لوکوربوزیه: در این صفحه سخن معماران و هنرمندان با موضوع لوکوربوزیه قرار گرفته است. برای مشاهدهٔ دستهبندیهای بیشتر به صفحهٔ اصلی وبسایت گفتار معمار سر بزنید.
سنتگرایان و مدرنیستها یک وجه مشترک دارند؛ هیچیک از این دو گروه کثرتگرایی را خوش ندارند و هر دو آن را سرکوب میکنند. حکمهایی را که لوکوربوزیه صادر کرده در نظر آورید: «سبکها دروغاند… عصر ما سبک خود را روز به روز تعیین میکند». یعنی سبک واحدی بر مبنای صنعتی کردن و زیباییشناسی ماشین. یا این وحدتگرایی را با هنجارهای شاهزاده چارلز برای هماهنگسازی مقایسه کنید. او وقت حمله به طرح اولیهٔ گسترش گالری ملی لندن همان تقاضای مدرنیستها برای یکدستی را به زبانی دیگر تکرار کرد: «اگر کل میدان ترافالگار را میکوبیدید و کار کل مجموعه را با یک معمار واحد از نو شروع میکردید، بهتر میتوانستم این نوع برخورد مبتنی بر تکنولوژی برتر را درک کنم. اما طرحی که پیشنهاد شده مثل دملی است غولآسا بر صورت دوستی بسیار عزیز و خوشسیما.» معنای ضمنی این حرف با آن کنایهٔ گزندهاش این است که چندین و چند تا از این دملها هم پذیرفتنیاند، به شرطی که وحدت زیباییشناختی داشته باشند.
معیار هماهنگی در سبک در کار معمارانی که مورد علاقهٔ شاهزادهاند -کوئینلن تری و لئون کریر– همانقدر رعایت میشود که در کار مدرنیستهای متأخر و نومدرنیستها. در ساختمان بیمهٔ لویدز در لندن، بانک هنگکنگ، مؤسسهٔ عرب یا کلاهفرنگیهای شبیه ماشینهای کوچک و سرخ آتشنشانی در پارک لاویلت -با هر سبکی که دارند- مصالح واحدی به کار رفته و همگی عمر و حالت یکسانی دارند. و این وحدت در بناهایی رعایت شده که همگی به اندازهٔ یک دهکدهٔ سنتی هستند! وقتی اصول کلاسیک وحدت تا این حد سلطه مییابند، وقتی حجمهای عظیم که خانهٔ هزاران نفر میشود همگی به یک شکل و یکجا دور و برمان ساخته میشوند، میتوان از تمایلی به «کل یکپارچه ساختن» سخن گفت که هنوز بر سنتگرایان و آوانگاردهای سنتی حاکم است. هرچه تغییر بیشتر باشد، یکپارچگی هم بیشتر میشود. (در مقالهٔ Death for rebirth در سال ۱۹۹۰، ترجمهٔ فرزانه طاهری، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۱۶، سال ۱۳۷۴)
در این مقاله با عنوان «لویی کان: فضای ایدهها»[1] ویلیام جی. آر. کورتیس[2] میراث درخشان لویی کان را بررسی میکند، کسی که اجرای آخرین ساختمان آن، یادبود روزولت[3]، اخیراً در نیویورک به پایان رسیده است.
«ذات حقیقی تنها در خلأ وجود دارد. به عنوان مثال، حقیقت یک اتاق، در فضای خالی محصور بین سقف و دیوارها یافت میشود نه در خود سقف و دیوارها.» (اوکاکورا کاکوزو[4]، کتاب چای[5]، ۱۹۰۶)
پس از افتتاح آخرین پروژه کان در نیویورک و گشایش نمایشگاه مهم مونوگرافی[6][7] در هلند، اثبات شد که آثار این معمار یک هنر متعالی و منحصربهفرد است که بیشترین ارتباط را با عصر حاضر دارد. کان با استفاده از کهنالگوها[8] از منابع مختلف، یک زبان معتبر مدرن ترسیم کرد که کاملاً با مکان، ساختار و فرهنگ هماهنگ است.
لویی کان بیش از 25 سال پیش درگذشت[9] اما بررسی جامع آثار او به نحوی که شایسته باشد، به تازگی آغاز شده است. همزمان با کمک او به تاریخ، تأثیرات بلند مدت آن برای معماری جهانی آشکارتر شده است. پس از قدرتنمایی فرمالیستی سالهای اخیر، معماری وی به عنوان پاسبان اصول شناخته میشود. معماری کان دارای ابعاد و بریدههای متعددی از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی مختلف است. این معماری از هماهنگی با مباحث روزِ گذرا امتناع میکند. بسیاری از نوشتهها در مورد کان، به جای بررسی آثار معمار، آشکارکننده دغدغهٔ شخصی نویسندگان هستند. تلاش نویسندگان پستمدرن جهت معرفی کان به عنوان پدر پستمدرنیته، با توجه به اصالت و جاذبهٔ کارهای وی، مضحک به نظر میرسد.
پارک فور فریدمز کان پیشکش شده به رئیسجمهور فرانکلین دی. روزولت سرانجام تحقق یافته است. این سایت در نوک جزیرهای در رودخانهٔ شرقی نیویورک، با پس زمینهٔ خط افق منهتن و ساختمان سازمان ملل قرار دارد.
به همان اندازه، تلاشهای بیشمار «مینیمالیستها» در منصوب کردن کان به شجرهنامهٔ خود، خطر تحریف کردن او و تنزل «سادگی» آشکار وی در حد یک «دستورالعمل هندسه و مصالح» را به وجود میآورد. اخیراً اصطلاح «تکنوتیک [10]» به عنوان پاسخی فرضی به جهان پر از تصورات دلبخواهانه به وجود آمده است که در اینجا نیز کان تحت لفاظی قرار میگیرد. معماری کان پر از وارونگی است: تودههایی که ناگهان بیوزن به نظر میرسند، موادی که در فراماده فرو میروند؛ سازههایی که نیروها و نگهدارندهها را وارونه میسازند؛ پرتوهای نور که قلمرو سایه را نشان میدهند؛ احجامی توپری که به فضای خالی تبدیل میشوند.
«معماری» شناسانده شده توسط کان، «ساخت متفکرانه فضا است». کار وی شامل نمونههای زیادی از اتاقها و فضاهای باز است که کمک به تفکر عمیق[11] میکند. به عنوان مثال انستیتو سالک[12] در لاهویا[13]، کالیفرنیا (1965) که در آن از یک فضای باز برای ایجاد توجه به خط افق اقیانوس آرام و از یک آبراه و نور برای افزودن بعد متافیزیکی جهت جستجوی قوانین پنهان طبیعت، استفاده میکند. یا مجدداً در موزه کیمبل[14] در فورتورث تگزاس (1972) شکافهایی در رأس طاقهای منحنی آن وجود دارد که برای ورود بخشی از نور روز به فضاهای داخل که بر روی سطح بتن صیقلی پخش میشود، به کار میرود. در آثار متأخر، به نظر میرسد کان شیفتهٔ خلق دید معنوی از طریق عناصر ابتدایی است. سازه، فضا و نور ترکیب شدهاند.
ظاهراً وی قصد دارد ایدههای مختلف هندسی و سازهای را متحد سازد تا ذهن و حواس ناظر را مستقیماً لمس کند. تأثیر از آثار باستانی بسیارند، اما نباید بیش از حد مهم به نظر برسند و فراموش کنیم که کان از منابع خود فراتر رفته و سبک دلخواه خویش را ساخته است. او با وجود تصاویر مختصر، عصارهٔ مطالب را ارائه میدهد و این سبک، فراتر از دیگران، انتزاعی است. کان از یک انتزاع مدرنیستی برای ایجاد یک محتوای پیچیده، حتی گاهی اوقات برای ارائه یک خلأ متافیزیکی استفاده میکند. کار او خارج از دستهبندیهای سَبْکی است، و گاهی اوقات سطح کهنالگویی از تجربه را لمس میکند.
مجلس ملی در داکا، بنگلادش، هندسههای نمادین را برای احضار مبدأهای معماری و نهادها به کار میبرد. منابع متنوعی از الهام از دوران باستان تا استوپاهای بودایی برای بیان مفاهیم قدرتمند مدرنیته و ملیت در کشور در حال ظهور پس از استعمار، تلفیق و دگرگون شدهاند.
کان را میتوان یکی از معدود معماران قرن بیستم دانست که با مسئلهٔ تعریف یک اثر یادمانی مدرن و معتبر درگیر بوده است. طرحهای وی برای فضاهای مقدس ادیان مختلف (کلیسا، کنیسه، مسجد) ایدهٔ تجمع را با یک حس متعالی ترکیب میکند. نور یکی از نکات کلیدی در این ترکیب نامحسوس بود. کان از طریق هندسههای نمادین، سرچشمهٔ معماری و نهادها را فراخواند. وی با ساختمانهایی مانند مجلس شورای ملی[15] در داکا، بنگلادش (1976)، پاکستان شرقی سابق، تضادهای بازنمایی در شرایط بعد استعمار[16][17]را تفسیر کرد و موفق شد سنتهای شرقی و غربی را با یکدیگر ادغام کند.
