در همه سالهای عمرم به معماری علاقهمند بودم و تلاش کردهام با نظرات دیگران درباره معماری آشنا شوم. به نظر من، معماری به دورانی خاص تعلق دارد. معماری بیانگر ماهیت واقعی دورهٔ خاص خودش است. همیشه با مسئلهٔ حقیقت روبرو بودهایم. چگونه میتوانیم حقیقت را پیدا کنیم، با آن آشنا شویم و درکش کنیم؟ همهٔ آنچه که میگویم نتیجهٔ یک عمر کار و فعالیت است. وقتی میگویم معماری باید تجلی سازه باشد، به ایدهای خاص اشاره نمیکنم؛ اما مسئله این بود که در آن زمان، روابط متقابل بین این عناصر شفاف نبود. پس همه مطالعاتم درباره چیزهایی بود که بر معماری تأثیر میگذاشتند. وقتی دربارهٔ جامعهشناسی میخواندم به دنبال ایدههایی بودم که واقعا در زمان ما تأثیرگذار بودند. نمیخواستم زمان را تغییر دهم؛ هدفم بیان زمان بود. کل پروژهام همین بود. قصد تغییر چیزی را نداشتم. واقعا باور دارم که همه این ایدهها، ایدههای جامعهشناسانه و حتی ایدههای فنآورانه، بر معماری تأثیر میگذارند؛ اما این ایدهها به خودی خود معماری نیستند. چیزی که باید یاد بگیریم ساختن با استفاده از همه مواد و مصالح موجود است و این همان عنصر گمشده زمان ما است. (در گفتگو با Moises Puente در سال ۱۹۵۵، منتشر شده در کتاب «گفتگو با میس وندر روهه» ترجمهٔ مرتضی نیکفطرت و فتانه اتباعی)
برچسب: مطالعات
مطالعات: صفحهٔ ویژهٔ سخن معماران و هنرمندان با موضوع مطالعات. برای مشاهدهٔ دستهبندیهای بیشتر به صفحهٔ اصلی وبسایت گفتار معمار سر بزنید.
اکنون دانشگاه به جنبههای کمّی گرایش پیدا کرده است. در صورتی که در اسلام گرفتن پول برای تدریس حرام است، اساتید ترغیب میشوند که برای ارتقاء رتبه، میزان حقوق، و کیفیت بازنشستگیشان مقاله بنویسند. اینها کارهای غلطی است که در دانشگاه انجام میشود و باید سیستم دانشگاه و اساتید ما بری از این مسائل باشد و فقط برای علم و سلامت کار دانشگاهی تلاش کند.
متأسفانه شرایط کنونی اینگونه نیست و ما از یک طرف معماری خودمان را نمیشناسیم و از طرف دیگر با معماری غرب هم کاملا بیگانه هستیم و فقط اطلاعات کمی از طریق چند کتاب ترجمهای دریافت کردهایم یا چند سال به دانشگاههای خارج از کشور رفته و برگشتهایم و میخواهیم مطالب اندکی را که آموختهایم به دانشگاه ارائه دهیم. در هر حال مجموعهی دانشکدههای معماری ما که اکنون وجود دارند در سطح و شأن دانشجویانی که در آنها تحصیل میکنند نیستند، و باید حقیقتا در برنامههای آموزشی آنها، کیفیت مطالبی که ارائه میشود، و نحوهی تحقیقات و مطالعات و ارائهی آنها تغییراتی جدی ایجاد شود تا وضع مطلوبی در معماری پیش بیاید. {…}
در چنین شرایطی دانشجویان باید از اینکه تمام مطالبی را که لازم است بیاموزند از طریق دانشگاه در اختیارش قرار بگیرد صرف نظر کنند. کاری که خود من هم زمان دانشجویی انجام میدادم؛ یعنی دانشجو باید تکالیف و کارهایی که در دانشگاه به او محول میشود را انجام دهد و علاوه بر آن به مقدار خیلی زیادی به دنبال تحقیقات، مطالعات، سفر کردن و دیدن آثار معماری نقاط مختلف کشور، خواندن، نوشتن، نقد کردن و بحث کردن برود و پرورش خود را از این طریق تحقق ببخشد. به گمان من در شرایط موجود، یک فارغالتحصیل دانشگاه باید هفتاد درصد مطالب را از بیرون دانشگاه و سی درصد آن را از دانشگاه فرابگیرد، وگرنه اگر به مطالب دانشگاه بسنده کند دانشجوی موفقی نخواهد بود. باید دانشجویان برای خودشان پروژههایی تعریف کنند و آن پروژهها را انجام دهند و حتی دانشجویان دانشکدههای مختلف معماری این کار را با هم انجام بدهند. این جهادی است که باید از خود دانشجویان شروع شود، البته اساتید هم به آنها کمک خواهند کرد. اگر دانشجویان یک چنین نیازی را احساس بکنند که برای ارتقاء، نیازمند یک حرکت جدی بین خودشان هستند، من فکر میکنم این حرکت دانشجویی سیستم دانشگاه را هم به دنبال خود خواهد کشید. (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ سورهٔ مهر، ش ۵۰ و ۵۱، سال ۱۳۹۰)
