از این که بنای خانهٔ موسیقی مجارستان مورد استقبال {مردم} قرار گرفت بسیار خرسندم. {…} من از آگاهی بیشتر راجع به برنامهها و این حقیقت که مردم برای گذراندن وقت از بوداپست به اینجا میآیند هیجانزده شدم؛ چرا که برای معماری مردم مهمترین چیز هستند. ما تلاش کردیم که تا این فضا را برای مردم بوداپست و بازدیدکنندگانش طراحی کنیم. امیدوارم این پروژه باعث شود مردم سرتاسر دنیا از زیباییهای بوداپست دیدن کنند. (در گفتوگو با Hana Abdel و Claire Brodka، منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۲۲)
برچسب: موسیقی
موسیقی: در این صفحه سخن معماران و هنرمندان با موضوع موسیقی قرار گرفته است. برای مشاهدهٔ دستهبندیهای بیشتر به صفحهٔ اصلی وبسایت گفتار معمار سر بزنید.
جایی که {در ایران} بزرگترین و بیشترین تأثیر را بر من داشت مسجد امام اصفهان بود. تناسب فوقالعاده، ترکیب فرمی فوقالعاده که با کیفیت عالی معماری ترکیب شده بود حس فضا را القا میکرد. فضاهای باز و نیمهباز برای من شگفتانگیز بود. بازی رنگ، کیفیت فضای باز و تناسب غیر قابل تصور معماری، زبان هندسهای حداقل ولی کامل و عالی محسورکننده بود. گفتنی است که بیان معماری آن فضا مانند موسیقی است. (در گفتوگو با پریسا شاهمحمدی، ترجمهٔ پریا معمار، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۴۹، سال ۱۳۸۴)
من دوست دارم دانشجویان را تشویق کنم تا علایق شخصی خودشان را با خود {به آتلیه} بیاورند و آنها را به بخشی از دستور کار طراحی تبدیل کنند. چرا که فکر میکنم در نهایت ما {معماران} همواره کودک هستیم. فکر میکنم یکی از علل این که ما دوست داریم معمار باشیم این است که آدمهایی طفلمانند و رشدنیافتهایم. و علتی در این هست، نوعی شیدایی به سادگی {در همهٔ ما} وجود دارد، این که ما چیزهایی مشخص را دوست داریم و از چیزهایی خاص لذت میبریم. و این چیزها معمولاً آنهایی است که ما از موسیقی، سینما، مد، هنر و سایر چیزهای عامهپسند اخذ کردهایم. هنگامی که ما این چیزها را وارد بازی میکنیم نباید به هیچوجه خجالتزده باشیم.
برای من چندان مهم نیست که این مسئله منطقی هست یا نه. به نظرم این بخشی از وجه وجودی انسان است، این که ما همگی به شکل منفرد کار میکنیم، اما در انتهای کار میفهمیم که ما همگی مسحور چیزی مشابه شدهایم. ما همه فکر میکنیم که یک چیز را {فقط خودمان} کشف کردهایم. حالا پرسش این است که ما چگونه میتوانیم این را به بخشی از تولید بشردوستانه و با شعار «فرهنگ والا کافیست» تبدیل کنیم. و من فکر میکنم معماری باید این کار را انجام دهد. معماری باید سطح بالا باشد تا بتواند وظیفهاش را درک کند. میدانم که بسیاری از آدمها این را دوست ندارند، اما من دوستش دارم. من فکر نمیکنم که لازم باشد آنچه مردم از ما میخواهند را انجام دهیم. ما معماران باید آن کاری را انجام دهیم که اگر مردم میدانستند که چه میخواهند، آن را از ما طلب میکردند.
کار ما به چالش کشیدن جامعه است، برانگیختن است. همپا کردن کار معماری با فرهنگ عامه ما را در رسیدن به این هدف کمک میکند، چرا که این کار حس خاصی از اُنس یا آشنایی ایجاد میکند. برای کسی همچون من که به امر گروتسک، مخوف و غریب علاقه دارد، آشنایی باعث شدیدتر شدن هر کدام از این امور میشود. هیچچیز مخوفتر از چیزی آشنا نیست، هیچ چیز گروتسکتر از چیزی آشنا نیست. به این معنا، فرهنگ عامه در مسیر تغییر دادن و تاباندن امر آشنا به چیزی بسیار سطح بالاتر فوقالعاده مفید است. (در گفتوگوی منتشر شده در وبسایت suckerPUNCH در سال ۲۰۱۳)
وقتی شما به تماشای یک فیلم میروید، دارید بازیگرها را تماشا میکنید، و به دیالوگها گوش میدهید و اینها چیزهایی هستند که شما به آنها توجه میکنید. اما در طول فیلم موسیقی به شما میگوید که [در هر لحظه] چه احساسی داشته باشید، پس [موسیقی متن] واقعا در حال کنترل رابطهٔ شما با داستان است.
