در دوران کارم تجربیات جالبی داشتم، بسیاری از آثار من به خاطر موفقیتی که خودشان به دست آوردند در قسمتهای مختلف دنیا اجرا شدند. من بیشتر به تجربهٔ مثبت کارهای خودم متکی هستم. باید به مردم اجازه بدهیم که خودشان خانههای خودشان را بسازند. مردم خودشان زیبایی را دوست دارند و این بافت است که نفس میکشد و زنده است. کارگاههایی که در دل بافت قرار دارد باعث میشود که مردم و بچههای این شهر ببینند که اینها چطور کار میکنند، صنعتگران و کارگران کار میکنند و با کار و زندگی آشنا میشوند.
در شهرهای جدید که ما کارگاههایمان و کارخانههایمان کیلومترها با خانههایمان فاصله دارند، بچهها معنی کار کردن را نمیفهمند. شهری زنده است که در آن کار و زندگی با هم باشند، تا جایی که حس اینها از هم جدا نشود. حتی بچهها، بتوانند ادراک این عملکردهای مختلف را از دست ندهند با وجود اینکه زشت است، ولی زنده است و نفس میکشد. بچههای یک شهر باید کارگاههای ساختمانی را ببینند که چطور روی سنگ کوبیده میشود، چطور آجر پرتاب میشود، چطور همه اینها ساخته میشوند، و إلا هیچ ادراکی از فضا و تعلقی نسبت به آن ندارند. (در گفتگو با پریسا شاهمحمدی، ترجمهٔ پریا معمار، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۴۹، سال ۱۳۸۴)