من واقعاً فکر میکنم پیدایش معماری به مثابه یک رشتهٔ مدرن خودش از مسئلهٔ نژاد قابل تفکیک نیست. و در اینجا منظورم معماریِ متمایز از ساختمان است؛ بالاخره مردم در سرتاسر دنیا همیشه ساختمان میساختند. من به تصور اومانیستی غربی، تصوری بسیار خاص از معمار اشاره میکنم یعنی کسی که فکر میکند، طراحی میکند، میکشد اما نمیسازد. او یک روشنفکر است و به عبارت دیگر بسیار انتزاعی و با فکرش کار میکند و از عمل یدی ساخت و ساز فاصله دارد.
{…} آنچه برای من جالب است که این است که این دوری معماری از کار یدی بخشی از معرفتشناسی بسیار کلانتر اوایل دوران مدرن است؛ یک جهانبینی کاملاً جدید که هستیشناسی خودش را نیز تولید کرد که بنا به تعریف جهانشمول بود: تولد سوژهٔ اومانیست. اما مسلماً این سوژه یعنی انسان مدرن جهانی نیست؛ منحصراً اروپایی است و دقیقاً در همان زمان که استعمارگری اروپا در حال آغاز شدن بود اختراع شد. و بنابراین نژاد عمیقاً در پیدایش جهان مدرن و پیدایش معماری مدرن -که تا حدی {به ابزاری} برای حفظ سلسلهمراتب نژادی تبدیل میشود- ریشه دوانده است.
مثلاً اگر به معماری استعماری {یا کلونیال} نگاه کنید {خواهید دید که این معماری} دربارهٔ سفید {یا اروپایی} بودن است. این معماری به معنای واقعی کلمه سفید بودن را ایجاد و از طریق بنا روایتی راجع به تاریخ فرهنگ خلق میکند که جهانبینی اروپایی را استحکام میبخشد. و امریکا نتیجهٔ این روند استعمار، غلبه بر جمعیت بومی و تجارت برده است. (در گفتوگو با Julian Rose، منتشر شده در مجلهٔ ARTFORUM، دورهٔ ۵۵، شمارهٔ ۱۰، سال ۲۰۱۷)