به همین شکل، معماری هم همین کار را انجام میدهد. هر زمان که شما در حال قدم زدن هستید و یک ساختمان جدید میبینید، این در واقع یک قطعهٔ موسیقی فیلم است. یک قطعهٔ موسیقی که هیچوقت قطع نمیشود. پس همیشه شما را کنترل میکند، اما نه به طور مستقیم و به صورتی که شما به آن توجه کنید.
معماری شما را کنترل میکند، به دلیل اینکه دقیقاً مثل یک قطعهٔ موسیقی فیلم در پسزمینهٔ توجه شما قرار دارد. اگر بخواهید موسیقی فیلم بسازید، بعضی وقتها ممکن است موسیقی را در پسزمینهٔ توجه بگذارید و گاهی هم آن را روی زمینه قرار بدهید. اما هدف شما عمل کردن در زمانی است که آدمها مشغول توجه به چیز دیگری هستند. این چیزی هست که من دوست دارم آن را یاد بدهم. این که چطور این کار را انجام بدهیم. (در گفتوگو با Luca De Giorgi، در سال ۲۰۱۲، ترجمهٔ پویان روحی و دیگران، منتشر شده در کتاب «تئوری معماری معاصر»، انتشارات کتابکدهٔ کسری)
اندیشمند معاصر، شهید دکتر علی شریعتی، {…} انسان و خصلتهای روحی وی را توصیف میکند و فرار انسان از جهان تعلقات را منشأ زایش هنری میداند. انسان به دنبال گمشدهٔ خویش این سو و آن سو میرود، اما مظاهر جهان مادی، هیچ یک قادر به پاسخگویی نیاز معنوی وی نیستند. از این رو در پی گم گشتهاش از جهان مادی فاصله میگیرد و تنها میشود. در این فاصله گرفتن و پر برکشیدن، به تدریج به تجرید میگراید و در این تنهایی و تجرید، شور و شوق خود را در جستجوی آن محبوب محجوب، با زبان هنر توصیف میکند و این جوشش درونی سبب زایش هنری میشود.
{…} هنر نیز، همچون انسان، هر چه رنگ تعلق از خود بزداید و مجردتر شود، ارزشمندتر و ممتازتر میگردد و آثار هنری هم بر اساس رفتن از عینیت و مادیت به تجرد و ذهنیت، سیر رو به کمال خود را طی میکنند. مجسمهسازی و معماری در قالبهای سهبعدی مادی شکل میگیرند و به نسبت دیگر هنرها عینیتر و مادیترند. به عبارت دیگر، تعلقشان به جهان مادی، بیش از دیگر هنرهاست و در سابقهٔ تاریخیشان هم جزء اولین شیوههای بیان هنری هستند که بشر بدان دست یافته است. انسان نخستین از کنار هم گذاردن سنگها برای خود پناهگاه میساخت و ساختههایش در سه بعد طول و عرض و ارتفاع شکل میگرفت.
به تدریج انسان نگارگری آموخت و بر دیوارهٔ غارها نقشهای ابتدایی تصویر کرد. یعنی زمینه و بستر اثرش از سه بعد طول و عرض و ارتفاع به دو بعد طول و عرض، تغییر یافت. یک بعد حذف شد، یک درجه به تجرید نزدیکتر شد و یک رتبه از هنر قبلی خود ممتازتر گردید.