نمونههای پرقدرتی از آثار تاریخی دورهها و فرهنگهای مختلف شامل پانتئون رم، قلعهٔ قرون وسطایی کاستل دل مونته[18]، مقبرههای مغول، مساجد دورهٔ تاریخی سلطنت[19] بنگال، حتی ماندالاها و استوپاهای بودایی وجود دارند، اما در بنای مجلس شورای ملی این الهامات متنوع در یک فرم فعالی از وُیدهای قطع شده توسط محورها و مستقر در سلسله مراتب معین، تلفیق و دگرگون میشوند.
یکی از شناختهشدهترین هندسههای مورد علاقهٔ کان از طبیعت، کریستالها و دانههای برف است که فراتر از همهٔ تصورات فضایی، مدرن است -برعکس احجام بنایی متراکم مدرن: جشنی از ویدهای مملو از نور.
پلان پانتئون در رم، یک معبد مدور متعلق به تمامی خدایان، در ابتدا توسط مارکوس آگریپا دایر و توسط امپراطور هادریان در سال 126م بازسازی شد.اسکیس لوکوربوزیه از خرابههای رومی و احجام اولیه؛ انتزاع هندسه اصلی از فرمهای کلاسیکپلان کاستل دل مونته، یک ارگ کاملاً هندسی متعلق به قرن ۱۳مپلان حمامهای کاراکالا در رم متعلق به قرن ۳مپلان مجلس ملی. سازماندهی مرکزی نشاندهندهٔ ایدههای نمادین تجمع و مرکزیت است. عنصر قلعهمانندِ مسجد (پایین، مرکز) تعمداً خارج از محور قرار گرفته است تا در جهت قبله باشد.
نظم موجود در آموزشهای معماری بوزار[23] برای سازماندهی اصول، در تمام زندگی کان به او کمک کرد. اما قبل از مرحلهٔ بیان کردن، مرحله کشف و شهود وجود داشت و او با هر طرح به دنبال یک ایدهٔ اصیل بود، یک فرم درخشان از تفکر، که همهچیز را زنده میکند. او اغلب به فضاهای متمرکز احاطهشده توسط حاشیههای فرعی متوسل میشد تا به نهادها، مانند کتابخانهها، پارلمانها یا خوابگاهها شکل دهد. پلان مجموعه با فضاهای داخلی و خارجی، معادل بصری «جامعهای از اتاقها» بود.
در نمونهٔ موردی داکا، کان انواع مختلف طرحهای متمرکز را برای تجسم مفاهیم نمادینِ تجمع و مرکز بررسی کرد. وی سرانجام محورهای اصلی و فرعی را مقرر کرد که بیانگر رابطههای متقابل بین عملکردهای مختلف یک پارلمان و یک بنای ملی است. شامل مسجدی با فرم قلعهمانند که برای قرارگیری در جهت قبله چرخیده است. برجها و دیوارهای کناری ارگ یادآور افسون کان است. ساختمان مجلس با سطوح بزرگ بتنی محو شده در نور، قالبهای مرمر مانند اتصالات و مناظر بزرگی از سایه، حضور پررنگ و اشتیاق به بعد ازلی دارد. در واقع ایالت داکا را به صورت ایدئالانه با استفاده از نمایش جهان کوچکی از قدرت، نمادی با مفاهیم عالم هستی، با زبانی اغراق شده و پر آب و تاب نشان میدهد.
کار کان در داکا دربرگیرندهٔ دورههای مختلف تاریخی (بومی و جهانی)، با تلاش برای شکلدهی نظم پسااستعماری و با ترکیب جنبههای سکولار و مذهبی در سیاست، به دنبال {پاسخ به} سؤالاتی در خصوص هویت است. این ساختمان نمادی از دموکراسی در کشوری است که هنوز دموکراسی کاملاً در آن عملکردی نیست، بیانیهای از «مدرنیته» که در عین حال حاوی ردپاهای باستانی است. کان در اینجا ثابت کرد که میتواند از مرز گفتمان معماری غربی فراتر رود، و به آرزوهای اجتماعی و سیاسی مللی که تازه از امپریالیسم رهایی یافتهاند شکل دهد. او به ریشههای باستانی نفوذ کرده و آنها را از طریق انتزاع معمول خویش به نمادهای پرطنین مدرنیته تبدیل کرد.
برش از مجلس ملی نشاندهنده مقیاس بزرگ فضاهاست.
پارلمان داکا کار باشکوهی است، ممکن است پاسخی به پارلمان لوکوربوزیه در چندیکار باشد، اما در عین حال در پاسخ به خواستههای اقلیم مرطوب گرمسیری دچار مشکل است. راه حلهای او در داکا و احمدآباد (موسسه هندی مدیریت[24]، ۱۹۷۴) راههای جدیدی برای ترکیب جدید و قدیم، محلی و جهانی در برابر معماران آینده شبه قارهٔ هند که در جستجوی معیاری در خصوص سنت و درگیر با سوالاتی از هویت بعد از استعمار بودند، قرار داد. اما آنها نیز همانند ساختمانهای لوکوربوزیه در هند، نیازمند نقد بودند. آنها در شکلگیری یک فرهنگ معماری مدرن شامل افرادی مانند چارلز کورئا[25]، بالکریشنا دوشی[26]، راج ریوال[27] و آنانت راجی[28] که همهٔ آنها سنتهای هندی و غیرهندی را از طریق صافیهای مدرن جستجو کردهاند، مشارکت داشتند.
معماری کان با حرکت موج آهسته زمان کار میکند. حتی یک ساختمان اخیر مانند مسجد چندگاون در چیتاگونگ[29]، بنگلادش (۲۰۰۶) طراحی شده توسط کاشف محبوب چودوری[30]، تأثیرات دوردست کان را در سازماندهی فضایی خود نشان میدهد، ضمن اینکه تیپ ابتدایی مساجد را از دوره سلطنت بنگالی (قرن ۱۴و ۱۵) متحول میکند. کان به مانند لوکوربوزیه، هم یک آینه بود و هم یک لنز: کمککننده به معماران بعد از خود برای یافتن خویش و در عین حال به وجود آورندهٔ دیدگاههای جدید در خصوص مشکلات عمومی و اساسی.
کان آرزوی معماری «بیزمان اما ریشهدار در زمان خود» را داشت، و به جوهرهٔ گذشتههای مختلف فرهنگی و معماری پاسخ داد. به همین دلیل است که رها کردن او از ادعاهای فرقهای که گاهاً سعی میکنند او را به منزلهٔ یک معمار اصیل «آمریکای شمالی» ببینند، یا توسط کسانی که او را متعلق به مذهب خاصی میدانند، یا کسانی که سعی میکنند او را در گفتمان کلاسیک غربی محدود کنند، مهم است.
تاج محل، ۱۶۴۳، در آگرا[31]، هند، از رودخانه جمنا[32] دیده میشود. مقبرهٔ مرمر سفید از سازههای سنگ ماسهٔ قرمز بالا آمده است.
پلان تاج محل (چپ) و پلان مقبرهٔ همایون در دهلی، حدود ۱۵۷۰، یک بنای برجسته در معماری مغول و الگویی برای تاج محل (راست)نمایی از مجلس ملی، بنگلادش.
کان معتقد به «جهانگرایی» بود و کار وی گنجینهای است برای معمارانی که به دنبال مباحث متفاوت در مکانها و زمانهای دور دست هستند. بلافاصله پس از مرگ کان در سال ۱۹۷۴، تعدادی از معماران بودند که در مورد اینکه «یک آجر چه میخواهد باشد» سرگردان بودند و مقلد دایرههای جسورانه و مصالح بافتدار ساختمانهای کان بودند. طبق معمول باید بین ماده و روح و نیز بین ویژگیهای سطحی سَبْک و اصول راهنما تمایز قائل شد.
کسانی که از اساتید یاد میگیرند، مستقیماً از کارهایشان تقلید نمیکنند. در اروپا، تأثیر ایدههای کان در سبکها را میتوان در نظریهپردازی نوستالژیک آلدو روسی[33] و لا تندنزا[34] در دههٔ ۱۹۶۰ و در کار معماران در تیسینو[35] در سوئیس ( بوتا[36]، جالفتی[37] و …) در دههٔ ۱۹۷۰ حس کرد. تادائو آندو احتمالاً بدون امثال کان، نمیتوانست آندو باشد، اما در اینجا مهم، نظم هندسی، فضا و نور و همچنین هماهنگی با سنت بود. سطوح بتنی معروف آندو مطمئنا تحت تأثیر سطوح حل شده در نورِ سالک بود ، اما این سطوح به نوبه خود از مرکز هنرهای تجسمی کارپنتر[38] لوکوربوزیه برای طراحی شیارها و اتصالات نیز تأثیر گرفته است. این خاصیت سرزندگی سنت مدرن است که زنجیرهای دنبالهدار از ارائه راه حلها، در اختراعات جدید به وجود میآیند.
