من اغلب به دانشجویانم میگویم که معماری طراحی رقص است، و به شیوهای دقیق و قیاسی طراحی رقص {= رقصپردازی} است. معمار حرکات، مشاهدات، تجربهها، عواطف و احساسات را دقیقاً به همان طریقی رقصپردازی میکند که یک طراح رقص در یک رقص یا باله یا یک آهنگساز در اثر موسیقی خود انجام میدهد. (در گفتوگو با Hans Ulrich Obrist، منتشر شده در وبسایت Paimio Sanatorium، سال ۲۰۲۴)
برچسب: مقایسه موسیقی و معماری
مقایسه موسیقی و معماری: در این صفحه سخن معماران و هنرمندان با موضوع مقایسه موسیقی و معماری اولیه قرار گرفته است. دستهبندیهای بیشتر در صفحهٔ اصلی وبسایت گفتار معمار.
من از واژهی مینیمالیست متنفرم. هدف من این است که مینیمالیست یا پیوریست و بینقص نباشم. نه، نه، نه، من یک گناهکارم و از آن شرمنده نیستم! [میخندد] آنچه برای من مهم است این است که پاکیزه، ساده و گاهی حتی واضح باشم. هیچ اشکالی در واضح بودن نیست. چه چیزی میتواند واضحتر از کار کردن با نور خورشید باشد؟
معماری بدون نور وجود ندارد، دقیقاً همانطور که موسیقی بدون هوا وجود ندارد. به نظرم ساز موسیقایی استعارهٔ خوبی برای یک بناست، چرا که ما در مقام معمار بناهایمان را کوک میکنیم، درست مثل نویسندگان که مینویسند و بازنویسی میکنند تا نوشتههایشان واضحتر، مشخصتر و دقیقتر، درست مثل تیغ جراح. ما همگی در حال کوک کردن و تیز کردن ایدهها هستیم، در حال تعالی ابعاد، تناسبات، فواصل بین ستونها، انتخاب بین فرمهای مربع یا مستطیل، {یافتن} چگونگی پنهان کردن اتصال گوشهها و مواردی از این دست هستیم.
شما کوک میکنید و کوک میکنید تا وقتی که موقعش میشود و ساختمان شما باید به کار گرفته شود. معماری چیست؟ به نظر من به نظم درآوردن و وضوح بخشیدن به چیزهاست، به نظم دراوردن یک اتاق، یک خانه، یک شهر است. (در گفتوگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۲۰)
اگر بخواهیم از معماری تعریفی دقیق ارائه دهیم، جز دامن زدن به یک بحث نظری کار دیگری نمیتوانیم بکنیم. برای تعریف معماری نیازمند صبر و حوصله هستیم، زیرا هم میتوان معماری را از منظر عام آن بررسی کرد و هم میتوان معماری را با معنای روزمره و شناخته شده، یعنی فضای حجمی سخت و ساخته شده در نظر گرفت و برای آن تعریف ارائه داد. این دو مقوله را باید از یکدیگر تفکیک کرد.
به عنوان نمونه، بیست سال پیش در همین دفتر با حدود چهل نفر از هنرمندان معمار، ادیب و موسیقیدان دربارهٔ این که آیا معماری و موسیقی با هم رابطهای دارند یا نه و اگر دارند این رابطه چگونه است و آیا این دو با هم یگانگیهایی دارند یا خیر بحث مفصلی داشتیم. نتیجهٔ این بحث در کتابی منتشر شد که اکنون چاپ سوم آن نیز در دست انتشار است. این کتاب دوستداران بسیاری دارد، اگرچه ما نتوانستیم تمام آن مطالبی را که مد نظر بود در آن بگنجانیم.
