دسته‌ها
آنوپاما کوندو

آنوپاما کوندو: بیش از آن که نگران از دست رفتن اشیاء باستانی باشم، نگران از دست رفتن توانایی انسان‌ها برای خلق چیزها هستم

اینطور نیست که من صنایع سنتی را مشتاقانه و محض خاطر خودشان ترویج کرده باشم. کارهای نخستین من در سیاق روستایی هندوستان نتیجهٔ پیدا کردن روش‌هایی بود برای بهره‌گیری زیرکانه از آنچه که در منطقه در دسترس بود؛ نه فقط از حیث ساخت‌مایه که همچنین از حیث مهارت‌ها. با توجه به دغدغه‌های اساسی‌تر اقتصادی اجتماعی و محیطی، من مشتاق بودم که بخش بزرگ‌تری از بودجهٔ ساختمان را، به جای این که برای «مصالح صنعتی قابل ابتیاع» صرف کنم -که لازم بود از راهی دور به آن منطقه حمل شوند- صرف «نیروی کار {محلی}» کنم.

من هیچ نوع کشش نوستالژیک به صنایع هندی نداشته‌ام، اما نگران این هستم که جهان صنعتیِ راه‌حل‌های زیاده‌ازحد استانداردسازی شده و فرهنگ تجارت شرکتی در حال کاهش کیفیت زندگی و همچنین امکانات بیان خلاقانه هستند.

من بیش از آن که نگران از دست رفتن بسیاری از اشیاء هنرمندانهٔ باستانی باشم، نگران از دست رفتن توانایی انسان‌ها برای خلق چیزها هستم. ما همچنان از پیامدهای اجتماعی این که دیگر کارهای پایه، مثل دوختن یک دکمه روی لباس، را با دست انجام نمی‌دهیم کاملاً آگاه نیستیم. ساختن بر روی ذهن و روند تکامل آن تأثیرگذار است. ساختن یکی از راه‌های اندیشیدن است و من به تطویل فرصت اندیشیدن با دست علاقه‌مندم. بر همین اساس برایم جالب است که اگر به فن‌آوری‌های دست‌ساز متوسل شویم، می‌توانیم هر چیزی را که تصور کنیم بسازیم، بدون هیچ‌کدام از محدودیت‌هایی که ماشین‌ها، بر مبنای کاری که برای انجامش طراحی شده‌اند، با خود دارند. (در گفت‌وگوی منتشر شده در وب‌سایت designboom، سال ۲۰۲۰)

دسته‌ها
کریستوفر الکساندر

کریستوفر الکساندر: کالبد و هندسهٔ یک روستا باید از مردم آن سرچشمه بگیرد

من در سال ۱۹۶۱ در هند زندگی می‌کردم. بیشتر وقتم را در یک روستا می‌گذراندم. من روستا را مطالعه کردم و سعی کردم بفهمم زندگی روستایی چگونه است. و چند ماه بعد به هاروارد برگشتم و نامه‌ای از فرمانداری آن شهر کوچک در هند دریافت کردم که می‌گفت: «ما باید روستایمان را به خاطر ساخت سد جابجا کنیم. شما تمایل به ساخت روستای جدید دارید؟» فکر می‌کنم حدود ۲۰۰۰ نفر قرار بود جابجا شوند. و من درباره این موضوع فکر کردم. و بعد خیلی ناراحت شدم. جواب دادم که «من به اندازه کافی در مورد این موضوع نمی‌دانم. چون نمی‌خواهم بیایم و به سادگی یک روستا بسازم، فکر نمی‌کنم این کار من زندگی به وجود بیاورد. من می‌دانم زندگی باید از مردم سرچشمه بگیرد، همانطور هم کالبد مادی و هندسی این زندگی. تجربه‌ای که از زندگی در روستا اندوختم این است که به اندازه کافی چیزی از زندگی روستا سرم نمی‌شود تا بخواهم واقعا آن را محقق کنم. و برای همین هم بسیار متاسفم که باید پیشنهاد سخاوتمندانه شما را رد کنم.» و من حقیقتا از اینکه باید چنین جوابی می‌دادم فراتر از حد تصور آزرده شدم. اما جوابم صادقانه بود و در واقع به خاطر این نامه بود که من کتاب زبان الگو را نوشتم. چرا که با خودم فکر کردم و فکر کردم و گفتم: «وضع ناجوری است. چه کار باید بکنم و چه چیزی را باید در دست مردم بگذارم که بتوانند {ساخت روستا} را انجام بدهند که این روستا واقعا یک روستای واقعی باشد و نه چیزی شبیه فانتزی یک معمار؟». (در گفتگو با  Wendy Kohnدر سال ۲۰۰۲، منتشر شده در وب‌سایت Pattern Language)