ماندگاریِ کان
به دلایلی که در بالا گفته شد، کان هیچوقت به طور کامل غایب نخواهد بود: او به مانند یک جریان زیرزمینی، همهجا و غالباً در مکانهای غیرمنتظره ظاهر میشود. گنبد معلق و فضای باشکوه مملو از نور کنگره پالاسیو[39] در سالامانکا[40] (۱۹۹۳) به وسیله خوان ناوارو بالدویگ[41]احتمالاً بدون کان نمیتوانست اینگونه باشد، اگرچه هیچ اثر آشکاری از کان در آن دیده نمیشود. ادیتریو[42] در بارسلونا که بیش از بیست سال پیش توسط رافائل مونئو[43] طراحی شده است تغییر شکل پیچیدهای از قالبهای بتونی، پانلهای پنجره فلزی و پوشش داخلی چوبی مرکز ملون[44] کان در ییل است. مرکز اجتماع خیابان ساراتوگا[45] در بروکلین توسط گئورگ رانالی[46] طراحی شد و اجرای آن چند سال پیش به اتمام رسید که در روشنایی مرکزی، فضای همگانی با سقف معلق و نور وارد شده از پنجره بام و گوشهها، تحت تأثیر کان قرار گرفته است. تاثیرات لوید رایت و اسکارپا نیز وجود دارد اما رانالی طی این سالها، همگی این تأثیرات را دریافت کرده و یک زبان و مهارت مختص خودش ساخته است.
به طور قطع در مورد هرگونه ارزیابی مجدد از کان توسط معماران جوان این نکته وجود دارد. ممکن است محققین برای آشکار کردن ابعاد مختلف از حرفه یا زندگی شخصی او سر و دست بشکنند، اما این خود آثار است که باید موضوع اصلی مطالعه برای یک معمار باشد. این آثار با قدرت باقی میماند (حتی اگر مشکلات عملی در نگهداری وجود داشته باشد) و زندگی در آنها ادامه دارد. بازدید اخیر از کتابخانه در آکادمی فیلیپس اکستر[47] (۱۹۷۲) نشان میدهد که این بنا چگونه به خوبی در آن محوطهٔ تاریخی استقرار یافته است، به نحوی که این احساس وجود دارد که این بناهای آجری محکم، با خوانش دوپهلو از دیوار و قاب، با فضای مرکزی یادبودی آن با احجام معلق، و میز مطالعههای صمیمی از چوب بلوط در کنار پنجره، قرنها پیش از آنکه حتی سازههای استعمار نو اطراف ساخته شوند، آنجا ایستاده بودند. گرمی و صمیمیتی در برخی از خانههای کان به وسیلهٔ مبلمان چوبی توکار، دسترسیهای غیر مستقیم، آجرهای بافتدار یا سطوح بنایی و چشماندازهای کنترل شده از مناظر طبیعی وجود دارد.
پلان همکف کتابخانه در آکادمی فیلیپس اکستر (۱۹۷۲)کتابخانهٔ کان در آکادمی فیلیپس اکستر که با ظرافت در محوطهٔ آکادمی جای گرفته است به نحوی که گویی نه دههها بلکه قرنهاست که در آنجا قرار دارد.
در دوران تکامل فکری کان، بیان اصیل او، قدرتمندانه در مقابل شیشه و فولاد براق شرکای همنسلش در آمریکا مقاومت کرد. او به نیروها و آرمانهای به اصطلاح «قرن آمریکا[49]» شامل نهادهای قدرتمند و مهارتها و مصالح صنعتی بینظیر بعد از آن، پاسخ داد. او به عنوان یک فرد خاص در بسیاری از کارها، میدانست چگونه فضاها و شرایط مناسب برای نهادهای مستقر در آمریکا مانند دانشگاههای آیوی لیگ[50] با پوشش چوب بلوط، نقاشیهایی با قاب طلا و ظواهر آکسبریج[51] بسازد. کان با مشکلات زمانهٔ خود دست و پنجه نرم میکرد و در فرایند گسترش معماری مدرن با قواعد سطحی منتج از آن، از نزول به سنتگرایی مبتذل که توسط افرادی مانند فیلیپ جانسون و ادوارد دورل استون پیگیری میشد، پرهیز کرد.
کاربرد بی عیب و نقص او از مصالح، مانند بتن عریان نقرهفام، تراورتن، استیل ضدزنگ صیقلی و چوب، او را متمایز از بقیه کرده بود. اما این سطوح نهایی است که بیانکنندهٔ ایدههای سازهای او بودند. آنها به روحِ خیال، کالبد بخشیدند. آنها یک ایده را تقویت کردند: حسِ نحوهٔ بودنِ اشیاء. کان خلوص مصالح را میستود اما منطقی نیست که او را در سبک «نئو بروتالیسم» قرار دهیم. او به کاوش در «فضای بینابینی» پرداخت اما همیشه از مباحث تیم ده[52] خارج بود. در مجموع او از شخصیتهایی بود که از نهضتها و «ایسمها» فراتر رفت.
بهترین آثار کان هنوز تازه به نظر میرسند به نحوی که گویی توانستهاند زمان را خلاصه کنند. شناخت کامل از او در زمان حیاتش به نحوی که شایستهاش بود وجود نداشت و به مانند بسیاری از هنرمندان بزرگ بعد از مرگش به شهرت رسید. اما علیرغم تغییر سبکها، او هرگز از گفتمان معماری ناپدید نشد به ویژه در «جهان غیر غربی». جهت قضاوت آثار او با توجه به علاقهٔ کنونی به آنها (اولین نمایشگاه بزرگ و کاتالوگ آثار بیست سالهاش)، کان بار دیگر در مرکز توجه قرار گرفته است.
طرحی از او برای پارک فور فریدمز[53] – یادبود فرانکلین دی روزولت[54] که بعد از مرگش ساخته شد، وجود دارد که قرار است در انتهای جنوبی جزیرهٔ روزولت (ولفاره[55] سابق) در رودخانهٔ شرقی به موازات منهتن افتتاح شود. این بنا اندکی قبل از فوت کان در سال 1974 برای یادبود رئیس جمهور نیودیل[56] و بزرگداشت یکی از سخنرانیهای او با عنوان «آزادیهای چهارگانه»؛ آزادی بیان و عقیده، آزادی عبادت، آزادی از قید احتیاج، و آزادی از ترس که در تاریخ ۶ ژانویه ۱۹۴۱ ایراد کرد، برنامهریزی شد. کان موافق دیدگاه اجتماعی روزولت بود، و طرحی ارائه شد که او با عبارت «یک اتاق و یک باغ» توصیف کرد.
خطوط درختان زیرفون باعث ایجاد یک فضای سبز در شهر میشود، لبهٔ پارک را تعریف کرده و در یک چشمانداز مهیج به سمت اتاق روباز و سردیس روزولت به هم میرسند.یک سردیس معلق از روزولت، ورودی به یک اتاق روباز در انتهای پارک را نشان میدهد.
طرح کان یک اتاق مستطیلی روباز که از نوک جنوبی جزیره تا داخل رودخانهٔ شرقی بیرون زده است را شامل میشود. این کار به وسیلهٔ لبههای زاویهدار که با خطوط درختان زیرفون[57] کاشتهشده، انجام گرفته است و در یک چشمانداز مهیج به سمت سردیس روزولت به هم میرسند. در پشت این سردیس، خود اتاق در فضای باز قرار دارد و منظرهای پهناور از رودخانه شرقی و افق منهتن را قاب میکند که شامل باریکهای از ساختمان سازمان ملل متحد در یک سمت است. در این مقاله مجال توضیح روند ساخت و بازسازی این پارک وجود ندارد.
اما دستآورد فعالیت کان گواهی است بر سماجت چندین سازمان و شخص، و ایمان آنها به ارائه ایدئالهای هم سیاسی و هم بینالمللی (که در سیاستهای اخیر کمتر دیده شده است). این همچنین باور به کیفیت جاودانهٔ معماری لویی کان را نیز نشان میدهد. جزیره ولفاره، آنطور که قبلاً نامیده میشد، زمانی تیمارستان روانی و بیمارستان مرض آبله بوده است، اما این پروژه یک پارک عمومی گشوده و فضایی باز با شخصیت مقدس خاصی ایجاد کرده است.
در پارک فور فریدمز، تکسنگهای گرانیتی منظرههایی از شهر را تعریف میکنند.
بخشهای سنگی این پروژه از بلوکهای یکپارچه از گرانیت کوه ایری[58] در کارولینای شمالی ساخته شده است. این تکههای سنگ خاکستری کمرنگ با دقت بسیار بریده شدهاند و با بندهای تیز کنار هم قرار گرفتهاند. آنها بر روی سنگهای خاکستری سختِ شسته که شالودهٔ این طرح را تشکیل میدهند، قرار میگیرند. فرمهای کج و زاویهدار کف توجه را به سمت سردیس رئیس جمهور فرانکلین دلانو روزولت جلب میکنند در حالی که پیشزمینه آسمانخراشها و شبکهبندیهای منتهن در دوردست را به وجود میآورد. یک چرخش در اطراف مجسمه لازم است تا متن آزادیهای چهارگانه که در قسمت عقب ستون حک شده است را پیدا کنید. منظرهٔ اتاق روباز نفسگیر است و یادآور منظرهٔ قاب شدهٔ سالک است که چشماندازهای دوردست را به داخل فضای زندگی میکشاند.