با این همه در پاسخ به پرسش جنابعالی {که «تعریف معماری در حوزهٔ نظری چیست؟»} میتوانم این شرح را بازگو کنم: معماری جامهٔ فضایی خاصی است که معمار بر پیکرهٔ کالبدی بنا میپوشاند. این جامهٔ فضایی از یکسو جهان درونی معمار را باز میتاباند و از سوی دیگر به تمام پدیدهها، اندیشهها، مفهومها و ارزشهایی مینگرد که در جامعهای که معمار درون آن میزید و میسازد زندهاند. در واقع اثر یک معمار نمایانگر حضور فعال و آگاه وی در جامعهای است که در آن میزید. (در گفتوگوی منتشر شده در جلد اول کتاب «اندیشهٔ معماران معاصر ایران»، به کوشش اسماعیل آزادی، سال ۱۳۸۹)
این درست است که موسیقی و معماری هر دو کیفیتهای مشترکی مثل ریتم و تکرار دارند. اما برای من گوهر اصلی جای دیگری است. من همهٔ رشتهها را بدون مرز و به هم پیوسته میبینم. نکتهٔ مهم این است که هنرها و رشتههای مختلف کمک میکنند که ذهنتان را گسترش دهید، طوری که چیزها را فقط در مقام یک معمار نبینید. شما باید مسائل را در مقام یک معمار، موسیقیدان، شهروند، پدر، دوست و غیره ببینید. همهٔ این چیزها از شما معمار بهتری میسازد. {…} چرا که {از این طریق} ذهن شما بازتر خواهد بود دیدتان به چیزها -جز به شیوهای که معماران آنها را میبینند- نابینا نخواهد شد. این اتفاقی است که برای بسیاری از معماران میافتد. آنها آنقدر در کارشان خوب میشوند که دیگر جهان را از چشم مردم نمیبینند.
من دوست دارم در مورد کارم با مردمی که معمار نیستند گفتوگو کنم. نیاز دارم که بازخوردشان را بشنوم. این کار مسائل بیشتری را روشن میکند. این مهم است، چون پاسخ چنین مردمی دربارهٔ معماری نیست، بلکه دربارهٔ تجربه است، و آیا معماری همهاش دربارهٔ تجربه نیست؟ (در گفتوگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبگاه archdaily، سال ۲۰۱۹)
وقتی شما به تماشای یک فیلم میروید، دارید بازیگرها را تماشا میکنید، و به دیالوگها گوش میدهید و اینها چیزهایی هستند که شما به آنها توجه میکنید. اما در طول فیلم موسیقی به شما میگوید که [در هر لحظه] چه احساسی داشته باشید، پس [موسیقی متن] واقعا در حال کنترل رابطهٔ شما با داستان است.
به همین شکل، معماری هم همین کار را انجام میدهد. هر زمان که شما در حال قدم زدن هستید و یک ساختمان جدید میبینید، این در واقع یک قطعهٔ موسیقی فیلم است. یک قطعهٔ موسیقی که هیچوقت قطع نمیشود. پس همیشه شما را کنترل میکند، اما نه به طور مستقیم و به صورتی که شما به آن توجه کنید.
معماری شما را کنترل میکند، به دلیل اینکه دقیقاً مثل یک قطعهٔ موسیقی فیلم در پسزمینهٔ توجه شما قرار دارد. اگر بخواهید موسیقی فیلم بسازید، بعضی وقتها ممکن است موسیقی را در پسزمینهٔ توجه بگذارید و گاهی هم آن را روی زمینه قرار بدهید. اما هدف شما عمل کردن در زمانی است که آدمها مشغول توجه به چیز دیگری هستند. این چیزی هست که من دوست دارم آن را یاد بدهم. این که چطور این کار را انجام بدهیم. (در گفتوگو با Luca De Giorgi، در سال ۲۰۱۲، ترجمهٔ پویان روحی و دیگران، منتشر شده در کتاب «تئوری معماری معاصر»، انتشارات کتابکدهٔ کسری)
اندیشمند معاصر، شهید دکتر علی شریعتی، {…} انسان و خصلتهای روحی وی را توصیف میکند و فرار انسان از جهان تعلقات را منشأ زایش هنری میداند. انسان به دنبال گمشدهٔ خویش این سو و آن سو میرود، اما مظاهر جهان مادی، هیچ یک قادر به پاسخگویی نیاز معنوی وی نیستند. از این رو در پی گم گشتهاش از جهان مادی فاصله میگیرد و تنها میشود. در این فاصله گرفتن و پر برکشیدن، به تدریج به تجرید میگراید و در این تنهایی و تجرید، شور و شوق خود را در جستجوی آن محبوب محجوب، با زبان هنر توصیف میکند و این جوشش درونی سبب زایش هنری میشود.
