ما در معماری نمیتوانیم همان آزادی یک نقاش آبستره را داشته باشیم. در معماری بسیاری موانع و محدودیتها وجود دارد و هنر معمار هم این است که، به رغم این موانع، اثری خلق کند که ماندگار باشد و بر ذهنها تأثیر بگذارد و معروض زمان قرار نگیرد و کهنه نشود. (در گفتگو با محمدرضا حائری، منتشر شده در مجلهٔ معمار، ش 28، سال 1383)
به نظر من در طراحی بیشتر از اینکه ظاهر و شکل طرح مهم باشد، خود فرآیند مهم است. ظاهر ساختمان {در برابر فرایند طراحی} چندان مهم نیست. من خودم را مقید به یک روششناسی خاص در طراحی نمیبینم، در عوض همیشه سعی میکنم چندین مسیر یا امکان را بیابم. البته گاهی نیز به آنچه در ابتدا پیشبینی کرده بودم نمیرسم. وقتی یک مسیر طراحی را انتخاب میکنم، طرح ساختمان با آنچه در مسیر دیگر میتوانست باشد متفاوت میشود. هیچکس مطمئن نیست که قرار است چه پیش آید. گاهی وقتها اوضاع ترسناک و در عین حال هیجانانگیز میشود. فرآیند طراحی بستگی به موقعیت و شرایط هر پروژه دارد. ترسناکترین چیز برای من در حین طراحی این است که نتایجی را بدون طی کردن فرایند مرتبط با آن ببینم. اگر در طراحی فقط از یک روش خاص استفاده کنم، حوصلهام سر میرود. تازگیها ایدههای طراحیام از طریق تبادل نظر با مهندسان سازه و کارمندان دفترم به وجود میآید. من دوست دارم به کلنجارهای خلاقانه در طراحی ادامه دهم. این برای من مهم نیست که برای انتخاب بهترین طرح استدلال و مشاجره کنم، به نظرم این کار بیمعنی است. تفاوت کار من با کار میسوندرروهه همینجاست. میس یک چیز را بارها و بارها ساخت و بعد به نوعی شبکهٔ پالوده در پلان رسید. اما من دوست دارم مثل درختان در حال رشد در هر پروژه مسیر متفاوتی را طی کنم.(در گفتگو با Peter Macapia در سال 2006، منتشر شده در وبسایت شخصی نویسنده)
عکاسی به نوعی یک فرآیند ذهنی است. ما باید به روشنی بدانیم که چه میخواهیم بگوییم. یعنی تصورات ما و آنچه که در مورد وضعیت خاصی یا مشکل خاصی به نظرمان میرسد. عکاسی یک نوع شیوه نوشتن یا ترسیم کردن و طرح زدن آن تصورات است. و چیزها در شکل فرمهایی در زندگی روزمره به ما عرضه میشوند. ما باید هشیار باشیم و بدانیم که کدام لحظه طلایی را شکار کنیم. بعد فقط شهود است. فقط غریزه است. نمی دانیم چرا اما در لحظه خاصی دکمه شاتر را فشار می دهیم. لحظه خاص از راه می رسد، آن جا، به عکاس تقدیم میشود و عکاس آن را میگیرد. همه چیز آنجاست و بستگی به شانس دارد اما باید انتخاب کنی و شانس را وادار کنی که به سمت تو بیاید. یک اراده خاصی می طلبد. بخش خلاقانهٔ عکاسی بسیار کوتاه است. نقاش می تواند روی جزییاتش کار کند، نویسنده می تواند مطلبش را به تفصیل ببرد اما وقتی لحظه خاص به عکاس داده میشود باید آن را بقاپد، همان لحظه سرنوشتساز، درست آنجاست. (در گفتگویی بهسال 1958، منتشر شده در وبسایت PetaPixel، به کوشش Erica McDonald)