جامعه ما با آفت پختهخواری مواجه است. متاسفانه هموطنان ما – اگر بدشان نیاید – در تمام رشتهها بسیار پختهخوارند. چیزی به نام موسسه تحقیقاتی قابل قبول نیست و تصور بر این است که تحقیق پول ملت را هدر میدهد. این پختهخواری در همه رشتهها از جمله صنعت وجود دارد. در هنرهای تجسمی در ایران به غیر از چند نفر، همه کارها از جاهای دیگر کپی شدهاند مخصوصا از طریق اینترنت. {….} آنوقت کسی مانند جکسون پولاک ظاهرا رنگها را روی بوم میپاشد که هر بچهای میتواند این کار را انجام دهد. جکسون پولاک کارش را امضا نمیکند. به همین دلیل، هر کسی هرکاری که میکند میگوید کار جکسون پولاک است.در دنیا هم همینطور است و این شکل فقط در ایران نیست. پختهخواری که میگویم همین است. این آفت بزرگی است که جلوی پیشرفت را میگیرد و منتقدان فرهیخته بهایی به هنرهای تجسمی ما نمیدهند. برای اینکه آنها سرشان کلاه نمیرود و میدانند هر اثری کار چه کسی است و از کجا آمدهاست. همچنان که من به عنوان معلم در قضاوت در مورد شاگردانم، به آنها میگویم سر من نمیتوانید کلاه بگذارید. از روی هم کپی نکنید. الهام هم که میگیرید بگویید الهام گرفتم. این نکته بسیار مهمی است. بنابراین فردی که از دیدن هر کسی که دست به قلم ببرد و با رنگ روی بوم کار کند بسیار خرسند میشود، به همان اندازه هم متعصب میشود. اگر بیحساب و کتاب باشد، هر کس میتواند ادعای بیخودی کند و به دلیل اینکه مادر و خاله و دایی جانش خوششان میآید، خودش را هنرمند بداند. نقاش وقتی نقاش است که هنرمند باشد، در غیر این صورت یک تصویرگر است. {…} این شامل نقاشی – خط هم میشود. پس هر کس که خطش خوب شد، هر کسی که روی خط رنگ گذاشت و هر کسی که کمی کج نوشت و – نمیتوان به اثرش گفت نقاشی – خط. چنین کسی فقط از نقاشی – خط اسم آن را وام گرفته است. مثل شیرینی ناپلئونی است که اسم آن ناپلئونی است، ولی درونش ناپلئونی نیست. همه اینها پختهخواری است. (در مصاحبه با نویسندگان مجلهٔ رشد آموزش هنر، سال ۱۳۹۲)
در آغاز یک طرح، بیشتر از هر چیز دیگر، لزوم این را حس میکنم که خود را در اتمسفر و جو مکان پروژه غرق کنم. منظورم از اتمسفر مکان، محیط فرهنگی آن، بستر طبیعی آن و انباشتگی ابنیهٔ اطراف آن است. پس از آن، بر مبنای غریزهٔ خود، و نه بر اساس تحلیل، شروع میکنم به نوعی پرسهزنی در اطراف طرح. زمانی که ایده به بلوغ برسد، تجزیه و تحلیل و مطالعات بیشتری را، در مقیاسی دقیقتر میتوان در طرح وارد کرد. من اولین گام برای کشف طبیعت فرم و اتنظام فضا را از طریق {بررسی} تاریخ شهر یا ناحیهٔ خاص بستر طرح برمیدارم. (در گفتگو با José Antonio Aldrete-Haas، منتشر شده در وبگاه مجلهٔ BOMB، سال ۱۹۹۹)
دادن راه حل بهصورت کلی برای همهٔ شهرها مسلماً غیر عاقلانه و ناممکن است. راه حل بهبود اوضاع هر شهر مسلماً حاصل مطالعات دقیق و وسیع شهر، جامعهٔ شهری در زمینههای مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هر شهر است. اما از این کلیات که بگذریم، شهرهای ما فضای مطلوب شهری ندارند، بهخصوص برای افرادی که بخواهند پیاده رفت و آمد کنند و در فضایی مکث کنند. نه امنیت وجود دارد و نه زیبایی. حتی گذشتن از یک تقاطع پرترافیک بسیار خطرناک است، چون هرگز حق