سنتگرایان و مدرنیستها یک وجه مشترک دارند؛ هیچیک از این دو گروه کثرتگرایی را خوش ندارند و هر دو آن را سرکوب میکنند. حکمهایی را که لوکوربوزیه صادر کرده در نظر آورید: «سبکها دروغاند… عصر ما سبک خود را روز به روز تعیین میکند». یعنی سبک واحدی بر مبنای صنعتی کردن و زیباییشناسی ماشین. یا این وحدتگرایی را با هنجارهای شاهزاده چارلز برای هماهنگسازی مقایسه کنید. او وقت حمله به طرح اولیهٔ گسترش گالری ملی لندن همان تقاضای مدرنیستها برای یکدستی را به زبانی دیگر تکرار کرد: «اگر کل میدان ترافالگار را میکوبیدید و کار کل مجموعه را با یک معمار واحد از نو شروع میکردید، بهتر میتوانستم این نوع برخورد مبتنی بر تکنولوژی برتر را درک کنم. اما طرحی که پیشنهاد شده مثل دملی است غولآسا بر صورت دوستی بسیار عزیز و خوشسیما.» معنای ضمنی این حرف با آن کنایهٔ گزندهاش این است که چندین و چند تا از این دملها هم پذیرفتنیاند، به شرطی که وحدت زیباییشناختی داشته باشند.
معیار هماهنگی در سبک در کار معمارانی که مورد علاقهٔ شاهزادهاند -کوئینلن تری و لئون کریر– همانقدر رعایت میشود که در کار مدرنیستهای متأخر و نومدرنیستها. در ساختمان بیمهٔ لویدز در لندن، بانک هنگکنگ، مؤسسهٔ عرب یا کلاهفرنگیهای شبیه ماشینهای کوچک و سرخ آتشنشانی در پارک لاویلت -با هر سبکی که دارند- مصالح واحدی به کار رفته و همگی عمر و حالت یکسانی دارند. و این وحدت در بناهایی رعایت شده که همگی به اندازهٔ یک دهکدهٔ سنتی هستند! وقتی اصول کلاسیک وحدت تا این حد سلطه مییابند، وقتی حجمهای عظیم که خانهٔ هزاران نفر میشود همگی به یک شکل و یکجا دور و برمان ساخته میشوند، میتوان از تمایلی به «کل یکپارچه ساختن» سخن گفت که هنوز بر سنتگرایان و آوانگاردهای سنتی حاکم است. هرچه تغییر بیشتر باشد، یکپارچگی هم بیشتر میشود. (در مقالهٔ Death for rebirth در سال ۱۹۹۰، ترجمهٔ فرزانه طاهری، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۱۶، سال ۱۳۷۴)