من عاشق ساختمانها هستم. وقتی به زندگانی خود نگاه میکنم، میبینم که عاشق ساختمانهایی هستم که از طریق کیفیات اتمسفرشان، از طریق احساسی تاریخی، و از طریق کامل بودن با من سخن میگویند. این امری اساسی در زندگی است. من به یک نفر نگاه میکنم و خیلی خوب است اگر بتوانم او را دوست بدارم یا عاشقش باشم. حس قشنگی است وقتی کشف میکنم که یک رابطهٔ خوب {میان من و آن فرد} برقرار است. من به همین طریق ساختمانها را تجربه میکنم. در این امر من تنها نیستم و همهٔ آدمها این ایده را دارند. من میخواهم ساختمانهایی خلق کنم که مستعد دوست داشته شدن باشند. همهٔ هدفم همین است. {این هدف} چیز ویژهای نیست.
{…} {برای توفیق در خلق ساختمانی که بتوان آن را دوست داشت} سطوح مختلفی هست. در مقام یک معمار، شما باید سطح فنی، سطح شهرسازانه و سطوح دیگر را دنبال کنید. اما احتمالاً مهمتر از همه وحدت میان کارکرد، اتمسفر و فضاست. طوری که آشپزخانهٔ مادر من شبیه آشپزخانهٔ مادر من باشد و نه یک چیز بیگانه. موضوع {کار معمار یافتن} آن چیز حقیقی است. این همان چیزی است که من به دنبالش هستم.
من پیشهٔ معماری را پیشهٔ سامان دادن و ابداع فرمها به حساب نمیآورم. کارهایی که من میخواهم انجام دهم به فرم نیاز دارند و بنابراین من به آنها فرم میدهم. من نسبت به چیزهایی که {به درستی} کار نمیکنند بسیار حساسم. {…} من مهارت و استعداد طراحی چیزهایی که به درستی کار میکنند را دارم، که یک موهبت است. همچون راجر فدرر که میتواند تنیس بازی کند، آن هم یک موهبت است. (در گفتوگوی منتشر شده در مجلهٔ CLAD، ش ۱، سال ۲۰۱۷)