من فینفسه به تقارن یا عدم تقارن علاقهای ندارم. یکی از ویژگیهای قرن بیستم این است که هیچچیز هیچگاه کامل نیست، هیچچیز هیچگاه ثابت نیست. ما به چیزها طوری که در درون خود کامل هستند فکر نمیکنیم. یک بنا را فقط میتوان در رابطه با موقعیتی که تغییر میکند در یک مقطع زمانی خاص در نظر گرفت. پس طراحی گذشته و آینده را اظهار میکند.
بنابراین کل ایدهی بناهای ناتمام که قرار است به طرق نامعلوم گسترش یابد فکر دائم {من} است. من حالا به قدر کافی زیستهام تا بدانم که بناها خراب میشوند، آتش میگیرند، بخشهایی به آنها اضافه میشود، کاربران آن عوض میشوند و غیره. بنابراین برای من، طراحی معبدی در پارک، یا همراستا کردن یک خیابان بزرگ که پیرامون یک محور سازماندهی شده بیمعنی است.
{…} من خیلی به ترندها و مُدها علاقه ندارم، بلکه به آنچه مناسبترین است علاقهمندم. تقارن به منزلهی یک شیوهی جهتیابی در جایی که پای جمعیت بسیار در میان است، مثلاً در فرودگاه، شاید بهترین استفاده را داشته باشد، اما حتی در این حالت هم خورشید از دادن نور متقارن خودداری میکند. کیفیت پایانِ باز معماری قرن بیستم در بیشتر مواقع تقارن را ناتوان میسازد. (در گفتوگو با John W. Cook، منتشر شده در کتاب Conversation with Architects در سال ۱۹۷۳)