{…} هنر نیز، همچون انسان، هر چه رنگ تعلق از خود بزداید و مجردتر شود، ارزشمندتر و ممتازتر میگردد و آثار هنری هم بر اساس رفتن از عینیت و مادیت به تجرد و ذهنیت، سیر رو به کمال خود را طی میکنند. مجسمهسازی و معماری در قالبهای سهبعدی مادی شکل میگیرند و به نسبت دیگر هنرها عینیتر و مادیترند. به عبارت دیگر، تعلقشان به جهان مادی، بیش از دیگر هنرهاست و در سابقهٔ تاریخیشان هم جزء اولین شیوههای بیان هنری هستند که بشر بدان دست یافته است. انسان نخستین از کنار هم گذاردن سنگها برای خود پناهگاه میساخت و ساختههایش در سه بعد طول و عرض و ارتفاع شکل میگرفت.
به تدریج انسان نگارگری آموخت و بر دیوارهٔ غارها نقشهای ابتدایی تصویر کرد. یعنی زمینه و بستر اثرش از سه بعد طول و عرض و ارتفاع به دو بعد طول و عرض، تغییر یافت. یک بعد حذف شد، یک درجه به تجرید نزدیکتر شد و یک رتبه از هنر قبلی خود ممتازتر گردید.
اگر با دقت بیشتری روند مذکور را بررسی کنیم، میبینیم مجسمهسازی، معماری و نقاشی، دارای بسترهای مکانی هستند؛ یعنی هر سه بخشی از مکان را اشغال میکنند، با این تفاوت که مجسمه سازی و معماری سهبعدی هستند و نقاشی دو بعدی. و اصولاً کمتر از دو بعد در واحد مکان برای هنر قابل دسترسی نیست. {…} هنری که تنها در یک بعد قابلیت شکلگیری دارد هنر موسیقی است. بستر هنر موسیقی زمان است و از قیود مکانی رسته است. {…} پس از این مرحله شعر مطرح میشود که هیچ قیدی اعم از زمان و مکان نمیپذیرد. (در مقالهٔ «موسیقی و سیر تجریدی هنرها»، منتشر شده در مجلهٔ سوره، ش ۳، سال ۱۳۶۸)
من معتقدم که موسیقی بیش از مجسمهسازی و نقاشی به معماری مرتبط است. اگر در موسیقی تعمق کنیم ارتباط تنگاتنگ آن را با معماری درمییابیم؛ من فکر میکنم هر معماری باید آهنگسازی بیاموزد. آنچه آهنگساز را حین خلق موسیقی مفتون خود میکند نه زیبایی بصری نتی که مینویسد، بلکه صدایی است که از آن میشنود. معمار به طرحش نگاه میکند و میگوید: «آه! چه حیرتانگیز! من تصویر بزرگی از این تهیه میکنم و در اتاق نشیمن خانهام نصب میکنم.» برای آهنگساز آنچه مینویسد چیزی بیشتر از نوشته است؛ این نوشته برای او به منزلهٔ صداست، به معنای ساماندهی صداست.
معمار نیز باید از روی نقشههایش زندگیای را بخواند که در اثرش جریان مییابد. قلمرو فضاهای او شبیه همان برگهٔ موسیقی است. چگونگی ستونها، تیرها، و دیوارها باید تقریباً از روی نقشه قابل تصور باشد. باید با خود بگوییم که نور در داخل این فضا ضروری است. زیرا نور برای خلق فضا ضرورت دارد. ما باید گونهای از نظم را در فضا متصور شویم؛ باید در طلب چیزی باشیم؛ باید در نقشههایمان به دنبال خلق فضایی ویژه باشیم. به گمان من برگهٔ موسیقی و نقشهٔ معماری مشابه یکدیگرند. (در سخنرانی در اختتامیهٔ کنگرهٔ اترلو در سال ۱۹۵۹، برگرفته از کتاب «لویی کان؛ متون اصلی»، به کوشش رابرت تومبلی، ترجمهٔ محمدرضا رحیمزاده، مهنام نجفی، سیده میترا هاشمی)
