ما نقاط اوج این معماری {=معماری تاریخی ایران} را میشناسیم، اما نقاط غیر اوجش را نمیشناسیم. یک جاهایی را هم نمیشناسیم، بیجهت به آن بیتوجهی یا کمتوجهی میکنیم. مثلاً در دورهٔ قاجار تمام تجربههای تاریخی ما، در حد اعلای شکوفایی خودش است؛ من این را در روستایی به اسم لافت در کنار خلیج فارس دیدم که الان هم هست. {…} این معماری سراسر خلاقیت و شکوفایی است. آرزو میکنم که الان کمی از آن شعور اینجا بود. یک دهی است که در دورهٔ قاجار ساخته شده، بعد هم در دورهٔ معاصر متروک شده است. از همان اقلیم یا وقایع دیگر مثلاً تحولات تکنیکی که در دورهٔ قاجار برای سقفهای دهانهٔ بزرگ اتفاق افتادند، شروع کرده است؛ مثل تیمچهٔ امینیان کاشان که در دهنهٔ پانزده متری طاق زده شده است. {…} خلق زیبایی با خاک، بدون خرج کردن پول زیاد. پولی آنجا {=لافت} خرج نشده است؛ یعنی هیچ چیز تزیینی آنجا وجود ندارد. یک کتیبه یا یک نقاشی وجود ندارد، همهاش حجم و جای آسایش خلق شده است. در این روستا معمار باد را میشناسد، جهت خورشید را می شناسد، زیبایی را میشناسد.
یا مثالی دیگر اینکه من اصالتاً طالقانی هستم و ده ما، کرکبود، با آن خانه گِلیها پُر از آثار هنری بود؛ آن موقع همهٔ معمارها منظر را میشناختند {…} تابستان را میشناختند. بهار را میشناختند و فضا خلق میکردند؛ یعنی هیچ کس نمیرفت برای خودش خانه بسازد. پولش را برای مصالح حرام کند. هیچ کس پولش را نمیداد به آدم ناوارد بسازد. هر کس قدر سرمایهاش را میدانست. پولش را به کنندهٔ کار میداد.
من مطمئنم معمار در دهِ ما زندگی نمیکرد، او نابغهای بود که میرفتند از او وقت میگرفتند، او را میآوردند که در دهِ ما کار کند. همین اتفاق هم در دهِ لافت افتاده است، همین اتفاق هم در کاشان افتاده است. شاید چه بسا آن کسی که تیمچهٔ امینیان را ساخته در یک روستایی هم خانه ساخته بوده است. در گذشته این اتفاق افتاده که نان هر کس که هنر داشت داخل روغن بود. هر کس بی هنر بود فقیر و بدبخت بود. الان درست برعکس شده است. هر کس که ریاکار است و هنری ندارد، نانش در روغن است. هر هنرمندی بغض کرده یک جا نشسته است. (در گفتگو با علی کیافر در سال ۱۳۹۰، منتشر شده در کتاب «آتشگهی در خواب آتشها»)