یک حسی از ابدیت وجود دارد. «اتاق» توسط بلوکهای عظیم گرانیتی با وزن 36 تُنی تعریف شده است و فاصله بین آنها یک اینچ است. قسمتهای جانبی بین بلوکها، جلا داده شدهاند به طوری که نور را همانند آینه منعکس میکنند. نتیجهٔ کار شگفتانگیز است، به خصوص در اوایل صبح وقتی پرتوهای نور در شکافهای بین بلوکهای سنگی فرو رفته و کیفیت غیرمادی ایجاد میکنند و باریکههای نور را در کف اتاق روباز به وجود میآورند. در این پروژه مطمئناً واپسین عقاید کان در مورد «سرآغازها» وجود دارد: اتاقی کهنالگویی که از آب طلوع میکند؛ اولین دیوارهای چند تکه شده؛ آشکارسازی عناصر اولیه سازهای؛ آفرینش اسطورهای با ریشههای معماری و اصول بنیادین آزادی دموکراسی.
خطوط تیز نور به درون اتصالات بین بلوکها نفوذ میکند.
پوریستها[59] نقد میکنند که پارک فور فریدمز به طور کامل، همانطور که برنامهریزی شده بود اجرا نشده است (در ارتفاع و فاصله درختان کمترین هماهنگی وجود داشته است)، که نتیجه آن کمی سنگینتر است، اما با این وجود همچنان تأثیر آن قوی است. این معماریای است که دقیقاً مانند سطوح فولادی ریچارد سرا[60]، بر روی حس سنگینی و همچنین حس بینایی کار میکند. تجربهٔ فیزیکی حجم سنگها و سطوح شبکهبندی شده کف و رمپهای مورب باعث ایجاد فشردگی و گسترش فضا میشوند. هیچ اقتباس تاریخی مستقیمی وجود ندارد، با این حال یک حس باستانی در آن وجود دارد، گویی یک معبد فرعونی به جزیره روبروی منهتن منتقل شده است.
یادبود کان برای روزولت عصاره بسیاری از ایدههای او در مورد یادوارگی است اما به نوعی با ابهامات ادراک بازی میکند. کف اتاق روباز همچون سکویی در رابطهٔ مستقیم با چشماندازهای دوردست رودخانه است که به مانند یک صحنهٔ نمایش به میدان دید بیننده کشیده میشود. بلافاصله بعد از لبهٔ این سکو یک مانع عمودی وجود دارد که نیاز به نرده را از بین میبرد که باعث تقویت حس فضای متعلق به جهانی گستردهتر میشود. شاید این روش کان برای تجلیل از جهانی بودن پیام روزولت برای بشریت باشد.
سطوح دیوار بتنی، معماری نور و سایه را شکل میدهند.نمایی از آبراه میانی در موسسه سالک.
اتاق روباز پارک فور فریدمز در نیویورک ناخواسته با مؤسسه سالک در لاهویا مقایسه میشود که تحقق آن بیشک تکیه بر وجود بتن عریان، تراورتن و آب در انتخاب مصالح دارد. اما این دقیقاً وابسته به ویژگی غیرمادی است که از شاخصههای کان است و میتوان به «محوطهٔ متفکر[61]» در سالک فکر کرد که با نیمکتهای کم ارتفاع آن و نسیمهایی از اقیانوس آرام به عنوان هوایی که توسط نور و شرایط جوی ساحلی که نهنگها در طول سفر طولانی خود از آن عبور کرده و پرندگان قبل از شیرجه در دریا در آن جمع میشوند، زنده میشود. آبراه میانی که از شرق به غرب ادامه دارد افق دور را در داخل فضا ترسیم میکند، آفتاب غروب را منعکس میکند و یک قلمرو مخفی را به وجود میآورد.
شاید دروازهٔ یادمانی کان به سوی اقیانوس آرام، بنای پروپیلایا[62] در آکروپولیس یونان را یادآور میشود، اما با فرمی که انتزاعی است و نیروهای محیط اطراف را درقالب خود فرا میخواند. چگونه میتوانم شنیدن سخنرانی جوناس سالک در در ردیف جلو ساختمان سالک و سپس حضور مجدد در فضای میانی برای مشاهده نور غروب گرفتار شده در کانال آب همچون یک خط درخشان از جیوه، یا تجربهٔ طوفانی بر روی اقیانوس آرام با نور رعد و برق قاب شده با صفحات مورب ساختمان به مانند صحنهای از یک تراژدی یونانی را فراموش کنم. نوشتهٔ رو سنگ قبر کان را میتوانست توسط اکتاویو پاز[63] نوشته شده باشد: «من مسیر زندگی خودم را نه با سنگ و چوب، بلکه با نور و هوا علامتگذاری کردهام.»
[23] Beaux-Arts (هنرهای زیبا): کان در سال ۱۹۲۴م لیسانس معماری خود را از دانشگاه پنسیلوانیا دریافت کرد و در آنجا تحت آموزش پاول فیلیپ کرت، اصول هنرهای زیبا که تاکید به نظم و هماهنگی در معماری داشت را فراگرفت. م
[52] Team 10: گروهی از معماران و سایر شرکت کنندگان کنگره سیام در ۱۹۵۳ که خود کنگره را به چالش کشیدند و سپس دو جنبش مهم از آنها پدید آمد: بروتالیسم جدید برای اعضای انگلیسی و ساختارگرایی برای اعضای هلندی. م
[53] Four Freedoms Park: این پارک در سال ۲۰۱۲م افتتاح شده است. م
[56]: New Deal به برنامهٔ اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا بعد از بروز رکود بزرگ در ایالات متحده در سال ۱۹۲۹م اطلاق میشود. م
[59] سرهگرایی یا پیوریسم یا پوریسم سبکی از حجمگری بود که با زیباییشناسی نوین هنر ماشینی پیوند داشت. پیروان این سبک به دنبال کاهش و گاه حذف تزئینات و ریزهکاریهای موجود در حجمگری بودند تا به هنری ناب دست یابند. م
من همیشه گفتهام که لوکوربوزیه همان معماری بود که شهر را کشت. او تاریخ را کاملا نادیده گرفت. او از شهر متنفر بود. او میخواست شهر را تقسیم و به قلمروهایی برای زندگی، کار، تجارت و غیره تجزیه کند. او به شهر و بناها همچون ماشین میاندیشید. اما دیدگاه من همیشه برعکس او بوده. هر شهر مکانی است بسیار پیچیدهتر {از آنچه لوکوربوزیه تصور میکرد}. شهر جایی متناقص و متضاد و مخدوش است.
شهرها را باید تعمیر و درمان کرد، نه این که آنها را بکوبیم و از ابتدا بسازیم. شهرها از دههزارسال پیش ایجاد شدند، اما برای لوکوربوزیه تاریخ وجود خارجی نداشت. بیانیههای او فقط رو به آینده داشت. اما این بدیهی است که مردم ترجیح میدهند در مراکز تاریخی زندگی کنند، نه شهرهای جدید. من تلاش کردم که برای مدرنیسم سادهانگار از طریق بازگرداندن روح شهرهای مدیترانهای جایگزینی پیدا کنم. (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت archdaily در سال ۲۰۱۶)
دایرةالمعارف مکگروهیل در درون جنبش مدرن نزدیک به بیست سبک را بر می شمرد که چندتایی با روایت مجدد گذشته، آن هم راویانی خلاق چون رایت و کوربوزیه معماری خود را خلق کردهاند و چندتایی بیشتر از گذشته فاصله گرفته و به دنبال «چیز دیگر» معماری خود را بنیان نهادهاند و برخی به کلی قدم در راه بیگذشته نهادهاند. بدین ترتیب در معماری معاصر مانند سایر دورانها، چند جریان معماری بهطور همزمان آرایش و پیرایش فضا را بر عهده گرفتهاند. جریانهایی که ضعیفتر شده و به حاشیه رفتهاند، معماری مبتنی بر سنت، معماری مبتنی بر تاریخ و معماری مبتنی بر بوم هستند و جریانهایی که از حیات بیشتری برخوردارند معماری مبتنی بر نوآوری میباشند که برخی از آنها نوآوری خود را با نوآوریهای گذشته آمیختهاند و برخی سعی در ارائهٔ نوآوری تام دارند. اما مهمترین پدیدهای که در جنبش معماری مدرن اتفاق افتاد و هماکنون از همهٔ جریانهای معماری در کشور ما قویتر است، ساختن بدون معماری است.