اگر با دقت بیشتری روند مذکور را بررسی کنیم، میبینیم مجسمهسازی، معماری و نقاشی، دارای بسترهای مکانی هستند؛ یعنی هر سه بخشی از مکان را اشغال میکنند، با این تفاوت که مجسمه سازی و معماری سهبعدی هستند و نقاشی دو بعدی. و اصولاً کمتر از دو بعد در واحد مکان برای هنر قابل دسترسی نیست. {…} هنری که تنها در یک بعد قابلیت شکلگیری دارد هنر موسیقی است. بستر هنر موسیقی زمان است و از قیود مکانی رسته است. {…} پس از این مرحله شعر مطرح میشود که هیچ قیدی اعم از زمان و مکان نمیپذیرد. (در مقالهٔ «موسیقی و سیر تجریدی هنرها»، منتشر شده در مجلهٔ سوره، ش ۳، سال ۱۳۶۸)
من معتقدم که موسیقی بیش از مجسمهسازی و نقاشی به معماری مرتبط است. اگر در موسیقی تعمق کنیم ارتباط تنگاتنگ آن را با معماری درمییابیم؛ من فکر میکنم هر معماری باید آهنگسازی بیاموزد. آنچه آهنگساز را حین خلق موسیقی مفتون خود میکند نه زیبایی بصری نتی که مینویسد، بلکه صدایی است که از آن میشنود. معمار به طرحش نگاه میکند و میگوید: «آه! چه حیرتانگیز! من تصویر بزرگی از این تهیه میکنم و در اتاق نشیمن خانهام نصب میکنم.» برای آهنگساز آنچه مینویسد چیزی بیشتر از نوشته است؛ این نوشته برای او به منزلهٔ صداست، به معنای ساماندهی صداست.
معمار نیز باید از روی نقشههایش زندگیای را بخواند که در اثرش جریان مییابد. قلمرو فضاهای او شبیه همان برگهٔ موسیقی است. چگونگی ستونها، تیرها، و دیوارها باید تقریباً از روی نقشه قابل تصور باشد. باید با خود بگوییم که نور در داخل این فضا ضروری است. زیرا نور برای خلق فضا ضرورت دارد. ما باید گونهای از نظم را در فضا متصور شویم؛ باید در طلب چیزی باشیم؛ باید در نقشههایمان به دنبال خلق فضایی ویژه باشیم. به گمان من برگهٔ موسیقی و نقشهٔ معماری مشابه یکدیگرند. (در سخنرانی در اختتامیهٔ کنگرهٔ اترلو در سال ۱۹۵۹، برگرفته از کتاب «لویی کان؛ متون اصلی»، به کوشش رابرت تومبلی، ترجمهٔ محمدرضا رحیمزاده، مهنام نجفی، سیده میترا هاشمی)
در سال ۱۹۶۶ یک سال را در نیویورک به سر بردم. آنجا درگیر زندگی هنرمندانه، از جمله اشتغال به نقاشی، موسیقی، تئاتر، مطالعه بودم و به این میاندیشیدم که نقاش یا نویسنده شوم. آن موقع میخواستم بسیاری از امکانات و احتمالات را بسنجم و تجربه کنم. قرار بود در یک دفتر معماری کار کنم، پل رودولف و ادوارد لارابی بارنز را ببینم، اما در عوض کار کردن در مقام متصدی یک میخانه در خیابان پنجاه و هفتم را انتخاب کردم، چرا که میتوانستم پول بیشتری نسبت به یک نقشهکش در دفتر معماری دربیاورم و از دیدن افراد و بودن در شهر لذت ببرم. دیگر از این که بخواهم معمار شوم دست کشیده بودم، اما علاقه به معماری در من بهخاطر علاقه به سیاست و جامعهشناسی، و دلواپسیام برای مردمی که در محلههای شلوغ و آپارتمانهای ترسناکشان زندگی شادی نداشتند دوباره شعلهور شد و {از آن زمان تا امروز} هیچگاه از درک فضا به مثابه یک واسطهٔ هنری دست نکشیدم. من فهمیدم که هیچکس جز یک معمار نمیتواند مشکلات شهر معاصر را حل کند. (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت ArchDaily، سال 2017)
سیحون هزاران وجه دارد. مثل همهٔ آدمها، اما وجه خلاقیتش را نباید با وجه شخصیتش ارتباط داد. تمام وجود انسان را به صورت وحدت دیدن اصولاً بحث منحرفکنندهای است. من از تاریخ هنر مثالهای تکاندهندهای میزنم تا بحثم روشن شود. یکی از نقاشان رنسانس به تعبیر تاریخ نگار رنسانس «جورجیو واساری» کسی است به نام «کاراواجو» که شاید یکی از بزرگ ترین نقاشان رنسانس باشد اما واساری برای نوشتن تاریخ زندگی این شخص جز در کلانتریها و مکانهای پَست هیچ چیزی پیدا نکرد. معمولاً آنهایی که شخصیت واحد همهجانبهای از یک هنرمند درست میکنند، پنجاه درصد حقیقت را نمیگویند. اگر نقاش فوقالعادهای باشد، صفاتی به آن اضافه میکنند که واقعی نیست. در میان فلاسفه هم همینطور است. انسانها وجوهی دارند که با هم نمیخواند.