یکی از خصوصیات مهم هنرها، ریتم و تناسبات است. ما این ریتم و تناسبات را در موسیقی، هنرهای نمایشی، گرافیک، مجسمهسازی و نقاشی میبینیم و همین ریتم و تناسبات در معماری هم وجود دارد. چرا میگویند معماری مادر همه هنرها است؟ بگذارید راحتتان کنم؛ معماری برای من حجاری فضای بیش بعدی است بر حسب نیاز به فضای کاربردی آدمها، که با مصالح تحدید میشود. این تعریف من است. معماری حجاری فضا است. از کار میکل آنژ سختتر است چون میکل آنژ سنگ را میتراشید و محدودیت بعد نداشت. فضای معماری بیش بعدی است و تا خارج از کهکشان هم میرود. این فضای بیش بعدی را با پیوستن مصالح میشود محدود کرد. تابلویی را اگر نقاش خراب کند، با یک بوم دیگر، دوباره آن را میسازد. حجار اگر یک سنگی را خراب کند، جبران مافات آن، یک سنگ دیگر است. یک اشتباه در سینما، مثلاً صد متر فیلم ضرر محسوب میشود و در هنرهای نمایشی و موسیقی هم اگر نقصانی رخ بدهد، با تمرین و تکرار میشود اشتباه را جبران کرد اما وقتی معمار طرحی را خراب کند، دیگر هیچ کاری نمیشود کرد. چون هزینههای هنگفت برای آن میشود و این خسارتها جبران ناپذیر است. اگر یک استادیوم را خراب کردیم دیگر نمیشود بگوییم که انشاءالله در استادیوم صدهزار نفری بعدی جبران مافات خواهیم کرد! بنابراین اجازه هیچ اشتباهی برای معمار وجود ندارد و معماری حساسیت میخواهد. (در گفتگو با سمیه باقری، منتشر شده در وبگاه هنرآنلاین در سال ۱۳۹۷)
بدیهی است که منطق در پلان نمیتواند وجود داشته باشد مگر آنکه حاصل مقیاس و مصالح و روش ساختمان باشد. اما اگر تمام اینها هم درست و با هم جمع بیایند، باز در هر حرکتی که انجام میگیرد معادلهٔ انسانی است که مهم است و دخالت دارد. معمار تمامی درک خود را از کل در درون این معادله میتند. حرفش را میزند و آنچه دوست دارد برجستهتر نشان میدهد.
مهم نیست که منطق او از لحاظ تکنیکی تا چه حد به مقیاس و مصالح و روش او وفادار مانده است، در ورای همهٔ اینها و در فضایی که از ارکستراسیون آنها خلق شده، سبک جولان میدهد. کیفیتی که تعریفشدنی نیست. سبکی زاده از فرمی که خود انسان آن را دیده است. و در عین حال که این سبک از همهٔ آن موضوعات مهم مقیاس و مصالح و روش ساختمان با آدمی سخن میگوید، احساسی از وقار و زیبایی و آرامش و شادی و قدرت و جدیت و ظرافت و نظم، همچون نوای موسیقی استادان در انسان ایجاد میکند، درست مثل موسیقی. معمولأ وقت کار این نوا به گوشتان میرسد، اما همیشه هم اینطور نیست.
پس هر بنای راستین کیفیتی دارد برگرفته از روح یک انسان و درک او از هماهنگی و «تناسب»- که خود گونهای دیگر از هماهنگی است- و به درجات مختلف در فرآیند کار انسان جایزالخطا مشهود است. و حاصل کار او با شکوه تمام، در تعلق تام به مکان خود، قد برمیافرازد و چون کار خوب انجام گرفته است، تا زمانی که سیر وقایع انسانی یا جهل ارادی انسان بنای او را نابود نکند، این پیام را به شیوهای کاملاً طبیعی در روح بیننده میدمد. (در مقالهٔ منطق پلان، سال ۱۹۲۸، ترجمهٔ فرزانه طاهری، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۳، سال ۱۳۷۰)
{نقش} معمار بسیار جذاب است، زیرا معمار فرمانده است، یعنی معمار کسی است که همهٔ دستاندرکاران {ساخت یک بنا} را فرماندهی میکند. همچنین معمار {همچون} آهنگساز و رهبر ارکستر است. او نمیتواند تکتک آلات موسیقی را بنوازد، اما باید احساس هر بخش از ارکستر را فهم و مجسم کند. معمار دانش زیادی دارد، اما متخصص نیست. مخصوصا با وجود رایانه و فنآوری، دانشی که یک معمار باید حفظ کند مدام بیشتر میشود. اما زیباترین جنبهٔ معماری این است که نهتنها معمار رهبر ارکستر است، که او آهنگساز آن نیز هست. در مقام آهنگساز، معمار حسی از خلاقیت به هر بنا میبخشد. (در گفتگوی منتشر شده در وبگاه Archdaily در سال 2012)