با حاکم شدن ساختمانسازی که عبارتست از ساختن بدون معماری، معماری مدرن نیز همانند همهٔ دستاوردهای گذشتهٔ معماری از صحنهٔ شهرها خارج شده و خیابان را سراسر ساختن بدون معماری فراگرفته است؛ تا آنجا که بحران چگونگی مدرن شدن و معاصر شدن شهرهای ما معماری مدرن نیست، معماری مبتنی بر سنت هم نیست. بحران ما در معماری معاصر ساختمانسازی است. (در مقالهای با عنوان «معماری معاصر، معماری مدرن، ساختمانسازی»، منتشر شده در مجلهٔ گفتگو، ش ۱۳، سال ۱۳۷۵)
این رسم تاریخ است. میدانید که یکزمان آرتنووو آوانگارد بود، بعد صنعت تلاش کرد که این جنبش آوانگارد را به شکل صنعتی جهانی درآورد. پس از آن هنر آوانگارد دیگر آوانگارد نیست، چون تجاریسازی شده است. {…} به همین شکل، من فکر میکنم که ایدههای گروپیوس، باوهاوس و لوکوربوزیه و معماری آوانگارد به تدریج در بخش صنعت جذب شد. پس سبک بینالمللی در واقع به وسیلهٔ صنعت تجاریسازی شده است. هر کس میتواند با استفاده از فولاد، شیشه و بتن معماری معاصر خلق کند. بدون لوکوربوزیه، هر کسی میتواند معماری معاصر را به شکلی کمارزش طراحی کند. بنابراین، لوکوربوزیه دیگر آوانگارد نیست، او در این روند از آوانگارد بودن تبدیل به معمار خالق یک سبک میشود. (در گفتگو با Betty J. Blum در سال ۲۰۰۱، منتشر شده در وبگاه انستیتو هنر شیکاگو)
به نظر من یک معماری معمولی با جزئیات خوب ممکن است قابل قبول و حتی زیبا به نظر برسد، ولی معماری دارای ایده و طرح خوب اگر در جزئیات ضعیف باشد بسیار بد است. جزئیات در معماری بسیار مؤثرند، البته نقش سازندهٔ بنا هم در شکلگیری معماری با جزئیات خوب بسیار مهم است. پیش از قبول هر پروژه سعی میکنم بفهمم مجری آن کیست و آیا میتوانم در مرحلهٔ نظارت حاضر باشم یا نه. چنانچه این شروط محقق نشوند کار را قبول نمیکنم. {…}
واقعیت این است که بسیاری از معماران معروف دوران مدرن معماران فاز یک بودهاند. معروف است یکبار به فرانک لوید رایت گفتند سقف خانهای که طراحی کردی چکه میکند. رایت در پاسخ گفت این را به پیمانکارش بگویید، من معمارم. لوکوربوزیه نیز جزئیات ساختمان را به صورتی غیر فنی طراحی میکرد و حالا امروز ساختمانهایش مشکل نگهداری دارند. ولی من فکر میکنم معمار واقعی حتما باید مسائل فنی ساختمان را در نظر بگیرد. (در گفتگو با کامران افشار نادری، منتشر شده در مجلهٔ معمار، ش ۶۸، سال ۱۳۹۰)
برای حداقل یک دهه، چین به عنوان زمین بازی برای سوپرمعماران [1] مورد توجه قرار گرفت. اما حالا وضعیت در حال تغییر است. امروزه حداقل دهها طراح چینی در سطح جهانی -از میان سال، تا استعدادهای جوان که در دههٔ سی یا اوایل دهه چهل عمر خود هستند- که در توسعهٔ معماری معاصر متمایزی که بیشتر بر اساس سنتهای بومی است تا تاثیرات جهانی، موفق بودهاند. در یکی از پنج سفرم به چین در این سال، با یکی از معماران سرشناس کشور برخورد کردم، پی ژو، که دفتر «پی ژو بیجینگ استودیو» را در سال 2005 افتتاح کرد و همچنین ساختمانهای متعددی در پروژههای فرهنگی، آموزشی، پزشکی در سراسر چین ساخته است. کارهای او به طور گسترده در سطح جهانی نمایش داده شده و مورد تقدیر قرار گرفته است. منبع الهام او – طبیعت- ممکن است شگفتانگیز و خاص نباشد اما راه حلهای او قابل توجه و روشنفکرانه است.
پی ژو: نصف بیشتر همه این مدلها که معمولا در اینجا، استودیوی من، همیشه نمایش داده میشوند، همزمان در نمایشگاه آئدس در برلین هم در حال نمایش هستند. آن برنامه «مناظر ذهن» خطاب میشود. در آن جا پنج پروژه نمایش داده می شوند: موزهٔ کورهپزخانهٔ سلطنتی جینگدژن [2] ، مرکز هنرهای نمایشی یانگ لیپینگ [3] ، موزهٔ هنرهای معاصر دالی [4] ، مرکز فرهنگ و هنر شو کانتی [5] ، و مرکز فرهنگی شیجینگشان [6] که همهٔ آنها در حال ساخت هستند. میخواستم تفکر و فرآیند طراحی فعلیام و طیفی از علایقم بر اساس مکان، اقلیم، فرهنگ، سبک زندگی، مصالح بومی، تاریخ و مهمترین آنها، طبیعت را نشان دهم. می خواهم که معماریام تمام این شرایط خاص را منعکس کند، از آنها یاد بگیرم، و تجربهای جدید بسازم که برای هر مکان متمایز میشود.
ولادمیر بلوگولوفسکی: شما ذکر کردید که طبیعت مهمترین منبع الهام شماست. اما وقتی به عکسهای نمایشگاهت در برلین نگاه میکنم، کلیت آن خیلی هندسی و انتزاعی است. و تقریباً همه چیز که در آن است با سفید نشان داده شده. حتی ترسیمهای مناظر هم سیاه و سفیدند.
پی ژو: بیشتر مردم طبیعت را با رنگ سبز، کوهها و جنگل مترادف میدانند. اما امروزه بیشتر مردم در شهرها زندگی میکنند. در کارم، من تاکیدی بر طبیعت مادی نمیکنم، بر خلاف بیشتر معماران که تلاش میکنند با پوشش سبزی که معماریشان را میپوشاند اصطلاحا طبیعت را تقلید کنند. این طبیعت واقعی نیست. من هیچ وقت سعی نکردم که معماریام را شبیه طبیعت کنم. این کار غیر ممکن است. مقصود پاسخ به طبیعت است نه کپیبرداری از آن. به عنوان مثال، ایدههای خوبی را می شود از خانههای سنتی با حیاطهای مرکزی، دیوارهای صلب و پنجرههای کوچک برای پاسخ دادن به اقلیم گرم و مرطوب، یاد گرفت. پس طبیعت برای من یک گرایش است. همه آن بستگی به گرایش ما دارد که در آینده چگونه به اقلیم پاسخ میدهیم. معماری باید راجع به این باشد که ما چگونه میخواهیم به طبیعت جواب بدهیم و چطور رابطهای با آن داشته باشیم. همچنان که از ساختمانهایی که تکنولوژی را روایت می کنند یا خودشان را با مصالح گران و براق پوشاندهاند خوشم نمی آید. خیلی پرمدعاست.
با نگاه کردن به کارهایت که در دست ساختند؛ موزهٔ کورهپزخانهٔ سلطنتی جینگدژن، مرکز هنرهای نمایشی یانگ لیپینگ، یا سایر کارهای شناختهشدهٔ قبلی شما؛ دیجیتال بیجینگ [7]، هتل بلر در بیجینگ [8]، موزهٔ طراحی او تی سی در شنژن [9]، خیلی سخت میشود باور کرد که همهٔ این پروژهها توسط یک معمار طراحی شده. چرا این کارها این قدر تفاوت دارند؟ نیروهای اصلی پشت معماری شما چیست؟
من قویا به خاص بودن هر پروژه اعتقاد دارم. اقلیم یکی از دلایل کلیدی برای پیدا کردن جوابها و راه حلهای مختلف است. شما نمیتوانید شیوهٔ استانداردی که به آن نزدیک شدید اعمال کنید. تعدادی از معماران سبک خودشان را توسعه دادهاند. من به آن علاقهمند نیستم. من به این تواضع احترام میگذارم. و ترجیح میدهم معماریای طراحی کنم که متمایز است اما شخصی یا قابل شناسایی نباشد. از این رو مصالح و فرمهایی که استفاده میکنم همیشه فرق دارند.
چیزی که در نگرشم هیچ وقت تغییر نمیکند: من همیشه هدفم را ساختن چیزهای زیبا که مکمل طبیعت باشد قرار دادهام. معمار مورد علاقه ام لوکوربوزیه است و او همیشه در حال تغییر بود. صومعه «لاتورت» [10] و کلیسای «رونشان» [11] او تقریبا در یک زمان طراحی شدهاند، اما شما نمیتوانید ساختمانهایی به تفاوت آن دو پیدا کنید. اما اگر به ورای فرم های این ساختمانها بروید، میتوانید شباهتهایی در مصالح، رنگها، نحوهٔ رفتاری که با نور شده، و روابط آنها با طبیعت پیدا کنید.
در ایدهٔ آوردن معماران شناخته شده به مکانهای دیگر برای نمایش دادن چیزی محلی مقداری تناقض وجود دارد، آیا اینطور نیست؟ برای قرنها، مسئله دعوت معماران فاخر از آنور آبها بود چون آنها میتوانستند با خودشان چیزی جدید، شخصی یا حتی نمادین بیاورند. دعوت کردن لوئی چهاردهم از برنینی به پاریس یک مثال معروف آن است. امروزه، مثل هر موزهای که دوست دارد اثری از پیکاسو داشته باشد، هر شهری میخواهد ساختمانی از زها حدید بسازد.
