بعضی جوانها فکر میکنند که ما فسیل شدهایم و این پیشرفتها و این چیزها اصلاً برایمان جذاب نیست. نه این طور نیست. دختر من دوربین دیجیتال دارد. به نظر من هم کاملاً درست است که اینها از دوربین دیجیتال استفاده کنند. اما همان قدر که درست است آنها از دوربین دیجیتال استفاده کنند، همان قدر هم درست است که من از آنالوگ استفاده کنم. برای این که من خودم به این پروسه به اصطلاح ظاهر کردن فیلم، چاپ کردن عکس علاقهدارم. گذشته از آن تمام آرشیوی که من دارم از اسلاید است و من نمیدانم چند سال دیگر واقعاً زنده میمانم که بخواهم مثلاً از یک ابزار دیگری استفاده کنم که این یکدستی آرشیوم را به خاطر آن از دست بدهم. مثلاً وقتی من میخواهم یک کتاب را لیاوت کنم یا کتابی را تولید کنم، همه اسلایدها را روی میز نور بزرگی که در دفترم دارم، پهن میکنم و همان کاری را که جوانها با کامپیوتر انجام میدهند، من خیلی راحت با اسلایدهایم انجام میدهم. حالا اگر قرار باشد که از این بهبعد از یک دوربین دیجیتال استفاده کنم، آن وقت باید برای این یک دانه عکسی که میخواهم این وسط بگذارم، بروم توی كامپیوتر و آن را از آنجا دربیاورم و بگذارم اینجا و یا یک جایی یادداشت کنم. یعنی در واقع از یک سهولت عملی صرفنظر کنم. علاوه بر همه اینها دیگر چشمهایم آن دقتی را ندارد که قبلاً داشت. چون برای دوربینهای دیجیتال شما باید مرتب یک چیزهایی را ببینید. برای دیدن آنها هم باید مرتب از عینک استفاده کنید و این دست و پاگیر است و جلو سرعت عمل شما را میگیرد، بهخصوص وقتی میخواهید از سوژههای انسانی عکاسی کنید. و نکته آخر اینکه هنوز هم دوربینهای دیجیتال (دست کم آنهایی که ما باید برای کارمان از آنها استفاده کنیم) آنقدرها جوابگو نیستند. من الان وقتی از دوربین آنالوگ استفاده میکنم، در واقع لازم نیست هیچ چیزی را نگاه کنم. برای من چیزیست شبیه قاشق و چنگال. یعنی واقعاً خیلی راحت و سریع فوکوس میکنم و سرعت شاتر و اینها را خیلی راحت با دست تنظیم میکنم. یعنی فقط با دست حس میکنم. به همین راحتی. من با پیشرفت مخالف نیستم، منتهی به نظرم بعضی وقتها ما به یک چیزهایی تن میدهیم فقط به خاطر این که مُد است یا این که دیگران استفاده میکنند. مثلاً من تلفن موبایل ندارم. (در گفتگوی منتشر شده در وبسایت دویچه وله، سال 2013)
برچسب: کاربرد کامپیوتر در گرافیک
من در استودیوی شخصیام با کامپیوتر کار میکنم، اما مرا به لحاظ حرفهای ارضا نمیکند. ما به لمس کردن و به اصطلاح از طریق دست فکر کردن عادت کردیم. وقتی این جعبهٔ ابزار جدید آمد، در ابتدا همه مقاومت میکردیم، مقاومتی که شاید بیجا بود. در هر صورت باید پذیرفت که ابزارها در کیفیت تفکر انسان نقش دارند. در این مورد ما نیز چون دیگران با مکث و آرامش این تغییرات را پذیرفتیم و در ضمن کار با آن متوجه شدیم که این وسیله در سرعت عمل و در اصطلاح در تصمیمگیریهای آنی که در طراحی گرافیک همیشه نقش اساسی دارند تا چه میزان موثر است. بیشتر که پیش رفتیم دیدیم این سیستم همه چیز را مرتب و منظم کرد، اجراها را شستهرفته کرد، اما متأسفانه روح کارها و آثار گرافیک را از بین برد یا کمرنگ کرد. آن چیزی که ما خیلی با کیفیت بالا یاد گرفته بودیم و میتوانست منبع اصلی باشد، کمرنگ شد و جایگزین آن گستردگی کار و سرعت تولید شد که البته اجتنابناپذیر بود. در نتیجه طراحی گرافیک تبدیل به بدنی بزرگ با مغزی کوچک شد. بنابراین میتوانم بگویم که چندان دوستش ندارم، اما رفاقتی جذاب بین ما شکل گرفته است. (در گفتگو با مرجان زاهدی نویسندهٔ مجلهٔ حرفه: هنرمند، شماره 62، زمستان سال 1395)