یکی از مفروضات اساسی باستانشناسان این است که هرچه از زیر خاک بیرون میآید حتما بنا به منطقی در آن لایه جای گرفته؛ یعنی تصادف یا حیله در کار نبوده و عدهای در هزارههای کهن ماموریت نداشتهاند برای انحراف باستانشناسان آن قطعه را جاساز کنند. اما رفتار معاصر ما با سرزمینمان به ترتیبی است که حتما باستانشناسان آینده را نسبت به این فرض بنیادین مشکوک میکند. چنانکه اگر هزار سال دیگر در دشت کویر و لوت حفاری کنند، با مشاهده کارخانههای متعدد فولادسازی در این منطقه بسیار خشک یا حدس میزنند که افرادی مرموز آنها را دست انداختهاند و یا یقین میآورند که احتمالا شایعه وجود دریا در مرکز ایران حقیقت داشته؛ والا کدام جاهلی بدون وجود منابع عظیم آب اقدام به تاسیس فولادسازی در صحرا میکند؟
اما این تنها مشکل امروز ما و باستانشناسان آینده نیست: فرونشست زمین، مدیریت آبهای شیرین، آلودگی هوا، خانواده، سیاست، اخلاق، سلامت، صادرات، مصرف، تولید و غیره امواج پی در پی بحران ظهور کرده است و آتیه هراسناک و وخیمی را پیشروی ما مینهد. آیا این بحرانها فارغ از اراده و فعل ما حاصل شده یا حاصل رفتار و کردار ماست؟ چگونه است که طی صد سال گذشته همه با نیت خیر کوشیدهاند ایران را توسعه دهند اما در عمل خلاف طبع آن رفتار کردهاند؟
مسئله با سئوال هم ریشه است و نباید آنرا با مشکل یکی پنداشت. ممکن است در جامعه هزاران مشکل وجود داشته باشد اما معمولا منشا اکثر آنها یک مسئله است. وقتی از مسئله صحبت میکنیم از اصلیترین پرسشمان سخن میگوییم؛ پرسشی که چون پاسخ فراخور بدان داده نشده، هزاران مشکل پدید آورده است. {…}
وقتی شناخت نسبت به سرزمین و اهل آن را بیاهمیت بیانگاریم، گویی از عقل خود در تاریکی استفاده میکنیم. معمولا حتی اقدامات بسیار معقول و مدبرانه وقتی در تاریکی انجام میشود، عواقب غیرقابل پیشبینی و در نتیجه بسیار وخیم برجای میگذارند. اما ماهیت ایران اصولا طوری است که امکان ارتکاب خطا در آن بسیار کم است؛ چه رسد به آزمون و خطاهای بزرگ که بسیار خطرناک و مهلکند. هزاران مشکل ایران ناشی از این مسئله ساده اما بغرنج است که ما اصلا احساس نیاز نمیکنیم به آنکه اهل ایران باشیم. (در مقالهٔ «ایران امروز یک مسئله دارد نه هزاران مشکل» در روزنامهٔ اعتماد، سال ۱۳۹۸)