شما {چینیها} همین الان هم دو ساختمان بزرگ ساخته شده از زها حدید در پکن دارید…
باید یک تعادلی وجود داشته باشد. در مقام یک معمار، شما نیاز دارید که تجاربی بسازید که برای مردم آشناست، سپس شما نیاز دارید که سعی کنید تجربهای خلق کنید که مردم آن را نمیشناسند. این معماری تمام عیار است. مسئلهٔ معماری ساختن یک چیز غریب نیست. معماری مجسمهسازی نیست. معماری یعنی تجربه کردن، یعنی داخل رفتن، کشف کردن، هیجان زده شدن. از این رو خیلی از شهرها بر اساس آخرین مدها ساخته می شوند یا مثل پارکهای چندمنظوره هستند به جای آنکه شهرهای واقعی باشند. اما من به معماریای که به ریشههایش بازگشته اعتقاد دارم. اگر شما در چین می سازید، شما باید {طرحتان را} به فرهنگ بومی چینی متصل کنید.
معماری باید بر اساس دو اصل اساسی باشد – اولی سرچشمه آن و دیگری ابداع و تجارب جدید است. فکر میکنم شما نیاز به آمیختن تفکر انقلابی و احترام به فرهنگ و شرایط محلی دارید. معمارانی که از جاهای دیگر میآیند یک ویژگی دارند و آن متقاوت دیدن چیزها است. این خیلی مهم است.
اگر بپرسم که یک کلمه را برای توضیح کارهایتان نام ببرید، چه کلمهای را انتخاب می کنید؟
دو لغت را قبلا ذکر کردم- سرچشمه و ابداع. سرچشمه با طبیعت و فرهنگ گره خورده، و ابداع راجع به تجربهٔ جدید است.
شما نگرشتان به معماری را «معماری بدون سبک» خطاب کردید.
چون از ایده داشتن یک سبک متنفرم. من سبکی ندارم. من میخواهم هربار متفاوت باشم. میخواهم بیشتر تجربهگرا باشم. میخواهم تمام آنچه را که در گذشته انجام دادهام فراموش کنم.
شما معماری را به عنوان هنر میبینید و به ایدهٔ معمار همچون هنرمند اعتقاد دارید؟
بله، من قویا اعتقاد دارم که معماری هنر است. و اگر معماری هنر است پس یعنی معماران هم هنرمندند. چرا ما بعضی از مردم را هنرمند و بعضیها را طراح خطاب می کنیم؟ هنرمند چیزی را خلق میکند که تا قبل از آن وجود نداشته. آنها چشماندازهای جدید، تجارب جدید و ایدههای جدید خلق میکنند. اما اینجا تفاوتی میان معماری و هنر وجود دارد. معماری نه فقط دربارهی فضا، بلکه در مورد عملکرد و تجربه نیز هست. هنر برای همه به وجود آمده. اما معماری خیلی ویژه است. معماران برای مردم، مکانها، فرهنگها و اقلیمهای معینی ساختمان میسازند.
علاقهمندم که نظر شما را راجع به بعضی از نقل قولهایتان بپرسم، شما گفتهاید: «مهمترین لحظه برای معماری {لحظهٔ} تکمیل شدن ساختمان نیست، بلکه زمانی است که فضاها با مردم درمیآمیزند.»
زمانی که شما به نقاشیهای سنتی چینی نگاه میکنید، انگار تمام نشدهاند. این وظیفهٔ بیننده است که نقاشی را در ذهنش کامل کند. هنرمندان چینی هیچ وقت مقابل کوهها ننشتهاند برای کشیدن آنها. هنرمندان چینی برای ماهها در کوهها سفر می کردند تا آنها را تجربه کنند. زمانی که به خانه بر میگشتند، سعی میکردند که تمام احوالاتشان را با قرار دادن تمام خاطراتشان در نقاشیهایشان بازآفرینی کنند. باغها و معماری چینی نیز توجهشان بر تجربیات است، بر ساختن فضایی برای راه رفتن، نگاه کردن، زندگی کردن و پرسه زدن. هیچ ساختمانی نباید تماما کامل شود. همیشه باید فضاهایی برای تفسیر شدن توسط مردم باشد. معماری باید مثل نقاشی چینی باشد، میجنگد که احتمالاتی را در ماورای عملکرد ضروری آن اثبات کند. ساختمانی که برای اجرا کردن عملکردی مشخص ساخته شده یک ساختمان مرده است. نگاهی به «هوتونگ»[12]های سنتی با حیاط مرکزیشان بکنید. هیچ عملکرد خاصی برای آن وجود ندارد. فقط یک فضای خالی است اما همهچیز معنی میدهد. مردم در حیاط غذا میخورند، با دیگران تعامل میکنند، در آنجا ازدواج میکنند. ما آن را فضای ناتمام مینامیم. اما این فضا مهمترین فضا در خانه است، قلب آن است. زمانی که ما روی ساختمانهایمان کار میکنیم، تلاش میکنیم از فراهم کردن راه حلهای قطعی خودداری کنیم، ما فضا را برای تفسیر شدن خالی میگذاریم، بنابراین عملکردهای متفاوتی میتوان در ماورای توقعات ما متصور شد. ساختمان باید شبیه یک اسفنج باشد، باید در میان آن فضاهای ناتمام زیادی باشد.
یک نقل قول دیگر از شما: «ساختن فضایهای مبهم یکی از امضاهای من است.»
به عنوان مثال، زمانی که من یک خانه با حیاط مرکزی برای «سای کو چیانگ» [13] هنرمند اینجا در پکن طراحی کردم، در واقع بیشتر یک بازسازی در یک «هوتونگ» تاریخی بود، اما بخش آسیبدیده پشت مرمتی بود که من دوباره به عنوان پاویونی جدید ساختم بدون اینکه سعی کنم از چیزی کپی کنم. من از مصالح و فرمی جدید و حتی آیندهنگرانه استفاده کردم تا تمایزی با قدیمیها داشته باشد. یک پروژه بلند پروازانه بود، بعضیها ممکن است گنگ خطابش کنند، اما برای من این راه همنشینی قدیم و جدید دربارهٔ احترام گذاشتن به گذشته است، در حالی که به سمت آینده در حال حرکت است. بیشتر مردم این مثال را به عنوان تناقض میبینند، اما برای من این طریقهای شخصی برای جستجوی هارمونی جدید است. در هر پروژه، من دنبال فرصتهایی برای بیان کردن کار خودم در به روزترین شیوه ممکن میگردم.
و همچنین گفتهاید: «شما نمیتوانید فقط از کاشیهای سنتی استفاده کنید و ادعا کنید که این معماری سنتی است». آیا این نقدی مشخص به همکار شما وانگ شو است؟
نه واقعا، معمارهای مختلف رویکردهای مختلفی دارند. من کارهای وانگ شو را خیلی تحسین میکنم و ما ایدههای مشترک متعددی داریم. او دنبال سرچشمهها است، و من هم دنبال سرچشمهها هستم. آن چیزی که در آن نقل قول از آن انتقاد کردم، استفاده کردن از مصالح جدید برای کپی کردن شمایل سنتی است. کار وانگ شو روح عمیقی دارد. او از مصالح بازیافتی استفاده میکند، که به شخصه میپسندم، و در حقیقت، الان که در موزهٔ کورهپزخانهٔ سلطنتی در جینگدژن مشغولم نیز آجرهای محلی را بازیافت میکنم، که یک سنت محلی است. سازه کورهپزخانه اغلب اوقات نیاز به بازسازی دارد و کارگران آجرهای قدیمی را بازیافت میکنند تا با آن خانههایشان را بسازند. پس در این مکان فرهنگی قوی درباره بازیافت و دوباره به کارگیری مصالح ساختمانی وجود دارد.
و آخرین نقل قول: «استودیوی ما همیشه به سمت آینده حرکت می کند.»
بله، من همیشه به دنبال راههایی برای تجارب جدید میگردم، چیزی که در قدیم وجود نداشته.
ساختمانهای مورد علاقه شما کدامهاست؟
آکروپولیس در آتن، همچنین روستاهای سنتی در چین. من الهام گرفتن از ساختمانهایی که بر اساس تفکر جمعی و نه ایده یک فرد ساخته شدهاند را دوست دارم. در آنها یک چیز طبیعی راجع به چگونگی شکلگیری سازه آنها وجود دارد. همچنین بر خلاف خیلی از سازههای سنتی در غرب، مثل قصرهای نئوکلاسیک یا شهر ممنوعه در پکن محورهای اصلی و تقارن اجتناب ناپذیر است. در اینجا این رسیدن به تطابق معماری با محیط وجود دارد، که به شخصه میپسندم. حس میکنم این معماری به اندازهٔ یک همکاری محتاطانه با طبیعت کامل است.
اگر شما شانس گفتگو با هر معماری را داشتید، آن شخص که بود؟
لوکوربوزیه. او فوقالعاده بود. من عاشق ذهن هنری و معماری پویا و نوآورانهٔ او هستم.
با خواندن سخنان لویی کان، 18 سال بعد از مرگ وی {این مصاحبه در سال 1992 منتشر شده است}، پادزهری ضروری برای وضعیت پوچ فعلی مییابیم. این «مصاحبهٔ غیرممکن» نخست با انتخاب بخشهایی از نوشتار لویی کان گردآوری شد. هرچند که انتخابها شخصی و به دلخواه صورت گرفته اما در حقیقت، تمنایی برای لحاظ کردن معماری همچون گواه موفقیت یا شکست نهادهای بشری این انتخابها را هدایت کرده است. در کارهای ساختهشدهٔ کان، ما ناچاریم در معماری به لحاظ واقعیتی شاعرانه که نسبت به مصالح ساختارهایش ممتاز است، تجدید نظر کنیم و از طریق کلمات او میتوانیم به منبع این جادوی قدرتمند نزدیک شویم.