در تاریخ خودمان هنرمند اصلا مطرح نبود. در اروپا هم همین طور است. تا قرون وسطی از هنرمندان سرگذشتی نمیبینید. چون جزء طبقهٔ افزارمند دستهبندی میشدند. خلاقیت آنها در ساختمانی که میساختند یا اثری که تولید میکردند دیده میشد ولی نمیدیدند او افزارمند نیست و یک هنرمند است. تا قرن هجده موسیقیدانها مستخدمین دوکها بودند. باخ در زمان خودش اصلا شناخته نشد و به عنوان اُرگزن کلیسا برای اسقفها کار میکرد. همه اینها سابجکت یا رعایای این سیستم بودند. از رنسانس به بعد که تحولی ایجاد شد، کمکم زندگی هنرمند هم مطرح شد. میخواهم بگویم بهتر است به جای اینکه وارد وجوه شخصیتی هنرمند شوید، به اثرش نگاه کنید. وحدت شخصیتی بسیار گمراهکننده و دامگاه لغزشهاست و بیشتر به درد سخنوران و ناصحان میخورد. من سیحون را استاد بزرگی میبینم زیرا توجهم به خلاقیت او در معماری است و کاری ندارم موسیقی میداند یا نمیداند، خوش اخلاق است یا بداخلاق، خوشلباس است یا بدلباس. (در گفتگو با افسانه شفیعی، منتشر شده در روزنامهٔ شرق، سال ۱۳۹۴)
من همیشه تعریف بسیار گستردهای از هنر داشتهام، و این همیشه به نظرم خندهدار رسیده که به هر تکه بومی که چند قطره رنگ روی آن باشد میگویند اثر هنری، اما فقط بعضی فیلمها و بعضی شکلهای موسیقی جزو هنر حساب میشوند و بعضی از آنها را اثر هنری نمیدانند. این موضوع پیچیدهای است و من پاسخ آن را نمیدانم. اما میدانم که هنر یعنی خلق تفسیر. به نظر من هنر توانایی به الفاظ تبدیل کردن یا به تصویر کشیدن یا به شکل موسیقی درآوردن تجربهٔ شخص از جهان است. البته نه در معنای روزمره یا لفظی آن، بلکه به روشی که تفسیری خلق کند دربارهٔ این که زندگی کردن یک روز دیگر چه حسی دارد. (در گفتگو با Ian Forster منتشر شده در وبگاه مجلهٔ art21، سال ۲۰۱۸)
من دو نوه دارم که به دیدارم میآیند. بالای خیابان دفتر ما کافهای هست که {همراه با آنها} به آنجا رفتیم. در گوشهای از فضای آنجا پر از آدمهایی بود که با سازهایشان موسیقی مینواختند. آنجا احساس بسیار عالی {تعلق به} اجتماع وجود داشت. اگر میخواهی کاری کنی که یک مکان را بهتر کنی، میتوانی کمک کنی که یک اجتماع {در آن} تشکیل شود. وقتی یک اجتماع شکل میدهی میتوانی باعث شوی مردم پختهتر شوند، میتوانی آنها را دربارهٔ مسئولیتهایشان آگاهتر کنی، و آنها را آگاهتر کنی تا ناچار شوند که دست از کشتن یکدیگر بردارند.
ما همه زندگی میکنیم، همه تعامل میکنیم، و همه عاشق میشویم. پس وقتی شما فرصت این را داری که جایی را شبیه به این طراحی کنی، به این فرصت دست پیدا کردهای که تلاش خودت را برای تشکیل اجتماع مردم بکنی. نباید فکر کنی که این خواب و خیال است. این خیلی خیلی واقعی است. معمار باید همین کار را بکند. وظیفهٔ شما در مقام معمار این است که به اجتماع خدمت کنی. هیچ وظیفهای جز خدمت کردن نداری. ما {همواره} مزخرفاتی راجع به زیبایی به هم میبافیم، اما وظیفهٔ ما در واقع این است که به اجتماع خدمت کنیم و سهممان را به آن ادا کنیم. این فرصت در اختیار ماست که اجتماعی بهتر بسازیم. (در گفتگو با Michael J. Crosbie منتشر شده در وبسایت ArchNewsNow، سال ۲۰۱۷)