من طرفدار آن گروه از هنرمندانی هستم که مانند بولدوزر عمل میکنند. همهچیز را با کار و فشار زیاد از پیش پای خود بر میدارند و سلیقهساز میشوند. میدانید که این عده از هنرمندان چقدر در تاریخ هنر حضور مؤثری دارند. انسانها به دو شکل عمل میکنند؛ یک عمل طبیعی و روزمره. در نتیجه وقتی از آنها میپرسید که چطور عمل میکنید و چطور زندگی میکنید، آنها کمی جا میخورند و نمیدانند چه بگویند. چون به نظر آنها کار مهمی انجام نشده که مستحق چنین سؤالی باشند. آنها به طور طبیعی زندگی کردهاند، کار کردهاند، تولید کردهاند، تولید مثل کردهاند، بعد همهچیز هم سر جای خودش بوده است. چون در آنها یک خط مستقیم بدون گره و پیچ و خم وجود داشته که درونشان را با بیرون پیوند داده است. در واقع همۀ مردم دنیا میخواهند چنین حساب و کتاب روشنی با خودشان و با همه داشته باشند و اگر ندارند جزو آن دستهٔ دوم به حساب میآیند که ذهن و انرژی گرانبهای خودشان را به جای عمل کردن و بولدوزر شدن، صرف محاسبات و نازکبینیهای فراوان میکنند که مستقیمترین راه را پیدا کنند و بالاخره عمرشان را تلف میکنند و راه هم به جایی نمیبرند.
آدم در زندگی دو چیز دارد: یکی زاویهٔ دید یعنی شیوهٔ فکر کردن و دیگری هدف، که آن را بر اساس آن اولی انتخاب میکند. حرفهٔ آدم یکی از وسایل کوشش در میان این دو چیز است. تاکنون هم با چنگ و دندان و مبارزهٔ فراوان کوشیدهام حرفهام را که مهجور و گمنام بوده، مطرح و معرفی کنم. در واقع دارم دربارهٔ این حرفه که همیشه لگدمال شده است، احقاق حق میکنم. امروز شما متوجه شدهاید که کار گرافیک چیزی در مقابل نویسندگی، چاپ، نقاشی، معماری، سینما، تئاتر و غیره کم ندارد. مطلقاً چیزی کم ندارد. بلکه به خاطر ماهیت دسته جمعی کار کردنش و مسئولیتی که در مقابل فرهنگ روزمرهٔ جامعه به عهده دارد کاری است بسیار خطير و مؤثر. (در گفتوگو با ساعد مشکی، منتشر شده در نشریهٔ نشان، ش ۱۰، سال ۱۳۸۵، به نقل از وبسایت شخصی ساعد مشکی)