کارلوس برلیمبرگ: شما این دوره را چگونه توصیف میکنید؟
لویی کان: ما در دورهای زندگی میکنیم که خورشید موقتا از خدمت به بشر موقوف شده است. به نوعی، {در این دوره} حتی خورشید هم زیر سایهٔ بدگمانی و سوءظن بشر بود. تمام نهاد های ما احتیاج به بازبینی داشتند. چیزی وجود نداشت که احترامی برای آن قائل باشند. میتوان این وضعیت را فاجعهبار دانست.
و در ذهن من نیز این وضعیت میتواند فاجعهبار باشد، اگر من به این فکر نمیکردم؛ نور سفید و سایهٔ سیاه ذهن مرا با امکانات فوقالعادهشان پر کرده بودند. نور سفید در طبیعت وجود ندارد. جدا از اینکه نور سفید در طبیعت وجود ندارد، سایه ی سیاه هم در آن نیست. من میدانستم که خورشید همچنان در حال درخشندگی بود.
من حتی میدانستم که خورشید نه مرده و نه مضر، بلکه بالواقع الهام بخش بود. من همچنین میدانستم که نور سفید میتواند زرد شود؛ یک زرد روشنتر. و آن سایهٔ سیاه میتواند به سمت آبی برود؛ یک آبی روشنتر. از آنجایی که مردم هرچیزی را آنطور که هست نمیپذیرند و قبل از فیلتر کردن هرچیز از ذهنشان به آن اعتماد نمیکنند، بنابراین آنها همچون کسی هستند که میخواهد بدون استفاده از کلمات، شعر بنویسد.
این دوره، دورهٔ اعجاب نیست. من از اتفاقی که افتاده است متعجب نمیشوم اما فقدان آشکار احترام، تنها نشانهای است از جستجوی احترام، چیزی برای حرمت قائل شدن و جنگیدن برای آن.
کارلوس برلیمبرگ: معماری شما در یک قاب بی انتها قرار دارد. همانقدر که به گذشته تعلق دارد، به امروز نیز متعلق است. آیا معماری شما ارتباطی با فرهنگ معاصر دارد؟
لویی کان: یک معمار باید قدرت خارقالعادهای برای پیشبینی کردن داشته باشد. او وقتی یک ساختمان را بنا میکند، آن را امروز میسازد. ساختن یک بنا برای آینده بیمعنی است. پیشبینی آینده غیرممکن است اما میزان دوام کیفیت کاری که امروز انجام میدهید، قابل پیشبینی است! به همین دلیل است که ساختمانهایی که همگی در یک دورهٔ خاص ساخته شدهاند، باقی ماندهاند. آنها به سادگی، مدام تکرار شدهاند. زمانی نیست که یک بنای عالی احساس علو و بزرگی نکند، این مظهری از چیستی معجزه قلمرو بیان انسان است. سنت نوعی غباری طلایی است که میبارد، اگر انگشتانتان را در آن فرو کنید، به تبلوری فارغ از همهٔ شرایطی که آن را ایجاد کرده دست خواهید یافت. اگر انگشتانتان را در آن فرو کنید، فکر میکنم که بتوانید قدرت پیشبینی کردن را حس کنید؛ زیرا چیزی که پیش از این، توسط بشر مکانی برای زندگی، مکانی برای بودن، مکانی برای صحبت کردن، یادگیری و … پذیرفته شده است، باید معجزه تلقی شود و نه چیزی کمتر از آن. شما نمیتوانید آن را رد کنید. شما کتابها را نمیسوزانید. بلکه به آن ها نگاه میکنید تا جایی که توسط چشمانتان در آن ها رخنه کنید. اینها مثالهای شگفتانگیزی است. هر چیزی که هم اکنون به شما خیلی خیلی نزدیک باشد، میتواند و شاید اثبات شود که تنها برای تعداد کمی از انسانها خوب باشد. فردیت، بخش زیبایی از تمام بشریت است.
کارلوس برلیمبرگ: چه چیزی ماهیت معماری را از ماهیت نقاشی و یا مجسمهسازی متمایز میدارد؟
لویی کان: معماری، علیرغم نقاشی و مجسمهسازی، محدودیتهایی دارد. هنگامی که ما دیوارهای مرئی محدودیت را لمس میکنیم، بهتر متوجه میشویم که از چه تشکیل شدهاند. یک نقاش میتواند چرخهای مربعی برای یک تانک بکشد تا بیهوده بودن جنگ را نشان دهد. مجسمهساز میتواند همان چرخهای مربعی را {در سنگ} بتراشد. اما یک معمار باید از چرخهای مدور استفاده کند. گرچه نقاشی و مجسمهسازی نقش بسیار زیبایی در قلمرو معماری بازی میکنند – و معماری نیز نقش زیبایی در مجسمهسازی و نقاشی ایفا میکند – اما هر کدام قواعد خاص خود را دارند. یکی امکان دارد بگوید که معماری خلق متفکرانهٔ فضاست. معماری پر کردن محدودههای تصاحبشده توسط کارفرما نیست؛ بلکه خلق فضاهایی است که احساسی را متناسب با کارکرد آن فرا میخوانند.
آنچه غیر قابل اندازهگیری است روح و روان است. روح هر چیزی به وسیله احساس و همینطور فکر، بیان میشود و من معتقدم همیشه غیر قابل اندازهگیری باقی میماند. من حس میکنم که موجودیت معنوی به طبیعت روی میآورد تا چیزی را خلق کند که میخواهد باشد. فکر میکنم که یک گل رز، میخواهد که یک گل رز باشد. بشر، توسط ارادهٔ هستی، از طریق قوانین طبیعت و سیر تکامل موجودیت یافته است. اما نتایج همیشه کمتر از ماهیت موجودیت هستند.
به همین ترتیب، برای به سرانجام رساندن یک بنا، باید باید از عناصر غیرقابل سنجش شروع کرد و به سمت عناصر قابل اندازهگیری رفت. باید از قواعد پیروی کرد اما در نهایت وقتی بنا به بخشی از زندگی تبدیل میشود، باید از کیفیاتی سنجشپذیر برخوردار باشد.
کارلوس برلیمبرگ: چرا انتخاب کردید حول یک نظم متقارن پلان طراحی کنید؟ دیدگاه شما نسبت به چیدمان اتفاقی و بینظم چیست؟
لویی کان: من کاری را که هانس شارون کرد انجام نمیدهم، اما آنچه را که تلاش کرد انجام بدهد بسیار تحسین میکنم. میتوانم طرحهای اولیهام از آنچه در مورد {پروژه} ونیز در نظر داشتم به شما نشان بدهم. این دقیقا چیزی بود که در آن پایبندی سفت و سختی به اشکال هندسی وجود نداشت، اما انگار تصور میشد بیشتر از آنکه یک پلان هندسی تخت باشد سطوحی جداگانه از آدمها در نظر گرفته شده است.
اما ببینید دیدگاه من متفاوت است. من این را به شکل یک نقاشی نمیبینم. من حتی این را به شکل یک مجسمه هم نمیبینم. اگر من یک گروه {از مردم} را اینجا جایگذاری میکردم، گروهی دیگر را آنجا میگذاشتم و گروه سوم را جایی دیگر، در واقع آنها را به یک ناحیه خاص محدود میکردم. در حالی که میشود آنها را در یک قاب بسیار کلی قرار داد تا به جای معماری، درکشان {از فضا} بتواند سبب تشکیل مجموعههایشان بشود. من دوست ندارم چیزها زیادی تعریفشده و قطعی باشند. من مشکلی ندارم اگر میتوانید چیزی را هر روز جابجا کنید و بدون اینکه چیزی از ماهیتش کم شود تغییرش بدهید. اما موضوع دیگری هم هست که مرا مرتباً به سمتهای دیگری سوق میدهد: من یک ساختمان را شبیه یک انسان میدانم، به مثابه یک بدن. نمیخواهم نسبت به نحوهٔ عملکرد اعضای بدنم آگاه باشم. تنها انتظارم این است که بسیار کارامد باشد. به {فعالیتهایی} نیاز دارم که بدنم همیشه بتواند انجام بدهد مثل دویدن، پریدن، سریع حرکت کردن، آرام حرکت کردن. من دوست دارم بتوانم بدنم را در هر وضعیتی قرار بدهم، نه فقط یک سری وضعیت گزینش شده مشخص. بنابراین، تمایل من بر این است که فضایی خلق کنم که هدف و {کاربری} آن الهامگرفته از خود فضا باشد. نوعی حس عام و توافق انسانی باید در هر طرحی که خلق میشود وجود داشته باشد. اگر از قوانین طبیعت پیروی کنید، همه چیز در اختیار شما قرار میدهد.
