گمان میکنم در چند موردی که معماران شرکتکننده، داوران، مسئولان عالیرتبه و دوستان و همکاران منتقد و علاقهمند، از من خواستند تا به بازدید {طرحهای پیشنهادشده برای فرهنگستان هنر} و اظهار نظر و نقد بپردازم، همگی حدس میزنند که من از راه جامعهشناسیِ هنری -اگر نه یک جامعهشناس هنری- وارد مقوله خواهم شد.
اما شاید کمتر دوستی میدانست که در این مورد نیز ناگزیر به این باور میرسم که معماری، هم از آن رو که با سبکهای هنری سروکار مییابد و هم از آن رو که به تحقق یکی از اصلیترین شکلگیرهای مادی در جامعه میانجامد -که خود از پیچوخمهای بس زیاد سلیقهها و باورها و برانگیختگیها میگذرد- اساساً پدیدهای است اجتماعی (همانطور که رمان غیر اجتماعی هم وجود ندارد).
تمام ذوق سلیم مدعیانهی معماری دیکانستراکشن هم که در مقابل دیدگانمان به نمایش درآید و با هر تلاشی که برای چسباندنش به فلسفهی ترسیمی-رقومی پیچیده و ذهنیشده و بی معنای ژاک دریدا -که از نمونههای زیرکانهی ادعای هوشمندی در برابر بلاهت دیگران است- به عمل آید، باز هم معماری پدیدهای اجتماعی است. همانطور که ساموئل بکت با هر زوری که برای ساختن آدمهای کاملاً ضد اجتماعی و منزوی قصههای خود به کار میبرد دقیقاً یک رماننویس اجتماعی است. منتها آدمهای او از جامعه انتقام میگیرند.
معماری بیکارکرد-بیساختار ذهنپایهای نیز که دریدا یواشیواش از گوشههای آن به نفع فلسفهی خود کش میرود، در همان حال که معماران نیویورکی -اگر نه انگلیسی- نحلهی دیکانستراکتیو هاج و واج ماندهاند، همانقدر اجتماعی است؛ منتها در پاسخ به افراطیترین بخشهای مصرف-انباشت است که حضور اجتماعی خود را نشان میدهد. (در مقالهی «حرفهایی دربارهٔ معماری فرهنگستان محمدرضا جودت»، منتشر شده در کتاب نومدرنها کجایند؟، سال ۱۳۷۳)