نگاه به معماری ایرانی نگاه کاملاً جامعی نیست. در بهترین شکلش باز هم متأثر از مسائلی است که نمیتواند این معماری را به تمام وجناتش و آنچه در آن اتفاق افتاده مطرح کند. من معماری ایران را مثل موجودی میبینم که ما فقط اجزایی از آن را میشناسیم، اما کلیتش را هنوز نمیشناسیم. هرجا که تحقیق کردم، به هر دلیلی با یک اثر سر و کار داشتم، دیدم که اطلاعات راجع به آن کامل نیست. جایگاهش هم کامل نیست. یعنی یک دید جامعی در کار نیست که شما مثل معماری فرنگی تا این را پیدا میکنید، مربوط کنید به چیز شناختهشدهای که با او بتوانید مقایسه کنید. این اتفاق در ایران نیفتاده است. ما هنوز مثل کاشفان با پدیدهها برخورد میکنیم.
من این را میخواهم بگویم که وقتی انقلاب شد ما همه خوشحال بودیم که دیگر مستشرقین رفتند و ما دیگر الان نگارش تاریخ معماریمان را شروع میکنیم، اما ما، همانهایی که خوشحال بودیم، چیزی ننوشتیم. بعد این وسط دو جور آدم عنان اختیار را در دست گرفتند؛ یک دسته آدمهایی که تهی بودند، متوجه موضوع نبودند و برای همین از گفتن هر خبری نمیترسیدند. مثلاً یک آدمی در سن بیست و پنج سالگی کتاب نوشت به اسم مدارس ایران. نترسید که در بیست و پنج سالگی نمیشود کتابی در مورد مدارس ایران نوشت. دستهٔ دوم افرادی بودند که از نظر تفکر قوی بودند ولی موضوع را نمیشناختند. من اسم این افراد را درست نیست بگویم. بیشتر ما هم همین بودیم. بیشتر ماهایی که حرف زدیم از این گروه دوم بودیم. نرفتیم مثل گدار از این کاروانسرا به آن کاروانسرا یا مثل سیرو خانم فرانسویاش سراغ مصادیق معماری نرفتیم. ما مثل آدمی که پاریس زندگی میکرد بعد با قاطر و دوچرخه میرود کاروانسرا ببیند کار نکردیم. از نزدیک ندیدیم. لمس نکردیم و بعد برای معماری ایران نسخه نوشتیم. (در گفتگو با علی کیافر در سال ۱۳۹۰، منتشر شده در کتاب «آتشگهی در خواب آتشها»)