قوانینی که بشر وضع میکند از طریق قوانین طبیعت درک میشود. قوانین برای شکسته شدن خلق شدهاند. وقتی به ادراک بالاتری فراتر از قواعدی که قبلا به کار گرفته بودید میرسید، بدین معناست که به لحظه شگفتانگیزی از وجود بشریت دست پیدا کردهاید. قانون هرگز تغییر نمیکند. قانون شیوه طبیعت است، راه و روش ناخودآگاه طبیعت. هیچ هرج و مرجی در طبیعت وجود ندارد. این موضوع را یونانیان مدتها پیش گفتهاند. ذهن آنها دچار هیچ به هم ریختگی نبوده است چون هیچ کتابی نداشتند. آنها درک کردند قوانین طبیعت غیر قابل انکار است. طبیعت تنها در کار به نمایش گذاشتن قوانیناش است، رفتار و وضعیتش را تغییر میدهد و مدام به تعادل جدیدی میرسد. همه چیز همیشه در تعادل قرار دارد، اما تعادل این لحظه با تعادل لحظه بعدی متفاوت است.
ما تصور میکنیم که این {تفاوت} هرج و مرج است، در حالی که اینطور نیست. در صورتی که قوانین در حال اجرا باشد هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد. شما از آنها شگفتزده یا حتی ناراحت میشوید. این تنها به این معناست که باید {در مورد قوانین طبیعت} بیشتر یاد بگیرید. آشفتگی تنها در ذهن بشر وجود دارد، نه در طبیعت.
کارلوس برلیمبرگ: ایا لوکوربوزیه تاثیر بسزایی در معماری شما داشتهاست؟
لویی کان: لوکوربوزیه برای من به مثابه یک وحی بود. او باعث شد بفهمم که در دنیا فردی زندگی میکند که میتواند یک معلم الهامبخش باشد. او از خلال آثارش میتوانست به شما آموزش دهد. این مسئله در مورد آثار تاریخی صدق نمیکند چون متعلق به عصر خود بودهاند و نمیتوان تصمیمات انسانی را در بستر زمانیاش، به طور کامل درک کرد. دانستن این موضوع میتوانست شگفتانگیز باشد اما در هیچ تاریخچهای نمیشود آن را یافت. داشتن مردی که چیزی را خلق میکند که دیگران قادر به خلق آن نبودهاند، اثری که از کیفیتی برخوردار است که میتواند الهامبرانگیز باشد، چنین چیزی قدرتی فراتر از آثار تاریخی دارد.
حس میکردم میتوانم کتابها را دور بریزم، که یک زمانی هم مد شده بود. دورهای که گروپیوس از دور انداختن کتابها حمایت میکرد. یکی از من پرسید: «آیا تصویر لوکوربوزیه در ذهنت محو نشده است؟» من پاسخ دادم: «نه، محو نشده است.» اما دیگر کتاب آثارش را ورق نمیزنم. اگرچه میدانم روزی دوباره این صفحات ورق خواهند خورد.
زمانی فکر میکردم ایدهٔ برجها با فضای باز وسیع پیرامونشان بسیار شگفتانگیز است، تا وقتی که از خودم پرسیدم پس دکان نانوایی کجاست؟ و ایدهٔ پارک دیگر چندان هم به نظر خوب نیامد.
اگر در نظر بگیرید که چه چیزی همیشه وجود داشته است، چیزی که باید به آن نگاه بشود و آنچه از دست رفته {معلوم میشود}.
کارلوس برلیمبرگ: به نظر می رسد که معماری شما، در بهترین حالت، از وقار سادهای برخوردار است: کار کردن، بازی کردن و اندیشیدن. نقش معمار در دنیایی که واقعیت غم انگیز فقر و بی خانمانی، بیرحمانه انسان را تسخیر می کند چیست؟
لویی کان: من میان آرزو و نیاز تفاوت قائل میشوم. ما به سبب آرزوهایمان زندگی میکنیم. {…} کمک نکردن به افراد نیازمند غیراخلاقی است. این وظیفه هر فرد است که متوجه باشد نیاز افرادی که زندهاند، تامین شدهاست. حکومت هیچ کاری مهمتر از برطرف کردن نیاز مردم ندارد. برآورده شدن نیاز حق مطلق هر فرد روی زمین است.
آن کشوری که عظمت را در احساسات آرزومندانه ما پرورش نمیدهد، کشوری است که همچنات به بالاترین ظرفیت خود نرسیده است. من به افسانهها اعتقاد دارم. من باور دارم که آرزوی داستانهای افسانهای آغاز علم بوده است.
کارلوس برلیمبرگ: در عصر اطلاعات، گاهی اوقات درک کردن یک اثر معماری دشوار است. اثری که حضورش را نه از طریق تصویری تکثیرپذیر بلکه توسط موجودیت فیزیکیای به نمایش میگذارد که تنها از رویارویی واقعی با حقیقت مادی آن قابل ادراک است. تا چه حدی معماری خودتان را مرتبط با قلمرو تخیل میدانید؟
لویی کان: شما آرزو میکنید که پرواز کنید، مخصوصا وقتی توسط یک مشت گردنکلفت مورد حمله قرار میگیرید. این موضوع در دورههای خاصی امکان پذیر نیست، چون ساز و کار چیزها آنطور که باید وجود ندارد، اما با این حال آن آرزو همچنان هست. {آرزو} به سرانجام میرسد چون هر آنچه بشر بتواند تصور کند در قلمرو واقعیت میگنجد. واقعیت همان رویا است. واقعیت همان افسانه است.
واقعیت حقیقی همان داستان افسانهای است، از سیر روزمره اتفاقات که هر ازگاهی مثل داستانهای تخیلی میشود حرف نمیزنم چرا که پر از ناامیدی و سرخوردگی است. این{روزمرگیها} همه زندگی انسان نیست. تجربه کاملا اتفاقی است. آنچه که غیر قابل دسترس است، هنوز ساخته نشده است، هنوز گفته نشده است، همان چیزی است که به انسان انگیزه میدهد. هنر نور میبخشد. وقتی شما اصوات آشنای سمفونی پنجم را میشنوید، تقریبا مثل این میماند وارد فضایی بشوید که مدتهای مدیدی در آن نبودهاید و برای اولین بار متوجه میشوید که چشمانش آبی است.
یکی از جنبههای مهم هنر، دوباره دیدن یک چیز است. شما نمیتوانید همه چیز را یکباره و در یک نگاه ببینید. هرچقدر هم که برای مدت نامحدود چیزی را نگاه کنید باز هم چیزی وجود دارد که ندیدهاید. چرا که هنر، محصول درک شهودی است- قدرتمندترین ابزار ما. شهود دقیقترین حسی هست که از آن برخورداریم. علم و دانش هرگز نمیتواند به آن دست یابد. چیز زیبایی که درک شهودی به ما میدهد، احساس مشترک است، حسی از توافقهای بینظیر انسانی. چیزی میتواند برای اولین بار تولید شود و به نوعی کیفیتی را داشته باشد که انگار همیشه {در آن} بوده است. این همان کیفیت ناشی از توافق بشری است.
از صفر آغاز کردن طرح و نادیده گرفتن دانش پیشین عاقلانه نیست. من معمولاً طرحهای قبلی خود را دوباره استفاده میکنم تا ببینم با اوضاع جدید چگونه سازگار میشوند. این فقط شروع کار است و این طرحها {در روند کار} متحول میشوند. هرگاه طراحی تازهای را آغاز میکنم امیدوارم {طرح قبلی} به چیز تازهای تبدیل شود. اگر چیزی تغییر نکند، پروژه به پایان و جستجو به سرانجام رسیده است. وقتی در حال کار هستم، نیازمند اطلاعات هستم، هرقدر که ممکن باشد. همیشه با فرمها و پلانهایم کلنجار میروم تا ببینم در مواقع بحرانی چگونه به مشکلات پاسخ میدهند. و بدیهی است که همیشه به یک کارفرما نیاز دارم. حتی اگر کارفرما احمق باشد، به حماقت او نیازمندم. من نمیتوانم در خلأ کار کنم. در واقع هیچ روند ثابتی وجود ندارد. و زیبایی زندگی در همین تناقضات است. من به کشمکش نیاز دارم. به قول لوکوربوزیه، «معماری این یا آن نیست، چیزی مابین آنهاست.» (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky نویسندهٔ وبسایت ArchDaily در سال 2017)
طراحی یک خانه بهمراتب سختتر از طراحی موزهٔ هنر یا یک بنای اداری است. هنگام طراحی خانه، شما یک کارفرمای مشخص دارید که باید طرح شما با سبک زندگی او همخوانی داشته باشد، اما هنگام طراحی یک اداره، شما تنها با کلیات معماری مواجه هستید. بر همین اساس، وقتی یک معمار مشهور شود، تمایلی به طراحی بنای مسکونی ندارد. در پروژههای مسکونی پولی وجود ندارد و در عین حال مشکلات و مسئولیتها زیاد است. اما هستند معمارانی همچون لوکوربوزیه، میس وندرروهه و آلوار آلتو که سرتاسر عمر حرفهای خود به طراحی خانهها مشغول بودهاند و من به آنها احترام میگذارم. این معماران در حین طراحی خانهها آزمونهای طراحانهٔ خویش را انجام دادند. (در گفتگو با Edan Corkill نویسندهٔ وبسایت the Japan Times، سال 2013)