تقدم عابر پیاده رعایت نمیشود و از همه بدتر وجود موتورسواران است که تابع هیچ مقرراتی نیستند. سیمای شهر ما نازیباست، شاید تصور شود که اینها همه بستگی به رفاه و هزینهٔ بیشتر دارد، ولی واقعا چنین نیست. زیبایی را میتوان با اعمال سلیقه، حداقل هزینه و گاهی بدون هزینه تأمین کرد؛ فقط آگاهی و توجه میخواهد. یکی از بزرگترین مشکلات شهری ما بهخصوص در تهران و شهرهای بزرگ مسئلهٔ ترافیک و عبور و مرور سوار و پیاده است. تا زمانی که موضوع ایجاد وسایل نقلیهٔ عمومی حل نشود، مسلماً این مسئله ادامه دارد. (در گفتگو با نویسندهٔ مجلهٔ جستارهای شهرسازی، ش ۱۵ و ۱۶، بهار و تابستان ۱۳۸۵)
در مطالعات هنر و معماری، سنتاً سخن از زیباییشناسی معطوف به جنبههای بصری است. به نظر بنده، این تلقی مبتنی بر نقاشی است و از آنجا به معماری سرایت کرده است. معماری فقط به چشم درنمیآید. ما علاوه بر بینایی، معماری را از طریق بساوایی، بویایی و حتی تداعیهای چشایی درک میکنیم. از اینها مهمتر، درک معماری از طریق حرکت در آن است، که به آن کینستتیک میگویند. تجربۀ زیباییشناختی در معماری با تجربۀ زیباییشناختی در نقاشی یکسره متفاوت است. (در گفتگو با وبسایت انسانشناسی و فرهنگ، سال 1394، مصاحبه کننده: منیره پنجتنی)
تقریبا هر دورهٔ معماری با امر پژوهش در زمینهٔ ساخت ارتباط داشته است. نتیجهای که اغلب از آن گرفته شده این بوده است که معماری امر ساختن است. این برداشت میتواند از آنجا ناشی شود که معماران عمدتا بر روی مسائل ساختِ زمانِ آن دوره متمرکز میشدهاند و این امر دلیلی برای اختلاط چیزهای متفاوت نیست. کاملا منطقی است که معمار باید همان قدر در امر ساخت دست داشته باشد که متفکری در دستور زبان دارد. ساختن بسیار دشوارتر است و در قیاس با دستور زبان علم پیچیدهای به شمار میآید. بخش عمدهای از تلاش حرفهای معمار روی این امر متمرکز است، اما او نباید وقت خود را در این باره به هدر دهد. (در کتاب به سوی معماری جدید، سال 1923)
معماری نمیتواند شبیه آنچه باهاوس میخواست باشد، یعنی «ماشینی برای زندگی». معماری باید از هیچ متولد شود. لزومی ندارد معماری طوفان به پا کند. یک زمان معماری بسیار باهوش به من گفت: «ما معماری مدرن و تاریخی نداریم. ما فقط معماری خوب و معماری بد داریم.»
در حال حاضر، فکر نمیکنم معماری آن چیزی باشد که قرار است دنیا را نجات دهد اما معتقدم معماران باید مطالعه کنند، باید آگاه باشند. برای مثال، پنج سال است که در دفتر معماری ما کلاسی برگزار میشود و معلمی میآید و راجع به فلسفه و عالم وجود صحبت میکند. چقدر دانستن خوب است! (مصاحبه با مجلهٔ Vice، در سال 2009)
من از آن نسل از معماران هستم که مطالعات تئوریک و ملاحظات فنی و علمی و اقتصادی برایم بسیار مهم و سرنوشتسازند. اما معتقدم که جوهر کار هنری از یک فعالیت بسیار مهم و پر از رنج زیباشناسانه و به کمک تخیلی قوی به وجود میآید و مطالعات و ملاحظات تئوریک و فنی بر این تخیل مهارهایی منطقی میزند و وجودی درک شدنی و پذیرفتنی به آن اعطا میکند. نه میتوان از منطق گریخت و نه میتوان بدون تخیل چیزی آفرید. از این مقوله بسیار میتوان گفت اما تقریبا هیچ کس الهام و جوهرهٔ اصلی کارش را بلاواسطه و به آسانی از جهان خارج برنمیگیرد. فرایند طولانی و پیچیدهای عالم خارج را با ذهن و تخیل پیوند میزند و چیزی نو پدید میآورد. خلق کردن ولو به مقدار اندک هم محتاج نیروی تخیل عظیمی است که در هر کس با روش و شکل مخصوصی که متعلق به اوست بروز و ظهور مییابد. (در مقالهٔ «از پندار تا پدیدار» در مجلهٔ معماری و شهرسازی، سال 1378)