من معتقدم که معماری هُنری عملگرایانه است. برای این که معماری به هنر تبدیل شود باید بر شالودهای از نیاز ساخته شده باشد. آزادی بیان برای من عبارت است از حرکت در محدودهٔ سنجیدهای که برای هر کدام از تعهداتم تعیین میکنم. چقدر آموزنده است که این اندرز لئوناردو داوینچی را به خاطر آوریم که «قدرت زادهٔ محدودیت است و در آزادی میمیرد».
رقابت برای {خلق اثر معماری} تازه، از منظر منحصر به فرد سبک، اغلب صرفاً به خودسریِ خیال و اغتشاش {حاصل از} هوس منجر شده است. ساده است که بگوییم هنر معماری همهچیز است، اما چه مشکل است که مداخلهٔ آگاهانه انگاشتی هنری را بدون دور شدن از زمینهٔ زندگی عرضه کنیم.
این شکنندگی و همین گرانبها بودن است که این گونه از هنر را اعتلا میبخشد و متمایز میکند. همین در هم پیچیدگی زمینه است که ما را برای دگرگونی فرصتهای طرحریزی و ساخت به قلمرو عالی معماری به چالش میکشد. معماران از طریق طراحی، بازی احجام در نور را بررسی میکنند، رمز و راز حرکت در فضا را میکاوند، اندازه را که همان مقیاس و تناسبات است میآزمایند، و بالاتر از همه، به دنبال آن کیفیت مخصوص که روح مکان است میگردند، چرا که هیچ بنایی به تنهایی {و فارغ از بسترش} وجود ندارد. (در سخنرانی پذیرش جایزهٔ پریتزکر در سال ۱۹۸۳)